eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✍آرزو دارم 🌸یکبار، چنیــن 🌸خنـــده شهـدایی 🌸را تجـــربه کنم ... 🌹درِ باغ شهـادت را نبندید ... 🌹به ما بیچارگان زان سو نخندید 🌷دوست شهید آخر شهیدت می کند 🌹شهیدان سالخورده. عابدینی 🌸صبح زمستانی تان شهدایی
#مهمانی_شهدا سلام دوستان✋ مهمون امروزمون داداش یوسف هست✋ #شهیدےکه_آرزویش_شهادت_درسجده_بود🕊 شهید یوسف شریف🌹 تاریخ تولد: دومین ماه بهار ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۸ / ۱۳۶۴ محل تولد : کرمان محل شهادت: والفجر ۸ منطقه فاو 🌹 میگفت دوسـت دارم شهـــادتم در حالـی باشد ڪـــه در سجـــده هستم🌹🖤 یڪـی از دوستانش می گفت : در حال عڪـس📷 گرفتن بودم ڪه دیدم یڪ نفر به حالت سجـده پیشانــی به خاڪـ گذاشته است . فکر کردم نمــاز می خواند📿 اما دیدم هوا ڪاملاَ روشـن است و وقت نماز گذشته ، هـمه تجهــیزات نـظامـی را هم با خـــودش داشــت . جلو رفتم تا عڪسـی📸 در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی ڪتف او گذاشــتم ، به پـهلــو افتــاد . دیدم گلولــه‌ای از پشت به او اصــابت ڪرده و به قلبــش رسیده🖤آرام بود انگــار در این دنیا دیگــر ڪاری نداشت.🕊 صورتــش را ڪه دیدم زانوهایــم سسـت شـد به زمین نشـستـم . با خودم گفتـم : «این که یوســفـــــ شریفــــ است ». ):🖤 و چه زیبا به آرزویش رسید🕊🕋 سردار شهید یوسف شریف شادی روحش صلوات💙🌹 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 #ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
در تاریخ خواهدماند. عده ای برای دین زخم خوردند و درد کشیدند...... وجمعی کنارسفره آنان و به نام آنان فقط خوردند و عربده کشیدند.!!
🎯خون میدهیم؛ اما ناموس نمیدهیم 💢رﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺜﯽ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﺟﺴﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﯿﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﮐﺎﺭﻭﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ! ﺗﮑﺎﻭﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺑﺎ ﺗﻘﺪﯾﻢ 3 ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺁﻥ ﺟﺴﺪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ! 🇮🇷ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ "جسد یک دختر ایرانی"🇮🇷 👌راه، همان هست که ما رفتیم... 👈از همین راه بروید گم نشوید!...
🍃 دستور العمل برای حفظ نگاه! 🌹آیت الله ناصری(حفظه الله): 🍃در نجف اشرف که بودیم، کسی از استاد ما پرسید: چشم کسی که #هرزه است و نمی تواند آن را #کنترل کند؛ چه کند؟ 🍃ایشان فرمودند: #سوره_نور را بخوان! اگر خواندن سوره نور ادامه داشته باشد، خیلی چشم را #کنترل می‌کنید و #موفق می‌شوید که اختیار چشمت، دست خودت باشد. 🍃این، اثر سوره نور است، علاوه بر آن که #آیة_نور (الله نور السموات و الارض) هم در همین سوره است که آن هم #آثار #بسیار_عجیبی دارد! ✨
‌ ‌وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا(کهف/۶۸)🌷   گاهی اونی که آدم و بی تاب می کنه دلتنگی نیست ، ... ✨ لحظه لحظه زندگیت یاد باش... میبینی چه زود ميشی... ✨ ✨
این تصویر را هیچ گاه از خاطر مَبَـــر‼️ " مادری در حال شانه زدن موهای جگر گوشه شهیدش" دلهای مادران زیادی سوخته 💔 تا این انقلاب و نظام به من و تو برسد مبادا شرمنده شویم •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽پاسخ حاج قاسم به صحبت ظریف در خصوص مذاکره با آمریکا... ❗️میگویند رهبری هم مثل امام جام زهر را بنوشد! این جام زهر آن جام زهر نیست این جام ؛ جان ایران را میگیرد
﷽ تا قیامت سرِ سربند تو بی‌بی دعواست معنیِ این سخنم را شهدا می فهمند... #یازهرا #فاطمیه 🖤 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 با اعصاب داغون رفتم تو خونه و دیدم کسی نیست. یک راست رفتم تو اتاقم و گوشیمو برداشتم. باید به لیدا زنگ بزنم.نباید بزارم این موضوع لیدا رو هم داغون کنه. درسته هیچ حسی بهش ندارم اما بالاخره زنمه.محبتم اگه خرج اون نشه خرج کی بشه؟ سه تا بوق خورد که برداشت. _بله؟ _سلام.خوبی؟ _سلام مرسی. سکوت کرد.منم نمیدونستم چی بگم که اوضاع خراب تر از این نشه. _چه خبر؟ با همون لحن سردش گفت:خبری نیس.کاری داری؟ _زنگ زدم احوالتو بپرسم. _به لطف شما عالیم. امری نیست دیگه؟ لبمو به دندون گرفتم و گفتم:لیداجان نمیخوام کدورتی بینمون باشه.هرچی باشه من و تو زن و شوهریم. پوزخندی زد وگفت:هه تازه یادت افتاده که اسم منم تو شناسنامته؟ _بزار حرفمو بزنم..ببین لیدا باید باهم حرف بزنیم.اگه قرار باشه تا آخر عمرمون با مشکلاتمون نجنگیم که این زندگی نیست.درسته من سررشته ای تو محبت کردن ندارم چون تو‌خانوادمم نه پدرم محبت کرده نه مادرم. منم عشقی نداشتم که تجربه داشته باشم.برای همین کمی برام سخته.هنوزم که هنوزه میگم لیدا جان من به شما حس خاصی ندارم اما امیدوارم کم کم به وجود بیاد و منو شرمنده ات نکنه. هیچی نگفت و منم مجبور شدم ادامه بدم. _ساعت۸آماده باش میام دنبالت بریم شام بخوریم و کمی با هم حرف بزنیم. _باشه. _حالام اخماتو باز کن خانمی.فعلا تا شب. _خدافظ حس خوبی پیدا کردم.کاش بتونم رابطمون رو درست کنم تا لیدا هم اذیت نشه. یکهو نمیدونم چیشد اما چهره گرفته زهرا اومد جلو چشمم.از وقتی من و لیدا ازدواج کرده بودیم همینجوری بود. نمیدونم چرا اما حس خوبی بهش داشتم دختر عاقل و فهمیده ای بود. خیلی بیشتر از لیدا میفهمید و این خیلی ستودنی بود. برای ناهار،مادرجون صدام زد و رفتم پایین. سر میز شام مثل همیشه سکوت برقرار بود منم از این فضا بیزار بودم. سریع شاممو نصفه نیمه خوردم و باز پناه بردم به اتاقم. صدای پیامک گوشیم منو کشوند سمت خودش. تعجب کردم آخه زهرا بود. "ممنون که با لیدا حرف زدین و آرومش کردین.قصد مزاحمت نداشتم فقط خواستم تشکر کنم.دعامیکنم تا آخر عمرتون زیر سایه آقا امام زمان خوشبخت و عاقبت بخیر باشین.شب خوش" آقا امام زمان کیه دیگه؟نکنه یکی از اماماشونه؟حتما هست دیگه. پوزخندی زدم و با خودم گفتم:مردم به چیا اعتقاد دارن والا!امام زمانی که نیست چجوری میخواد سایه اش بالای سرما باشه؟ تا ساعت۸خیلی وقت بود اما رفتم حموم دوش گرفتم. با یک حوله که بسته بودم به کمرم اومدم بیرون و جلو آینه موهامو درست کردم. خوشبحال لیدا عجب شوهری نصیبش شده ها(مدیونین فکر کنین ازخود راضیه!) 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍