eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیار خوش‌برخورد بودم و مهربان.😊 بسیار خونگرم و دلسوز. همیشه لبخند به لب داشتم😊 سرباز ولایت فقیه بودم و عاشق رهبرم🖐. برای اولین و آخرین بار ۱۱ آذرماه ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله علیها به سوریه رفتم🖐💐💐💐. عاشق عزاداری اهل بیت وعاشق تعزیه و تعزیه خوانی مخصوصاتعزیه حضرت ابوالفضل علیه السلام بودم😊 هرجامراسم تعزیه بود شرکت می کردم😊💐💐💐
مسئول عملیات لشکر عملیاتی 25 کربلا بودم که با شهیدمحمود_رادمهر در معاونت عملیات بسیار دوست و صمیمی بودم. پس از شهادتم،شهید محمود بسیار بی تابی می‌کردند😔💐💐. بعد از شهادتم چند نفر از خانواده های بی بضاعت روستای ما آمدند و گفتند ایام ماه مبارک رمضان که می شد داخل کیسه های پلاستیکی مرغ و گوشت می گذاشتم و نیمه های شب و قبل از سحر برایشان می آوردم و قسم می دادم و میگفتم:" تا وقتی که زنده هستم، به کسی نگویید." دو نفر را از کمیته امداد تحت تکفل خودم گرفته بودم و ماهانه به حساب آن دو نفر مبلغی را واریز می کردم🖐💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرمزارشهیدی هستم که هم اسم خودمه😊 آرزو داشتم که منم شهیدبشم☺️ خداروشکر به آرزوم رسیدم دوشهیدهستیم بایک اسم😍 قبل از اعزام به سوریه روز شهادت خودم را بر روی تقویم دیواری خود علامت زدم☺️. هتک حرمت به نوامیس مسلمانان و نیز تهدید به تخریب حرم خاندان رسالت در سوریه باعث شد نشستن در خانه و بی تفاوت ماندن را جایز ندونم و مانند خیل مشتاقان برای دفاع از حرم #حضرت_زینب قصد عزیمت به سوریه کرده و در تاریخ 11 آذر 1394 موفق به حضور در سوریه شدم 😊💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به روایت از همسربزرگوارم : اسماعیل بچه محل ما بود. همدیگر را خوب می‌شناختیم. اسماعیل متولد ۱۹شهریور ۱۳۶۳ بود ، ما اهل روستای زنگی‌کلاه بخش سرخرود شهرستان محمود آباد استان مازندران هستیم. روستای ما ۱۵ شهید دفاع مقدس دارد و یک شهید مدافع حرم. آشنایی و ازدواج ما سنتی بود و در تاریخ ۲۸ مرداد ماه ۱۳۸۴ با هم وصلت کردیم.💐👇👇👇👇👇 زمان ازدواج اسماعیل در لشکر ۲۵ کربلا پاسدار بود و در آن لشکر خدمت می‌کرد. همان اوایل آشنایی هم از سختی راه و همراهی با یک نظامی برایم گفت.😭 از مشکلات سر راه و مأموریت‌هایی که امکان دارد او را از خانه و زندگی دور نگه دارد و شاید نتواند در کنارم باشد😭. اولین حرفش در زندگی شهادت بود😭😭👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در طول زندگی با ایشان در میان جمع دوستان و همکاران حرف از شهادت بود و شهید شدنش😭. اسماعیلم بسیار از نبودش برایم صحبت می‌کرد😭. در واقع من را آماده شهادتش کرده بود😭 و می‌گفت: خیلی زود تنها می‌شوی.😭😭😭 باید صبر داشته باشی. اسماعیل ارادت خاصی به شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس داشت. ارادتی که در نهایت خلوص او را به جمع شهدا رساند😭😭👇👇👇👇. من و همسرم ، ۱۰ سال با هم و در کنار هم زندگی شیرینی داشتیم. ۱۰ سالی که خیلی خیلی زود گذشت. ما فرزند دختری به نام نرگس داریم، تنها یادگار شهیدم که متولد ۱۲اسفند ماه ۱۳۸۸ است،اسماعیل بسیار خوش‌برخورد بود و مهربان.😭 بسیار خونگرم و دلسوز😭. همیشه لبخند به لب داشت.😭 اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار ۱۱ آذرماه ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم رفت😭👇👇👇👇
وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی می‌دانستم که دیگر بازنمی‌گردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.😭😭 مخالفتی برای رفتنش نداشتم، چون می‌دانستم که با فردی نظامی ازدواج کرده‌ام که همه کارش یعنی مأموریت و نبودن‌هایی که برای حفظ اسلام، کشور و آرمان‌های نظام است. می‌گفت وقتی قبول کردی که همسر یک نظامی باشی، دیگر برای مأموریت رفتن‌هایم نباید بهانه‌ای داشته باشی😭😭👇👇👇👇 استدلال می‌کرد که اگر من نروم و بقیه نروند، چه کسی باید برای دفاع از حرم عمه جانم زینب(س) برود. اگر ما نرویم دوباره صحنه کربلا تکرار می‌شود و عمه سادات به اسارت می‌رود. اگر جلوی رفتن من را برای دفاع از اسلام و حریم آل الله بگیری فرقی با زنان کوفه نخواهی داشت😭. من راضی بودم اما پیش از رفتن پدر و مادرش را فرستاد کربلا بعد خودش راهی سوریه شد.😭😭👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت: می‌خواهم بروم سوریه زیارت. آن لحظه نرگس گریه می‌کرد😭😭 و چون همسرم نمی‌توانست اشک‌های دخترکش را ببیند می‌گفت می‌روم زیارت و زود برمی‌گردم😭😭اسماعیلم مدت ۱۸ روز در جبهه حضور داشت. در روند یکی از عملیات‌ها در منطقه رهبه سوریه با اصابت گلوله تک تیر‌انداز‌های تکفیری به شهادت رسید.😭😭😭👇👇👇👇 . وقتی خبر شهادتش رسید، من در خانه پدرم بودم که خواهرم زنگ زد و گفت همان جا بمان تا من بیایم. وقتی آمد خاله‌ام همراهش بود. گفتند شوهر خاله‌مان که پاسدار بازنشسته است گفته آقا اسماعیل مجروح شده است. ابتدا باور نکردم چون همیشه آقا اسماعیل به من می‌گفت وقتی که یکی از بچه‌ها شهید می‌شود به خانواده شهدا می‌گویند که مجروح شده، برای همین باورنکردم که مجروح شده و متوجه شهادتش شدم.😭😭👇👇👇👇👇