eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
🌷 #با_شهدا 🌷 🌺 شهید مدافع حرمی که به 3 خواهر شهیدش پیوست، خدا او را نگه داشته بود تا در راه عقیله
🎊🎉 امروز تولد شهید بزرگوار هست. 🌈 🎊ان شاءالله 5 شاخه گل صلوات هدیه کنیم به شهید بزرگوار و خواهرانشون😍🎊
@loveshohada28 👈 اگــر شہــادت نبـود دســت دیـن بـہ جـایـے نمیـرسیـد شهید آیت الله سید محمدبهشتی
📖 🌐راه رستگاری با عمل کردن به دستورات الهی ✅ کنترل راه رفتنمان: «ولا تمش فی الارض مرحا» با کرشمه و تکبر در زمین راه مرو. ✅ کنترل صدایمان: «واغضض من صوتک» صدایت را پایین بیانداز. ✅ کنترل نگاهمان: «ولا تمدنّ عینیک» چشمانت را خیره مکن( چشم به سهم دیگران مدوز). ✅ کنترل گوشمان: «ولا تجسّسُوا» جاسوسی نکنید. ✅ کنترل خوراکمان: «ولا تسرفوا» اسراف و زیاده روی نکنید. ✅ کنترل زبانمان: «و قولوا للنّاس حُسنا˝» برای مردم سخن نیکو بگویید. ✅ کنترل مجالسمان: «و لا یغتب بعضکم بعضا˝» یکدیگر را غیبت نکنید.
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠استاد رائفی پور : آیا می‌شود در عصر غیبت هم امام زمان را ملاقات کرد؟ امام زمان چند کارگزار دارند؟
بسمـ رب الشهدا♥️ 🦋 💟 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💟 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💟 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💟 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💟 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💟 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💟 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💟 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💟 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💟 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💟 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💟 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💟 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت.. ادامــــــه دارد....
◽️بلند شده بود نماز شب بخواند. از بين بچه‌ها که رد می‌شد، پايش را به پای يکی کوبيد. بعد همان طور که می‌رفت،گفت: آخ! ببخشيد. ريا شد. 🌷شهیدمصطفےردانےپور🌷 🕊شادی‌ارواح‌طیبه‌شهداء‌صلوات🕊 🤲 باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷
♥️ ♥️ 🌱سلام می کنم به تو، تویی که نور دیده ای... 🌱 تویی که سال‌ها ز من، به جز بدی ندیده ای... 🌱 سلام می کنم به تو، غریب غائب از نظر... 🌱 تویی که وقت بی کسی، به داد من رسیده ای...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا بفرما بـھ ســرایم یا بفرما بـھ سر،آیـــم غرضـم وصـل تُــو باشــد چھ تُــو آیـے چھ مـــن آیــم 🌸 ♥️
خبر امد خبری در راه است 🔺اعلام خبر پیکر مطهر از کربلای خانطومان به خانواده شهید توسط فرمانده سپاه کربلا و سردار رستمیان فرمانده مدافعان حرم استان مازندران یاد شهید با ذکر چهارده صلوات🌺
دیدار با خانواده شهید علی اقا جمشیدی و خبر بازگشت😭😭 🔺بوی پیراهن یوسف ....