12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ بدترین عیب پنهان ⭕
🔊حاج علیرضا پناهیان
📣مراقب باشیم...
💠پیشنهاد دانلود👌
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امام خامنه ای :
یقینا هر چیزی که کمک کند به سلامت جامعه و عدم شیوع این بیماری(کرونا) حسنه است
🔆 تلاش بسیجیان برای مقابله با ویروس کرونا در محلات تهران
#کرونا
🔻 #پیام_شهید
🔅 ای بـرادران و خواهـران دینـی
به شمـا سفارشی می کنم به پیروی از ولایت فقیه و گوش دادن و عمل بی قیـد و شرط به فرمایشات ایشان و احترام به پـدر و مـادر ڪه خیلی به گردن مـا حــق دارند، و خوانـدن زیارت عاشورا، من خود هر صبـح و شـام زیارت عاشورا را میخوانـدم، نتیجه آن را در زندگی دیدم و از خـدا بخواهید ڪه به همه ما اشڪ چشم و دل مناجـات عنـایت ڪند، مخصوصـا در مجـالس روضـه امام حسیـن علیه السلام ...
#شهید_علی_شاهسنایی🌷
#مدافع_حـرم
خانم دکتر شیرین روحانی راد با اینکه خودشون بیمار بودن تا لحظات آخر عمرشون سرم بدست مشغول مداوای بیماران کرونایی بودند
ما با یک همچنین قهرمانانی داریم زندگی میکنیم اما چون ایرانی هستن قدرشونو نمیدونیم و با دیدن مرد عنکبوتی، بتمن، سوپرمن و قهرمانهای تخیلی غربیا ذوق و شوق میکنیم
#مدافعان_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#در_خانه_بمانیم
•┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾•
•┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀
#رمان📣📚
#برات_میمرم
قسمت پنجم5⃣
از یک بچه بسیجی دائم الوضو بعید بود از این کارها بلد باشه.... یک میز رمانتیک خاطره ساز آماده کرده بود...
گل... شمع...
آن هم در یک مکان عمومی....
ویک جعبه کادوی شیک که روی میز بود...
این همه سورپرایز برام جالب بود... اما دلم جایی گیر بود که بود و نبود این تشکیلات برایم یکی بود...با یک سلام و احوالپرسی گرم صندلی را برایم عقب کشید تا بشینم...
واااای خدای من ... این مرد با من مثل یک ملکه رفتار میکنه....
یهویی یاد چادر افتادم....
یک آن خشکم زد....
توی دلم از خدا کمک خواستم....
دلواپسی ها نمی گذاشت از بودن در کنار سینا لذت کافی ببرم...
سینا با آرامش و خونگرمی شروع به صحبت کرد...
من تازه یادم افتاد که باید از زندگی آینده و شرط و شروط مان صحبت کنیم....
من فقط خودم را برای دیدن سینا آماده کرده بودم و اصلا به چیز دیگری فکر نمی کردم...
فقط دوست داشتم باهاش حرف بزنم...
خوشحالی و استرس فکرم را تعطیل کرده بود...
اما سینا برعکس من معلوم بود که آرامش بیشتری داره....
خیلی خوب صحبت میکرد...
من هم مثل مادری که از زبان باز کردن طفلش ذوق میکنه... از صحبت کردن سینا به وجد می آمدم...
با هر کلامی به جذابیتش اضافه میشد...
باورم نمی شد... من اولین غذای مشترک زندگیم را با عشقم میخورم...
سینا سر صحبت را باز کرد: خب... خانم خانما... دست و پای منو زنجیر کردید... قلبو تسخیر کردید... حالا بفرمایید شرط و شروط تون رو... من در خدمتم
_ من شرطی ندارم...
_ پس چشم بسته منو غلام خودتون کردید☺️
خدای من ....
هر قدر صحبت میکرد من دیوانه تر میشدم...
حرفهای پدرم یادم می افتاد و ته دلم خالی میشد... میترسیدم عشق آتشین جلوی عقل و افکارم را سد کند و خدا نکرده پشیمونی به دنبال داشته باشد...
ولی این افکار بر حسم غلبه نمی کرد...
من مثل یک مجنون دیوانه ی سینا شده بودم...
با صحبت های سینا دوبار از افکارم بیرون آمدم...
: خانم گل ... راحت باش ... بلاخره هر کسی خواسته ای داره ٬ برنامه ای داره....
_ من هیچ خواسته ای ندارم... اگه داشتم می گفتم... فقط اینکه من سر قولم هستم... چادری میشم... فرصت نشد چادر تهیه کنم...امیدوارم فکر نکنید که....
_چادری شدن اختیاریه... من از شما نخواستم چادر بپوشید...
_یعنی براتون مهم نیست که همسرتون بی چادر باشه.!!؟؟
_ من چادر رو خیلی دوست دارم... ولی اینکه یک نفر بخواد چادر بپوشه٬ باید با اختیار و باور خودش باشه٬ نه به خواسته کس دیگه
_ من با اختیار خودم میخوام... دوس دارم اولین چادرمو شما برام بخرید...لطفا !!
_ من در خدمتم... شما جون بخواه...
با جمله های قشنگش قلبم از جا کنده میشد...
اما با شجاعت تمام اولین سوالم را که خیلی ذهنم را مشغول کرده بود پرسیدم: شما قرار بود داماد بشید٬ جریان چی شد!!؟؟
ادامه دارد....
یا اباصالح المهدی(عج)
در انتظار تــو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد ،
فدای چشم سیاهت ..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
صبح می خندد و من
گریه ڪنان از غم دوست؛
اِے دم صبح
چه دارے خبر از مقدم دوست...
مدافع_حرم
#شهید_محمود_رادمهر🌷
لبیک یا زینب(سلاماللهعلیها)
#صبح_تان_شهدایی