#مسافر_بهشت ❤️
همسرش حدود 40 سال پیش به شهادت رسیده. چهار سال بیشتر با او زندگی نکرده است. از این چهار سال یک سال و نیم را در جبهه بوده است. اما عرض این زندگی مشترک کوتاه آنقدر زیاد است که بعد از شهادتش دیگر نتواند فراموشش کند. هر روز و هر سال دلتنگش شود و بچههایش را با داستان قهرمانی پدر بزرگ کند. این زندگی آنقدر عمیق است که بعد از 40 سال که چند تکه استخوان از شریک زندگی جلوی رویش بگذارند تاب از دست بدهد و همانند زن تازه همسر از دست داده اشک بریزد. زبان بگیرد و با صدای بلند با او حرف بزند. گلایه کند که سید مرتضی چرا اینقدر دیر کردی؟ چرا این همه سال من و بچهها را تنها گذاشتی؟ بچههایی که وقت رفتن پدر شیرخواره بودند را نشان پیکر بدهد و قد رشیدشان را به رخ بکشد. انگار که تازه دارد آنها را به همسرش معرفی میکند: «بلند شو و ببین بچهها چقدر بزرگ شدهاند...»
خیلی از همسران شهدا به خصوص شهدای دفاع مقدس مردانه فرزندان خود را بزرگ کردند و سالها برایشان هم پدر بودند و هم مادر. اما کمتر همسر شهیدی را دیدهام که بعد از این همه سال گمنامی همسرش اینطور دلتنگش شود و بعد از چهار دهه دوری همچون دهه 60 برای شهیدش اشک بریزد. برایش مهم است که در مقابل دوربینها از خود ضعف نشان ندهد و محکم باشد اما وقتی خصوصی تر با همسرش دیدار میکند، از دلتنگیهای کهنهای میگوید که چون زخمی سر باز کرده است.
سید اشرف واقفی، همسر شهید سیدمرتضی رضاقدیری است. شهید گردان کمیل در والفجر مقدماتی. همان بی سیم چی معروفی که در کانال کمیل به شهادت رسید. همسر شهید در گفتگو با تسنیم از آشنایی خود با همسرش چنین میگوید: سال 1357 هنوز انقلاب پیروز نشده بود که با هم آشنا شدیم. نسبت فامیلی داشتیم و 57/9/9 عقد کردیم. دو ماه بعد از ازدواجمان انقلاب پیروز شد. من وقتی دیدم خیلی روحیه مبارزاتی و انقلابیاش قوی است به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. از خصوصیات بارز اخلاقی همسرم میتوان به مهربانی، دلسوزی و خانواده دوست بودنش اشاره کرد.
او ادامه میدهد: سال 1358 عروسی کردیم، سال 59 پسرم به دنیا آمد و سال 60 دخترم. نهایتا سال 61 همسرم به شهادت رسید. 4 سال با هم زندگی کردیم که از این مدت یک سال و نیم در جبهه بود. بسیار به نماز و روزه مقید بود و اعتقاداتش برایش اهمیت داشت. دوره عقد ما هشت ماه طول کشید و در این مدت با روحیاتش آشنا شده بودم. هیچ وقت اسمم را صدا نمیکرد و به من میگفت: "سادات". با محبت و پرانرژی بود.
همسر شهید هم پا به پای او پیگیر پیروزی رزمندگان در جبههها بود. او از همسرش از جبههها جویا میشود. در این زمینه میگوید: از شجاعت رزمندگان در جبهه برایم تعریف میکرد که جوانان با چه خلوص نیت و چه صلابتی میجنگند. میگفت از جوان 13 ساله گرفته تا پیرمرد 70 ساله هم در پشت خط مقدم به جبهه خدمات رسانی میکنند. وقتی سال 61 شد گویی به من الهام شد که شهادت سیدمرتضی نزدیک است. اینها اتفاق نیست بلکه حکمتهای خداست. خداوند مقدر میکند که چه کسی باید برود. همه شهدای ما نمونه بودند. حتی در دوست داشتن خانواده، همسر و فرزندانشان نیز نمونه بودند.
و اما خبر شهادت را چگونه میشنود. واقفی در این باره میگوید: 17 بهمن ماه سال 1361 عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. خبر شهادت سیدمرتضی توسط یکی از دوستانش که از جبهه برگشته بود به ما داده شد. مصطفی ماهرخ زاد همرزم همسرم بود که جلوی درب منزل خبر شهادت را داد. او کسی بود که با شهید پا به پای هم در رملهای فکه و سنگرها راه میرفتند. به همدیگر کمک میکردند و چون آقای ماهرخ زاد یک دستش را در عملیات خرمشهر از دست داده بود، میگفت سیدمرتضی خیلی تلاش میکرد تا به او کمک کند و هوای او را داشته است. او میگفت من خودم تیر خوردن سیدمرتضی را دیدم و این چنین به شهادت رسید.
تنها پسر شهید سیدمرتضی رضا قدیری هم در از پدری که از او خاطرهای ندارد تعریف میکند و میگوید: دو ساله بودم که پدرم به شهادت رسید. ما خیلی کوچک بودیم و به همین دلیل مستقیما از ویژگیهای اخلاقی او آگاه نشدیم اما خوبیهای زیادی از ایشان شنیدیم. پدرم کارمند مخابرات بود و مسئول واحد فرهنگی بسیج مسجد جلوه بود. سال 61 به منطقه عملیاتی فکه اعزام شد و آنجا بیسیمچی گردان کمیل بود. در همان کانال کمیل هم به شهادت رسید و بعد از 39 سال پیکرش پیدا شد.
#ادامه_دارد
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش.
گفت: "برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد میکشید."
حاجی هم ناله ای کرد و گفت: "نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند."
#حاج_احمد_متوسلیان❤️🌸
یه موتور گازی داشت کارهای توی پایگاه مثل خرید و.... را همیشه با آن انجام مى داد. مرتب از طرف بعضی از خلبانها مورد نکوهش قرار میگرفت. میگفتن: علی شأن یک خلبان را رعایت نمیكند.
ولی او کاری با این کارها نداشت، تا کار بود و پرواز و گردان، ماشین و راننده در اختیارش بود. برای کار شخصی حتی اگر در مسیر حرکت ماشین گردان بود هرگز توقف نمیكرد. میگفت: برمیگردم با همون موتورم میرم، نمیخوام با پول بیتالمال حتی یک ترمز برای من زده بشه.
#شهید_علی_اقبالی_مقدم🕊🌹