eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
•|💕🌪|• کاش ‌دَر صَحرای ‌مَحشر.. وَقتی خُدا‌ پُرسید بَندِه‌ی‌‌ مَن..! روزگارَت ‌را‌ چِگونِه ‌گُذراندی..؟! مِهدی فاطِمه بَرخیزَد ‌و بِگویَد مُنتَظِر مَن بود..♥️ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــــــ ✨🌸
خانومش پرسید: به چی فڪر میڪُنی؟! رجایی گفت: امروز نمازِ اول وقتم عقب افتاد فکر میڪُنم گیر کارم کجا بود..! ...
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهرو
🌷خدایا شکرت 🌷: شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت می‌خواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی. اشاره کردم به داخل نور به سمتی که شهید یاسینی رفته بود گفتم شهید یاسینی😳 مگر ایشان
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهرو
شهید شده؟؟؟؟ عل 🌷خدایا شکرت 🌷: م، ناگهان تصویر هدیه ی شهید یاسینی و جعبه ی سفیدی که به من اهدا کردن جلوی چشمانم عبور کرد. یکدفعه جا خوردم. یاد سفارش لحظه ی آخر ایشون افتادم که فرموده بودن از این سوغاتی به سه نفری که نام بردن حتما بدم. ولی کدام سوغاتی؟؟؟😳 من که چیزی در دست نداشتم😕 باید چه میکردم؟؟ نزدیک ظهر بود که متوجه شدم بی اختیار گوشی تلفن در دستم است و پشت خط، اولین نفری که شهید یاسینی نام برده بودن الو الو میکرد و میگفت بفرمایید. نمیدونستم چی باید بگم شروع کردم به احوالپرسی کردن و به گونه ای وانمود کردم که برای احوالپرسی با ایشان تماس گرفته ام. احساس کردم صداش خیلی گرفته و ناراحت هستن. پرسیدم خوبید؟؟ چرا صداتون گرفته؟؟ گفت مگه شما اطلاع ندارید؟😳 پس برای چی زنگ زدید؟ 😕 فکر کردم زنگ زدی که ابراز همدردی کنی🧐 خیلی کنجکاو شده بودم پرسیدم مشکل چیه؟؟ قضیه ای پیش اومده؟ گفت ماشین مون رو چند روزه که دزدیدن. 😲 اینقدر حرص و جوش خوردیم که دیگه حالی برامون باقی نمونده.😮 این چه گرفتاری بود که برامون پیش اومد. در حالیکه کاملا جا خورده بودم گفتم به کلانتری، پلیس اطلاع دادید؟؟؟ گفت جایی نیست که اطلاع نداده باشیم. ولی امروز دیگه آب پاکی رو ریختن روی دستمون و گفتن که دیگه منتظر ماشین تون نباشید اگر پیدا هم بشه فقط لاشه ی ماشین خواهد بود. تا الان قطعا اوراقش کردن.😢 ما هم با کلی وام و بدهی اون ماشین رو خریده بودیم. هر نذری به ذهنم میرسید کردم و هر سوره و دعایی که بلد بودم یا دیگران گفتن خوندم ولی ............☹️ بدون اینکه فکر کرده باشم گفتم چله ی شهدا رو بگیرید و از شهدا بخواهید که براتون دعا کنن و ماشین تون بدون کوچکترین کم و کاستی به دستتون برسه. گفت من که این همه نذر کردم اینم روش ولی بلد نیستم. چله ی شهدا چه جوریه؟؟ کامل براشون توضیح دادم. گفت الان فکرم کار نمیکنه لطف کن اسم چهل شهید رو بگو تا بنویسم. منم اسم شهدا رو براشون خوندم و گفتم همین الان برای شهید اول صدتا صلوات بفرست. قبول کرد و خداحافظی کردیم. فردای همانروز ساعت ده صبح زنگ تلفن به صدا در اومد . خودش بود گوشی رو برداشتم سلام کردم. بسیااااار پرانرژی گفت سلام ناهید جان. الله اکبر از قدرت خدا و الله اکبر از شهدا. امروز صبح بعد از اینکه برای شهید دوم صلوات فرستادم و کلی باهاشون صحبت و درد دل کردم، ساعت هفت صبح از کلانتری زنگ زدن و گفتن ماشین تون در اتوبان یادگار امام پیدا شده. سریع رفتیم اونجا فکر میکردیم که الان لاشه ی ماشین رو تحویل میدن ولی ماشین بدون کوچکترین آسیب یا حتی کسری، سالم و سلامت تحویل دادن. ماموره گفت بسیااار برامون عجیب بود چون همراه سرباز رفته بودم کشیک روزانه.‌ وسط اتوبان یادگار امام یک ماشین یکدفعه زد روی ترمز و دو سرنشینش از ماشین پیاده شدن و به سرعت نور از تپه های کنار اتوبان بالا رفتن و فرار کردن.😳 مشکوک شدیم و بررسی کردیم متوجه شدیم که پلاک ماشین مال خودش نیست و عوض شده و ماشین دزدیه. پلیس گفت که این فقط یک معجزه میتونه باشه و دلیل فرار اون دو نفر هم مشخص نشد. وقتی گوش میکردم تصاویر خوابم و پرونده هایی که شهدا بررسی میکردن و.... همگی جلوی چشمانم میامد. در آخر صحبت تلفنی هم گفت باورم نمیشه شهدا چه کردن!!!! چقدر نفسشون پیش خدا اعتبار داره!!!!!!!!!🥰👌👌👌 داستان ادامه داره.
❣ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣ 🔆اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ🔅وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ🔅وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور🔅وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 🔅وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ🔅وَ مُنْزِلَ الْعَظیمِ🔅وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ🔅وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 🔆اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ🔅وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ🔅وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ🔅یا حَىُّ یا قَیُّومُ 🔆أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ🔅وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ🔅یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ🔅وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ🔅وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ🔅یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ🔅یا لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. 🔆اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ بِأَمْرِکَ🔅صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ🔅عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ🔅فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها🔅سَهْلِها وَ جَبَلِها🔅وَ بَرِّها وَ بَحْرِها🔅وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ🔅وَ مِدادَ کَلِماتِهِ🔅وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ🔅وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. 🔆أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى یَوْمى هذا🔅وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى🔅لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً. 🔆اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه🔅وَالذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِه🔅وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ🔅وَالْمُحامینَ عَنْهُ🔅وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ🔅 بَیْنَ یَدَیْهِ. 🔆اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ🔅الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً🔅 مِنْ قَبْرى🔅مُؤْتَزِراً کَفَنى🔅شاهِراً سَیْفى🔅مُجَرِّداً قَناتى🔅مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى🔅فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. 🔆اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ🔅وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَة🔅َوَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ🔅وَ فَرَجَهُ🔅وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ🔅وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ🔅وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ🔅وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ🔅وَاشْدُدْ أَزْرَهُ🔅وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ🔅وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ🔅فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: 🌷ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷 🔆فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا 🔅وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ🔅الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک🔅حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ🔅وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ🔅وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ🔅وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ🔅وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ🔅وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ🔅وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ🔅وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ. 🔆اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 🔅وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ🔅وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ. 🔆اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ🔅وَ عَجِّلْ لَنا 🔅إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ 🔅بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 🌷اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆ 🌷اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆ 🌷اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹 💠اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_373501521.mp3
5.93M
دعای عهد با مرور سریع هر روز صبح فقط و فقط 6 دقیقه از وقت خود را برای امام زمان (عج) خرج کنید ✍از حضرت صادق (علیه‌السلام) روایت شده: هرکه چهل این را بخواند، از قائم ما باشد و اگر پیش از آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق‌تعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید و هزار از او محو سازد و آن عهد این است: 🌤تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌤 🌴💎🌹💎🌴
AUD-20210527-WA0027.mp3
5.19M
خوشا آنانکه با شـــــــ🌷ـــــــــــــهادت رفتند😔 🌴💎🌹💎🌴
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 سالروز ولادت شهیده (زینب کمایی) شهیدی که با چادرش کشته شد 😔 حتما نگاه کنید 👆😔 سالروز ولادتشون دیروز میدونم زمانش گذشته اما شهادتی که بوی فاطمه میدهد هر زمان گفتنش دیر نیست .. 🎯نشر دهید‼ 🌴💎🌹💎🌴
🔖! ┇ بهتࢪین‌و‌ࢪاحت‌تࢪین‌ࢪاه‌بࢪاۍ تࢪک‌گناه‌چیست؟ یکۍازࢪاهکارهابࢪاۍتࢪک‌گناه‌باوضو بودن‌هست..وضواثرات‌بسیاࢪعجیبی ࢪوۍبدن‌انسان‌داࢪدوکمک‌کننده‌هست براۍجلوگیࢪی‌ازوسوسہ‌شیطان...🚶🏾‍♂ ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』
🍁 نیـمہ هاے شـب بـود و بچـہ ها خـوابیده بـودنـد. ازصداے نالـہ یکی از بچہ ها،بقیہ بیدار شدنـد.یکی رفـت بیدارش کـرد،گفت:( چـیہ سیّد،خـواب بد دیدے ؟)زد زیـر گـریہ.هرچی گفتـیم چی شده، فقط گـریہ میکـرد.گفت:(خـواب بی بی زینـب رو دیدم.!)همـہ گفتنـد :(چہ خـوب خـوشبحـالـت، ایـن کہ گریہ کـردن نـداره.)حـالا چـہ خوابی دیدے؟باگـریہ گـفت:(بی بی فرمـودنـد:ما اهـݪ بیت بہ شما بچہ شیعہ ها افتـخار میکنیم. یهـو دیدم دسـت راسـت بی بی خـونی و دسـت چپـش سیاه و کبـوده.گـفتم:(چیشده بی بی جان؟)ایشـون فرمـودنـد:(پـسـرم،وقـتی گلـولہ ای بہ سمـت شما شلیڪ میکنہ،با دسـت راستم جـلوی اون گݪولہ رو میگیرم تا بہ شما نخـوره،واسہ همین خـونی شده.وزمانی کہ شما گلـوله ای بہ سمت دشمنان شلیک میکنین،با دست چت هدایتـش میکنم تا بہ هدف بخـوره،واسہ همین دسـت چپم کـبود شـده.)😔 {⛓♥️هـم رزم شہیـد مـدافـع حـرم سیّـد مصطـفی حسیـنۍ⛓♥️}