eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ شهید حاج قاسم سلیمانے: این ولایت،ولایت علی‌بن ابی‌طالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است دور آن بگردید. با همه شما هستم. می دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود می‌دانید،برادر خود و فرزند خود می‌دانید..." سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ☘☘☘
بسم الله رب الشهید ای که گفتی عشــق را درمان به هجران می کند .. کاش میگفتی که هجران را چه درمان می کند؟ 🌷شهید مسعود پهلوانی بر بالین شهید محسن علیزاده🌷 و شهید غلامحسین لطفی🌷 موقعیت گردان کمیل، منطقه شاخ شمیران عراق ، ۳۰ آبان ماه ۶۳ پس از شهادت محسن علیزاده و غلامحسین لطفی ، ۱۰ روز بعد شهید پهلوانی به آنها پیوست.. . روزتون شهدایی
🌷🍃‌ پروازڪردن ، ربطے بہ بال ندارد دل مے خواهد دلی بہ وسعت آسماڹ دل را بایدآسمانے ڪرد خوشا آنانے ڪه بالے نداشتند ولے ... راه آسماڹ را یافتند 🌷 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ‌☘☘☘
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" . ◀لایــق شـهــادت . توی این سال ها زیـاد از شـهـادت❤ حرف می زد. . صحنه هایش مثل فیلم 🎥 از جلوی چشمم رد شد. . در اردوی جـهادی دستم رفت لای بـالابر.😖 . محـسن به مـ😁ــزاح گفت: "یه کاری می کنی این عکس . نکبتی ت رو بذارن گوشه ی مـوسسـه ."😑 . گفتم: "نـتـرس دادا! 😅 من لیـاقـت شـهـادت نـدارم😔 ." . خـنـدیـ😂ــد: "مـی دونم . اگه قرار باشه کسی از این جمع . شـهـید بشه، فـقـط مـنم!😊✌ " . . . برشی از کتاب صفحه ی ۱۲۷ ╯
☀️☀️ دست از شستن ظرف‌ها كشيد و خيره شد به قاب! شيشه اش شكسته بود و مادر آورده بود تا بابا فردا ببرد درستش كند. روي ميز بود. يك عكس دسته جمعي رفته بوديم شمال، من هفت سالم بود. مامان من را به شدت بغل كرده بود و مي‌بوسيد. همه شاد و خوشحال بوديم. - نه اينكه همه اش به خاطر تو باشه! چيزهاي ديگه اي هم هست. صداي بابا من را از عكس جدا كرد. با شك پرسيدم: - راستش رو بگو! براي چي نمي زارين بره؟! - به خاطر تو! خودم و خودش. - من كه راضيم، خودش هم كه راضيه. فقط موندين شما، شما هم كه من غذاتون رو مي‌پزم و لباسهايتون رو تميز ميكنم. خلا صه به خونه ميرسم! - همين؟! - منظورتون چيه؟ مگه چيز ديگه اي هم هست؟ - فكر مي‌كني من اين همه سال بدون اوميتونستم دوام بيارم؟ بدون اون ميتونستم درزندگي‌ام اينقدر موفق باشم و پيشرفت كنم؟! تو فكر ميكني راحت بود شش ماه برم خارج و نبينمش؟ فكر ميكني بدون قرص آرام بخش مي‌تونستم دوري اون رو تحمل كنم. توي هر ماموريت، همه اميدم اين بود كه بعد از تمام شدن ماموريتم، بر مي‌گردم كنارش. هيچ وقت فكر نكرده بودم كه بابا و مامان همچنين روزهاي عاشقانه اي داشته باشند، بعد كه بيشتر فكر كردم و ياد گذشته‌هاي شاد و پرنشاطمان افتادم، بيشتر باورم شد. - ولي حالا كه بيشتر وقت‌ها با هم دعوا ميكنين؟! بالاخره نگاه خيره اش را از قاب گرفت و دوباره شروع به جمع كردن ظرفها. انگار ميخواست اين طوري جلوي بروز احساساتش را بگيرد. - براي همينه كه دل و دماغ كار كردن را ندارم و درجا ميزنم، ولي به جان خودش دوستش دارم. بشقاب را كمي تو هوا نگه داشت. مثل اينكه يادش رفته بود كه چكار ميكند! - مثل همون روزهاي اول، روزهاي دانشكده! خواستم سر حرف را بر گردانم. - راستي قرار بود يه دفعه ماجراي ازدواج تون رو برام تعريف كنين. بشقاب‌ها را گذاشت روي هم و همه را با هم جمع كرد. در حالي كه مي‌رفت توي آشپز خانه جواب داد: - حالا كه حال و حوصله اش را ندارم. يه وقت كه سر حال بودم بيا تا برات تعريف كنم. داستان جالبي داره! ظرف‌ها را گذاشت توي آشپز خانه و بر گشت. ظرف سوپ را برداشت. گفتم: - راستي! گفتين به خاطر خودش هم هست كه نمي ذارين بره. نگفتين چرا؟ ظرف سوپ را كه برداشته بود، دوباره گذاشت روي ميز. - چرا؟! معلومه! به خاطر اينكه اين كار داره اون رو از بين مي‌بره! داره مي‌كشدش! داره اون از ما مي‌گيره. - چرا؟ با حيرت خيره شد توي چشمام: ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٤٦ - فكر مي‌كني كار آسونيه؟! اون كار داره اعصابش رو از بين مي‌بره. داره مثل موريانه از داخل مي‌خوردش، دار توي اين كار غرق مي‌شه! فكر وذكرش شده نقش بازي كردن، حتي توي زندگي واقعيش! حتي براي من! و اين را با چنان حالتي از نا باوري و آهسته گفت كه من شك كردم كه چه شنيد ه ام. - نمي دونم كِي خودشه و كِي نقشش؟ از كنار ميز رفت وسط اتاق، به طرف پاكت سيگار. - اين هم از اعصاب و اخلاقش. از موقعي كه نقش‌هاي اول را مي‌گيره روز به روز بد اخلاقتر شده. سر كوچك ترين بهانه اي دعوا راه مي‌اندازه! پاكت سيگار را از وسط اتاق برداشت و خيره شد. چنان دقيق كه انگار دفعه اول بود آن رامي ديد: - اين هم از سيگار كشيدنش! يك نخ سيگار بيرون كشيد: - روز به روزبيشتر مي‌شه! بلند شدم ظرف سنگين كريستال سوپ را برداشتم. بابا سيگار رو آتش زد و پك محكمي زد: - اين سينماي لعنتي داره اونو از ما ميگيره. دستم لرزيد ظرف سوپ رها شد و افتاد روي ديس. صداي شكستن ديس چيني، بابا رو از جا پروند. بابا يه نگاهي به ظرف شكسته كرد و نگاهي به من كه گريه مي‌كردم. در اتاق باز شد مامان از لاي در نگاهي به بابا كرد كه سيگار مي‌كشيد ونگاهي به من داشتم كه گريه مي‌كردم ودر را محكم تر از قبل به هم كوبيد. * * * ضربه محكمي كه به كمرم خورد، من را از پدر جدا كرد... دوباره ميان بچه‌ها بودم. در يك سالن بزرگ در طبقه دوم حسينه اي در مشهد ضربه هم مال فهيمه بود. از كنارم رد مي‌شد و ساكش خورده بود به كمرم قبل از اينكه دردش را حس كنم، صداي فهيمه را شنيدم: - آخ ببخشيد مريم جون! از بس تند مي‌اومدم حواسم نبود. اين ساك سنگين،... چي بگم؟! دستي به سرم كشيد، لبخند من را كه ديد، خيالش را حت شد. نشست سر جايش. مجله اي از توي ساكش درآورد، صفحه اي را كه مي‌خواست پيدا كرد: - آهان! اين همان مقاله اي كه براتون گفتم. بزارين براتون بخونم تا ببينين در غرب چه خبره! از روش مي‌خونم كه دقيق و مطمئن باشه، خشونت عليه زنان در جهان، مسئله اي جهاني است و در اغلب كشورهاي دنيا مشاهده مي‌شود. با تاسف ۷۵ درصد عاملان اين خشونت ها، همسران يا نزديكان آن‌ها هستند! در آلمان چهار ميليون زن، مورد اعمال زور و خشونت همسران خود هستند . ۹۰ درصد دختران ۱۲ تا ۱۶ ساله اي كه در اين كشور صاحب فرزند شده اند مورد سوء استفاده ي جنسي پدر و ناپدري يا يكي از اعضاي خانواده خود قرارگرفته اند. در نروژ ۲۵ درصد زنان مورد سوء استفاده ي نزديكان خود قرار گرفته اند. در آمريكا در هر ۶ دقيقه به يك زن تجاوز مي‌شود! فاطمه خواندن فهيمه را قطع كرد: - نخون فهيمه جون! نخون عزيزم! شنيدن اين فاجعه‌ها فقط دل آدم رو به درد مياره و اعصابش را خورد ميكند. فهيمه گفت: - آخرش كه چي! بالاخره اين‌ها هم قسمتي از واقعيت زنها در غربه! گاه ما راجع به اون حرفي بزنيم، بايد راجع به تمام گوشه هايش حرف بزنيم. عاطفه هم به فاطمه اعتراض كرد: - بابا جون بزار بخونه ببينين دنيا دست كيه؟ بخون فهيمه جون! فاطمه در حالي كه سر رسيدش را باز مي‌كرد گفت: - پس قبل از اينكه بقيه ش را بخوني، بذارين من هم يك جمله از استادم بخونم. من خودم بارها اين جمله را خوانده بودم ولي حالا كه اين مقاله رو خواندي، منظور استادم را بهتر درك كردم. فهيمه پرسيد: - مگه چي گفتند؟ بذارين من هم مثل فهيمه از روي مطلبي كه يادداشت كردم بخونم تا دقيق تر با شه. مي‌فرمايند: تمدن غرب از يك سو زن را مانند بيشتر ادوار تاريخي طرف ضعيف و مغلوب در مجموعه ي خانواده و جامعه دانسته و نگه داشته و از سوي ديگر با تحميل برهنگي دست تطاول جنس مرد را به شخصيت وي گشوده و با كمال تاسف او را در موارد زيادي در حد يك وسيله ي التذاذ تنزل داده و بزرگترين اهانت را به وي روا داشته است. فهيمه دوباره مجله اش را باز كرد، - داستان جالبي هم در مورد ادغام زن و مرد در ارتش آمريكا گفته كه از مجله ي لار پوبليكاي ايتاليايي نقل كرده. بعد نگاهي به بچه‌ها كرد تا ببيند آن‌ها موافق هستند يا نه. تقريبا همه موافق بودند بجز فاطمه كه انگار هنوز هم به حرف‌هاي استادش فكر مي‌كرد... ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
هُوَ لیلا و تماماً همه از دم مجنون..... 🌹
میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم! آنکس که باید ببیند، می‌بیند. 🌷ســـردار دلهــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ «عزادار حقیقی» 👤 استاد 🔺 این اشک میخواد ما رو به کجا ببره؟ نکنه با بی غیرتی و ذلت برای امام حسین گریه کنیم...!! 🏴 ویژه 📥 دانلود با کیفیت بالا
💠حسین علیه السلام و امتحان طبیب: روایت است که در شهر موصل طبیبی بود مروانی و اکثر اوقات در خدمت معاویه علیه الهاویه به سر می برد. در زمان خلافت امام حسین علیه السلام آن طبیب می گفت: که امام زمان، حسین بن علی بن ابیطالب است. علت آن این بود که روزی درویشی به طبیب گفت: اعتقاد یزید پلید که فاسق و فاجر و ظالم و عاصی است، مانند پدرش معاویه و جدش ابوسفیان می باشد. ولی امام زمان حسین بن علی علیه السلام است که به جمیع اوصاف حمیده موصوف است و کمترین صفاتش این است که مال او وقف محتاجان و بیوه زنان است و در یزید این صفات موجود نیست. طبیب این سخن را در ظاهر قبول نکرد؛ اما در دل می گفت: من این قول درویش را امتحان می کنم، اگر در این باب صادق باشد من نیز شیعه وی خواهم شد. از قضا در همسایگی آن طبیب زنی بود بیوه و پسر یتیم داشت. وقتی آن زن بیمار گردید پسر خود را نزد طبیب فرستاد که فلان مرض را دارم، علاج فرمای. طبیب گفت: ای پسر، مادرت را جگر اسب سالم می کند که فلان رنگ باشد. آن یتیم گفت: من جگر اسبی از کجا پیدا کنم؟ طبیب گفت: نزد حسین بن علی. قصد طبیب این بود که ببیند کرم و خلقی که لازمه امامت است آیا در امام حسین علیه السلام موجود است یا خیر. یتیم به در خانه امام حسین علیه السلام آمده، احوال مادر خود و قول حکیم را معروض داشت. آن حضرت فرمودت تا یک اسب را طویله را معروض داشت. آن حضرت فرمود، تا یک اسب را طویله بیرون آوردند و کشتند و جگرش را به یتیم دادند. یتیم جگر را گرفته، نزد طبیب آورد. طبیب گفت: اسبت چه رنگ بود؟ یتیم گفت: فلان رنگ که تو گفتی. طبیب گفت: جگر اسب این رنگی خوب نیست، فلان رنگ خوب است. برای بار دوم یتیم خدمت امام حسین علیه السلام رسیده، قول حکیم را بیان نمود. حضرت فرموده تا اسب دیگر را سر بریدند و جگرش را به یتیم دادند. یتیم آن را گرفته نزد طبیب آورد. طبیب گفت: این نوع اسب نیز جگرش خوب نمی باشد، اسب باید فلان رنگ باشد. پسر یتیم برای بار سوم خدمت حضرت رسیدند تا آنکه این مراجعه ها پنج بار تکرار شد و هر نوبت حضرت اسبی می کشت و جگرش را به طفل می داد. طبیب چون این حسن خلق و کرم آن حضرت را مشاهده کرد، برخاست و به در خانه آن حضرت آمد و از ملازمان آن حضرت التماس کرد که مرا به طویله حضرت ببرید. خادمان طبیب را به طویله بردند؛ نگاه کرد. دید پنج اسب سر بریده در طویله افتاده است. پرسید: چرا این اسبها را سر می بریده اند؟ گفتند: برای خاطر یک یتیم که مادر او را گفته طبیب باید با جگر اسب معالجه نمود. طبیب با دیدن این جریان، به در خانه حضرت نشست تا آنکه حضرت بیرون آمد. طبیب برخاسته دست و پای آن حضرت را بوسید و از آن حضرت عذر می خواست و از شیعیان خاص آن حضرت شد. حضرت پرسید: سبب اخلاق و اعتقاد تو چه بوده است؟ طبیب احوال یتیم و امتحان خود را برای حضرت بیان نمود. حضرت فرمود: این ها سهل است، بیا تا تو را خبر دهم به چیزی که بالاتر از این فضل باشد. پس امام حسین علیه السلام دست به آسمان برداشته، عرض کرد. خدای برای رضای تو و دوستان تو این اسبها را کشتم و تو قادری که آنها را زنده گردانی. اگر خانواده ما نزد تو قرب و منزلتی دارند، به حرمت جدم مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمة الزهرا و برادرم حسن مجتبی این اسبها را زنده گردان. هنور دعای حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسب زنده شده، برخاستند. ✍ ‎‌‌‌‎‌