eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅دستورالعملی برای یافتن همسر شایسته ✍آیت الله جاودان می فرمایند: شما سعی كنید نماز درست و اول وقت بخوانید و از گناه پرهیز جدی بكنید ، آنوقت هر روز بعد از نماز صبح دو ركعت نماز بخوانید و بلافاصله 129 بار ذكر یا لطیفُ بگوئید در ضمن این دعا را هم بسیار زیاد تكرار كنید و سعی كنید با توجه باشد: «اسئل الله من فضله» این ذكر خاص ازدواج استــ با آن مقدمات ان شاءالله اگر زیاد و با توجه بگوئید نتیجه می دهد. اگه به نتیجه رسیدید که ان شاء الله می رسید، ما رو هم دعا •┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢احترام به مادر به سبک شهدا 🔹روز مادر که می شد برای تبریک گفتن اول با مادربزرگ هایش تماس می گرفت و بعد با من تماس می گرفت می گفت: من نیستم ولی از قول من به خانم های فامیل این روز رو تبریک بگو مامان، بچه ام خیلی مهربون بود. روزی هم که تشییع اش کردند دقیقا مصادف شد با ولادت حضرت فاطمه (س) و روز مادر. 🔹 شهید مهران اقرع از مرزبانان هنگ مرزی نگور هجدهم فروردین ۹۴ طی مبارزه با گروهک تروریستی جیش الظلم به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟السلام علیک یا صاحب زمان 🌟: حتما کسی تاالان براش سوالی پیش اومده که من کلی گرفتم،کلی راز و نیاز و کلی ارتباط با خدا دارم،اونم با کیفیت،اما خداحاجت منو نمیده،یا اونیکه دوسش دارم رو بهم نمیده،چرا؟؟ جواب: دوست عزیز،خدا از من و شما به صلاح ما ،اگاه تره خداازهمه چیز و هم کس بزرگتره همه چیز رو بسپر به خودش اگه اونی رو که دوسش داری ،بهت نمیده،حتما به صلاحت نیست یا شاید الان به صلاحت نیست اما بعدا به صلاحت باشه😊 اگه مدتهاست که دعامیکنی خدا بهت همسر خوب بده و نمیده،حتما وقتش نرسیده🙂خدا وقت و زمان همه چیز رو خوب میدونه😉 خدا دانای راز هاست❤️ صبر داشته باش دوست من☺️ خدا بنده اش رو معطل نمیذاره اگه الان بهت نمیده یا اونیو که میخای، الان بهت نمیده،حتما صلاح نمیدونه،شاید میخواد بعدا بهترینش رو بهت بده☺️❤️ صبر داشته باش،صبر☺️ صبر، اوج به قوانین خداست❤️ دوستون داریم،هوارتااااا😍😍 ما برای شما اینجاییم☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جهنم تا بهشت ...................................... آهنگ قشنگی بود . بدجور باهاش انس گرفته بودم . یه دفعه صدای در ماشین اومد برگشتم دیدم امیرعلی با یه کیسه کوچیک اومد تو . کی رفته بود پایین . با همون لبخند محجوبانش کیسه رو گرفت سمتم. توشو نگاه کردم یه هد مشکی و ساقه دست و گیره روسری توش بود . _ واااااااای مرررررسی داداشی .ولی ساق و گیره برای چی؟ امیر علی _ یه نگاه به دستت بنداز خواهری. بدون گیره هم که روسریت میره عقب هی. _ وای بیخی بابا . تو این گرما . ساقو حالا یه کاریش میکنم ولی گیره عمرااااا. امیر علی _ باشه هرجور راحتی من به خاطر خودت گفتم . بی توجه به موقعیت روسریمو در اوردم . امیرعلی _ اینجا؟؟؟؟؟؟ سریع هد رو با کمک امیر علی سرم کردم و روسریمم محکم گره زدم . واااااااااای داشتم خفه میشدم . بلاخره وارد پارکینگ حرم شدیم . جای جالبی بود دوسش داشتم . رفتیم تو پارکینگ شماره 4. بعد از پارک ماشین پیاده شدیم و چادرو از مامان گرفتم تا سرم کنم ولی اصلا بلد نبودم . باناراحتی نگامو دوختم به چادر. یه دفعه امیرعلی اومد جلو و چادرو از دستم گرفت و خلاصه با کمک همدیگه سر کردم دقیقا اندازه بود.جالبه که مامان اینا قدمو میدونستن . بعدشم با نگاه تحسین برانگیز مامان و بابا روبه رو شدم . امیر علی _ چقدر بهت میاد . _ ایییش . چادر . چیه یه پارچه سیاه میبندن دور خودشون که چی. مـثه .... بابا که معلوم بود نمیخواد من بیشتر ادامه بدم پرید وسط حرفمو و گفت: _ بریم که به نمازبرسیم بدویید. و رفت طرف پله برقیای اون طرف پارکینگ مامان و امیر علی هم دنبالش . _ وایسید من اینو چجوری باید بگیرم . مامان_ واه گرفتن نداره که. آستین داره دیگه. مثه مانتو. دیدم راست میگه ها . منم دنبالشون راه افتادم . . بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍💍 نظر؛انتقاد؛پیشنهاد!درخدمتیم داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند برگشت سمتم خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه. بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قوربون داداشم بشم که انقدر مهربونه . کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی.ابجی خانم شما باید با مامان بری اینجارو. همراه مامان شدم. رفتم به سمت یه حالت چادر مانند پارچه سرمه ایش,که به سیاهی میزد رو کنار زد و وارد شد. منم گیج و منگ دنبالش رفتم. وقتی تو صف بودیم فهمیدم اینجا کیفارو میگردن. وقتی جلو رفتم و به خانمی که رو صندلی بود رسیدم بهم لبخند زد و گفت عزیزم میشه گوشیتو روشن کنی ؟ منم گیج روشن کردم. بعد هم یه دستمال به سمتم گرفت وبا لبخند گفت لطفا آرایشتو پاک کن خانمی. اومدم بگم چرا که مامان از پشت اومد گفت چشم و منو هل داد به سمت بیرون. منم همینجوری مثله بچه اردک دنبالش راه افتادم با این که میدونستم الان اگه غر بزنم امیر علی و مامان اینا ناراحت میشن ولی دیگه اعصابم داشت خرد میشد تقریبا بالای پله برقی بودیم که اومدم لب باز کنم که دوباره چشمم به همون گنبد طلا افتاد و لب گزیدم. این صحن و سرا چی داشت که منو اینجوری,مجذوب خودش کرده بود؟ هی خدا. بیخیال غر زدن شدم و چشم دوختم به اون گنبد طلایی بزرگ. صدای عمو تو گوشم پیچید بابات اینا بیکارن پا میشن میرن مشهدا. که چی اخه؟ مثلا حالا شاید شاید یکی دو سه هزار سال پیش فوت کرده اونجا خاکش,کردن رفته دیگه حالا که چی هی پاشن برن اونجا که مثلا حاجت بگیرن چه مسخره ؛ و بعدش صدای قهقش. حالا من یکم درگیر بودم بین آرامشی که داشتم و حرفای عمو. شاید تغییرات من از اول به خاطر این بود که بابا برای عمو احترام خاصی قائل بود و وقتی عمو میخواست منو ببره پیش خودش مانعش نمیشد هر چند ناراضی بود. صدایی منو از افکار خودم بیرون اورد : دخترم ، دخترم. _بله؟ _ لطف میکنید کمی اون طرف تر بایستید وسط راه وایستادید. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جلوی پله برقی وایسادم. پس مامان اینا کوشن ؟ چشم گردوندم اون اطراف دیدم همشون یکم اون طرف تر تو حس و حال خودشونن . ببخشیدی گفتم و به سمتشون رفتم. هووووف چقدر گرم بود این چادر هم که دیگه شده بود قوض بالا قوض . . رمان های عاشقانه مذهبی @ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💍💍
•| |• ما دلمون رو گره می زنیم به همه چیز؛ به این... به اون... وقتی این و اون میلرزه دل ماهم میلرزه، دلمون رو گره بزنیم به خدا که اگه همه عالم لرزید، دل ما نلرزه ❤مثل دل امام حسین، که تو روز عاشورا نلرزید.... دلتو به خدا گره بزن :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا