فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهے زندگـے یڪ آدم میشود
معنے یڪ #آیہ،
گاهے نگاهش که میکنے
انگار #قرآن تفسیر میشود
لبخند کہ میزند
میشود خودِ آیہ :)
[اَشِدٰا عَلَے الْڪُفٰـار رَحِمٰـاءِ بَیْـنَـهُم ]
#سرداردلها✨💞...
#شبـــــتوݧمهـــــدوے🧡
{#شهیدحججی🌹
«همیــشه برای خدا بنـده باش...»}
🌸تا خدا بنده نواز است
🍃به خلقش چه نیاز👌
🌸دل که شد محرم راز
🍃درحرم یار بماند
🌸هر که این نکته
🍃ندانست در اسرار بماند
📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨
💕💕💕
مشتاقم
برای یک تغییر
به دست شما آسمانی ها
که زیر و رو شود،
ناخالصی های نفسِ زمینگیرم...
💕💕💕
#تلنگرانه
التمـــــاس تفکـــر
📱 گوشــی ات را بــاز کن و آنچــه خدا را به خشــم می آورد از آن پــاک کن...
🌌 سپس به آسمــان نگــاه کـن و بگو :
💚 پروردگــارم ! من بخاطـر رضایـت تو آن را تـــرک کردم
و به یــاد بیــاور...
❤️کسـی چیــزی را بخاطــر خدا تــرک کند خدا بهتــراز آن را به او می دهــد.
✌️عاقـــلان را اشـــاره ایـی کافیســـت...
💕💕💕
بر ما خرده نگیرید که چرا
روز و شبمان
لبریز از یاد شهداست
که اگر یاد شھیدی در دل، خانه کرده
نه از پاکیِ دلِ ما...
که از لطف و عنایت شھید است...
#قهرمان_من ؛ #شهید_ابراهیم_هادی
تولدت مبارک
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊
ماجرای خواب همسر شهید، مرتضی رجب بلوکات💐
وقتی که محسن پسر بزرگم حدود چهار سال داشت و بسیاری از شبها تب میکرد و مشکلات زندگی بسیار شده بود؛ یک شب در خواب من را برای دیدن شهید به بهشت بردند. وقتی به درب بهشت رسیدم، دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که از گلهای قرمز رُز پوشیده شده، جلوه میکند و رودخانهای در آنجاست که آنچنان زلال و بیهمتاست که فقط از آن یک خط دیده میشود و همه از روی آن به آسانی میگذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است.
در حالی که انتظار آمدن شهید را میکشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند دیدم. آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده میشد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند. من با دیدن این صحنه حسادت زنانهام گل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم. شهید دنبال من میدوید که نروم و من میگفتم: بایدم بهت خوش بگذره، من با این همه مشکلات زندگی میکنم و بچهها را نگه میدارم اونوقت تو اینجا خوش میگذرونی و ما از یادت رفتهایم و... .
شهید گفت: به خدا باور کن اینها زن من نیستند، اینها اعمال من هستند و به من چسبیدهاند، چکارشان کنم؟! و گفت: میخواهی بگویم بروند؟ دستی زد و آنها غیب شدند و شروع به دلجویی کرد و میگفت: ما تو دنیا خیلی کار کردیم و اصلا زیادی هم آوردیم. حاضرم آنها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن... .
با اشاره خانهای زیبا را به من نشان داد و گفت: آن خانه را برای شما دارم میسازم که بعدا آمدید اینجا مستاجری نکشید و راحت باشید و خلاصه دل من را به دست آورد و خداحافظی کردم و آمدم.
🔻شهید مرتضی جاویدی:
🔅 وقتی گردان فجر تو تپه ی بردزرد تو محاصره ی شدید نیروهای بعثی بود، فرمانده گردان صیاد شیرازی با بیسیم خبر میده که :
برادر جاویدی، گردان شما در محاصرهی شدید دشمن ، عقبنشینی کنید.
🔅شهید مرتضی جاویدی جوابی به این صورت تو بی سیم میگه:
به امام بگویید نمی گذارم تاریخ اسلام تکرار شود ، نمیگذارم اُحد تکرار شود ، ما تا آخر ایستاده ایم.
🔅پس از پیروزی این عملیات اکثریت فرماندهان و رزمندگان ، نزد حضرت امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان میگذارد.
و حضرت امام بر پیشانی این شهید بوسه میزند.
🔅 شهید صیاد شیرازی می گوید در تمام دورانی که همراه رزمنگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش بگیرد و پیشانی اش را ببوسد ، و آن کسی نبود جز #شهید_مرتضی_جاویدی یا همان «#اشلو» ی معروف