eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
1.1هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
400 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 تبلیغات♥️ https://eitaa.com/AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 ای💗 زمان رفتن رضا رسید مامان و بابا و نرگس وآقا مرتضی برای خداحافظی اومده بودن فاطمه با دیدن ساک ،فکر میکرد باز بابا رضا میخواد بره مأموریت ساک و کشان کشان برد توی اتاقش زیر تختش گذاشت تا باباش باز سفر نره اما افسوس که نمیدونه این سفر با سفرهای دیگه فرق میکنه افسوس که توان گفتن اینکه بابا رضا کجا میخواد بره و نداشتم رضا که دید فاطمه رفت توی اتاق بلند شد و رفت سمت اتاق فاطمه بعد با هم از اتاق بیرون اومدن لحظه رفتن رضا ،لحظه ی سختی بود فاطمه گریه میکرد و ساک و از دست رضا میکشید ،همه با دیدن این صحنه شروع کردن به گریه کردن رفتم فاطمه رو بغل کردم و نگاهی به رضا کردم - رفتی پیش بی بی زینب ،از طرف من و دخترت هم زیارت کن اشک از چشمای رضا سرازیر شد رضا: مواظب خودتون باشین با فاطمه رفتم توی اتاقش درو بستم صدای بسته شدن در حیاط و شنیدم فاطمه رو روی سینه هام فشار میدادم و بغضمو قورت میدادم فاطمه اینقدر گریه کرد که توی بغلم خوابش برد فاطمه رو گذاشتم روی تختش از اتاق بیرون رفتم همه سکوت کرده بودن آقا مرتضی رضا رو برده بود فرودگاه نرگس اومد سمتم ،یه فلش داد به من نرگس: اینو داداش رضا داد بدم به تو فلش و گرفتم رفتم توی اتاق زدم به لپ تاب صدا بود صدا رو پلی کردم با شنیدن صدای رضا صدای گریه ام بلند شده بود رضا واسه فاطمه صدا ضبط کرده بود که در نبودش فاطمه هر شب قصه های رضا رو گوش کنه و آروم شه... دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم به گریه کردن همه اومدن داخل اتاق منو بغل میکردن تا آروم شم ولی هیچ چیزی آرومم نمیکرد جز صداهای رضا...
💗 ای💗 چند روزی فاطمه بیتابی میکرد فلش و به تلوزیون میزدم تا هم من آروم بشم با صدای رضا هم فاطمه بی تابی هاش کمتر بشه بیشتر اوقات فاطمه رو میبردم کانون تا با بچه ها بازی کنه بعد یه هفته سر سفره شام بودیم که تلفن خونه زنگ خورد فاطمه هم بدو بدو دوید سمت تلفن گوشی رو برداشت و با خوشحالی جیغ کشید : بابای،بابای اینقدر هیجان زده بود اصلا متوجه نمیشدم چی داره میگه با زبون خودش به رضا بعد از کمی صحب کردن فاطمه گوشی رو سمت من گرفت با دستش اشاره میکرد و میگفت مانی،مانی به عزیز جون نگاه کردم و گفتم : عزیز جون برین شما صحبت کنین عزیز جون رفت گوشی رو گرفت : شروع کرد به قربون صدقه رفتن رضا بعد من رفتم گوشی و برداشتم - الو رضا: به خانوم خانومااا ،خوبی؟ چیکار میکنی با زحمتای ما -چرا اینقدر دیر زنگ زدی؟ رضا: شرمندم ،اینجا نمیشه زیاد تماس گرفت -فاطمه اوایل خیلی بهونه اتو میگرفت ،الان یه کم بهتر شده ،ولی مادرش همیشه بهونه میگیره .... رضا: الهی فدای مادر ودختر بشم من -خدا نکنه ،تو فقط مواظب خودت باش رضا: چشم،الانم دیگه خیلی صحبت کردم باید برم ،کاری نداری؟ -نه عزیزم ،برو در امان خدا رضا: خانومی خیلیییی..... بقیه اشو خودت میدونی دیگه نمیشه اینجا گفت - منم خیلیییییی ..... آقا رضا: پس تو هم کلک . فعلن یا علی - یا علی
💗 ای💗 بعد صبحانه آماده شدیم رفتیم کانون منو فاطمه رفتیم سمت سالن بزرگ نزدیک پیانو شدیم یه صندلی گذاشتم کنار صندلی خودم فاطمه رو بغلش کردم گذاشتم روش بشینه خودمم نشستم کنارش شروع کردم به پیانو زدن فاطمه هم با دستای کوچولوش شروع کرد به دست زدن بچه های کانون هم ،اومدن داخل سالن فاطمه با دیدن بچه ها خوشحال شد و از صندلی خودشو انداخت پایین بدو بدو رفت سمت بچه ها بچه ها دورش حلقه زدن و شعر میخوندن نزدیک ۱۵ روز بود که از آخرین تماس رضا میگذشت دلم آشوب بود تسبیح و برداشتم شروع کردم به ذکر گفتن، ولی باز از آشوب دلم کم نشد سجاده امو برداشتم و رفتم توی حیاط شروع کردم به نماز خوندن بعد از نماز دراز کشیدم و به آسمون پر ستاره نگاه میکرم خوابم برد خواب عجیبی دیدم روز عاشورا بود ،دشت نینوا بود چشمم به یه نفر افتاد که روی زمین دراز کشیده بود صورتش اینقدر پر خون بود که نمیتونستم بفهمم کیه خواستم کمکش کنم خواستم دستشو بگیرم و ببرمش جایی تا نجاتش بدم اما دستی تو بدن نداشت جیغی کشیدمو از خواب بیدار شدم نفس نفس میزدم با دیدن خواب دلشو ره ام زیاد شد با شنیدن صدای اذان بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز خوندن بعد از خوندن نماز رفتم تو اتاق فاطمه ،کنار فاطمه خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم ،فاطمه رو بردم کانون سپردم دست نرگس ،خودمم تصمیم گرفتم برم سپاه، یا جایی که بتونم خبری از رضا پیدا کنم تا کمی این دل آشوبم آروم بشه ولی کسی چیزی بهم نمیگفت، انگار خودشون هم خبری ندارن توی شهر سر گردون بودم کجا بگردم دنبال عشقم، کجا بگردم دنبال یه نشونه برای زنده بودنش یادم حرم افتادم رفتم دوتا بلیط هواپیما گرفتم برای مشهد ساعت پروازش ۸ شب بود رفتم سمت خونه ، عزیز جون تو آشپز خونه در حال غذا درست کردن بود - سلام عزیز عزیزجون: سلام دخترم - عزیز جون ،واسه امشب دو تا بلیط هوا پیما گرفتم واسه مشهد ،میخوام با فاطمه برم زیارت آقا عزیزجون: خدا پشت و پناهتون رفتم توی اتاقم یه ساک کوچیک برداشتم ،شروع کردم یه کم وسیله و لباس برداشتن موقع ظهر ،نرگس و فاطمه اومدن خونه فاطمه بدو بدو دوید تو بغلم - الهی قربونت برم ،عمه رو که اذیت نکردی فاطمه: نه نرگس: مامانش بیشتر اذیت میکنه تا بچه ،کجا رفتی ؟ - رفتم دو تا بلیط واسه مشهد گرفتم نرگس: مشهد واسه چی؟ - زیارت دیگه نرگس: نمیگفتی ،فک میکردم داری میری دور دور حالا یکی اضافه تر میگرفتی ورشکست میشدی خسیس؟
💗 ای💗 - نه خیر ،خواستم مادر و دختری بریم نرگس: ست لباس مادر و دختری شنیده بودم ولی زیارتی رو نه ... - دیونه نرگس: حالا کی میری - امشب ساعت ۸ نرگس: باشه پس خودم میبرمتون - باشه قربون دستت نرگس: فدات، من برم خونه ،که الان اقا مرتضی میاد خونه - باشه برو ساعت ۶ نرگس اومد دنبالمون ،از عزیز جون خداحافظی کردیم بعد رفتیم خونه مامانم ،بابا نبود از مامان و هانا هم خدا حافظی کردیم بعد رفتیم سمت فرودگاه از ماشین پیاده شدیم نرگس هم شروع کرد به بوسیدن فاطمه - ول کن دختر کشتی بچه رو نرگس: به تو چه ،دارم از سهمیه خودم استفاده میکنم - مگه بنزینه دخترم نرگس: کوفت ،نخند! فاطمه ،عمه مواظب مامان دیونه ات باش! باشه؟ فاطمه: باشه -عع حرفای غیر اخلاقی به دخترم یاد نده نرگس: قربون اخلاق ،دربه داغون خودت برم من ،برین که دیر میشه از نرگس خداحافظی کردیم رفتیم داخل فرودگاه یه کم داخل سالن نشستیم بعد سوار هواپیما شدیم اولش فاطمه یه کم ترسید بعد تسبیح امو دادم دستش که حواسش پرت بشه بعد 4ساعت رسیدیم مشهد اول رفتیم یه هتل نزدیک حرم ،برای دو شب اتاق رزرو کردیم وسیله ها رو گذاشتیم داخل اتاق و چادر فاطمه رو سرش کردمو راهی حرم شدیم با دیدن گنبد حرم ،یاد اولین دیدارم افتادم و اشکم جاری شد بعد از بازرسی وارد حرم شدیم دسته فاطمه رو محکم گرفتم تا گم نشه روبه روی گنبد ایستادیم ،به نشانه ادب سلامی کردم فاطمه هم با دیدن سلام کردن من دستشو گذاشت روی سینه اشو سلام کرد نشستیم روی فرش داخل حیاط یه مهر گرفتم و تسبح خودمو دادم دست فاطمه کجایی نره ، بتونم نمازمو بخونم بعد از خوندن نماز فاطمه سرش و گذاشت روی پاهامو خوابش برد منو شروع کردم به درد و دل کردن - سلام آقا جان، دلم میخواست بار دومی که میام اینجا همراه بچه امون باشم ولی اینبار ،یه فرقی هست ،بچه امو آوردم ،ولی باباشو نیاوردم ، شما میدونین کجاست؟ البته که میدونین ،چون سپردمش دست شما شما ضامن همه میشین مگه میشه کسی که ضامن خوبیه امانت داره خوبی نباشه آقا جان ،تو را به جوادت ،رضامو برگردن... تو را یه جوادت به دخترم رحم کن... تو را به چشم انتظاری خودت که منتظر جوادت بودی ،منو بیشتر از این چشم انتظارم نزار...
💗 ای💗 دوروز مثل برق و باد گذشت موقع وداع رسید چشمانم گریان بود و دلم پر از حرف با فاطمه رفتیم سمت پنجره فولاد فاطمه رو بغل کردم و وارد جمعیت شدم رسیدم به پنجره فولاد دست فاطمه رو گذاشتم روی ضریح - فاطمه ،مامانی ،از آقا بخواه بابا رضا هر چه زود تر برگرده فاطمه: ( سرشو تکون دادو گفت)چش فاطمه سرشو گذاشت روی پنجره و زمزمه میکرد ،به زبون خودش... بعد رو به سمت حرم کردیم و دوباره سلام دادیم ،و رفتیم ساعت ۱۱ پرواز داشتیم نرگس و آقا مرتضی اومده بودن دنبالمون نرگس بغلم کرد: زیارتت قبول رها جان - خیلی ممنون فاطمه هم رفت بغل آقا مرتضی نرگس: بده به من این حاج خانم کوچولو رو ،زیارتت قبول باشه عزیزززم همه حرکت کردیم سمت خونه وقتی رسیدم مامان و بابا هم اومده بودن خونه عزیز جون با اینکه مامان همیشه مخالف چادر بود ،وقتی فاطمه رو با چادر دید چشماش برق میزد و میخندید مامان: الهیی مامان زیبا فدات بشه ، چقدر خوشگل شدی تو قربونت برم فاطمه هم دوید رفت بغل مامان منم رفتم تو آغوش پدرم خیلی وقت بود دلم آغوش مردانه پدرمو میخواست اولین بار بود که از چشمای پدرم بغض و ناراحتی و میدیدم بابا و مامان خیلی اصرار کردن که با فاطمه چند روزی برم خونه شون ولی من دلم به همین اتاقی خوشه که بوی رضا رو میده
💗 ای💗 قرار بود به خاطر سالروز پیروزی انقلاب اسلامی بچه های کانون شعر ایران و اجرا کنن هر روز با فاطمه میرفتیم کانون و با بچه ها تمرین میکردیم روز جشن رسید یه پیراهن صورتی با یه ساپرت سفید با یه روسری گل دار واسه فاطمه پوشیدم خودمم لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم که دیدم فاطمه هم چادرآورده و میخواد بزار سرش نمی تونه خندم گرفت ،هی میگفت ،اه نیسه ،اه نیسه رفتم چادر و روسرش مرتب کردم که صدای بوق ماشین نرگس اومد رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سالن پر بود از جمعیت که نرگس میگفت ،خیلی هاشون خانواده شهدا هستن چقدر چهره اشون آروم بود ، چقدر خدا صبر به اینا داده توی دستاشون قاب عکسی بود واااای خدای من ،چقدر هم جوون بودن حالا میفهمم که رضا چقدر تلاش برای رفتن میکرد وقتی که عاشق باشی، وقتی که ناموست در خطر باشه، قید همه چیزو میزنی بعد از نیم ساعت ،مراسم شروع شد. مجری برنامه ،کمی صحبت کرد ، درباره شهدای جنگ،درباره انقلاب ،درباری شهدای مدافع حرم .. بعد از کلی صحبت رسید به نوبت ما از جام بلند شدم و به همراه بچه ها رفتیم بالای سکو فاطمه هم همراه من اومد بالا یه صندلی کنار خودم گذاشتم و فاطمه نشست کنارم شروع کردم که پیانو زدن بچه ها هم با همون لحن قشنگشون شروع کردن به خوندن بعد از تمام شدن مراسم همه به خاطر بچه ها ایستادن و دست میزدن من و فاطمه هم بلند شدیم و ایستادیم یه دفعه فاطمه شروع کرد به فریاد زدن بابایی بابایی بابایی دستشو از دستم جدا کردو رفت منم مات و مبهوت نگاهش میکردم چند باری از پله ها خورد زمین نرگس اومدجلو تر و بلند ش کرد ولی فاطمه از نرگس خودشو جدا کردو دوید چشم دوخته بودم به قدم های فاطمه فاطمه ایستاد سرمو بالاتر گرفتم باورم نمیشد رضای من بود ، باز هم غافلگیر شدم باز هم هاج و واج مونده بودم به دیدنش منم از پله ها پایین رفتم .چقدر این راه طولانیی شده بود امروز نرگس شروع کرد به گریه کردن رفتم نزدیک رضا اشک از چشمهای رضا سرازیر میشد فاطمه زیر پاهاش بود و هی خودشو میکشید بالا تا رضا بغلش کنه یه دفعه چشمم به آستین لباسش افتاد لمسش کردم دستی نبود ، دنیا روی سرم خراب شد و از هوش رفتم چشممو باز کردم توی اتاقم بودم رضا هم کنارم نشسته بود دوباره چشمم به آستین بدون دستش افتاد اشکام جاری شد ،یاد خوابم افتادم ولی خدا رو شکر کردم ،که باز هم کنارمه و نفس میکشه - کجا بودی بیمعرفت ،ما که مردیم از دلتنگی رضا: سلام خانومم ، شرمندم خودم خواستم که چیزی بهتون نگن - داشتیم آقا رضا؟ قرار نبود هر چی اتفاق افتاده به هم بگیم ؟ رضا: نه دیگه،الان یک ،یک مساوی شدیم ،از این بعد چشم بلند شدم و رفتم وضو گرفتم سجاده هامونو پهن کردم نگاهش کردم - آقایی نمیای بندگی کنیم رضا: چشششم (با اینکه دستهایت را ،در سرزمین عشق جا گذاشتی ،باز هم خدا رو شاکرم که کنارم هستی، باز هم عاشقانه تر ازقبل دوستت دارم مرد من) 🔅پایان🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅اولین سوال ✍نماز تنها عبادتی است که در هیچ حال از انسان ساقط نمی‌شود. ترک عمدی آن مرز میان اسلام و کفر و همچنین اولین سوال در روز قیامت است. نماز پایه و اساس دین است؛ اما این نماز شروطی دارد. جوانی که به نماز توجه دارد و اهل عبادت است، دست به دزدی و خیانت نمی‌زند. امام باقر علیه‌السلام می‌فرمایند: «کسی که به خدا ایمان دارد و عبادت جان فرسا هم انجام می‌دهد ولی امام شایسته ای از طرف خدا ندارد، تلاشش بی فایده و نپذیرفته است.» اولین مشخصه جامعه پس از قیام حضرت مهدی، اقامه نماز است؛ اگر دوست داری در آن روز جزء نمازگزاران باشی، باید قبل از ظهور به سمت نماز بشتابی و اهمیت ویژه ای بدی کلید بهشت🔑🌹🕊 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✅شهید ابراهیم هادی میگفت: حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند. تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند کلید بهشت🔑🌹🕊 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
‍ ⚜ امام صادق علیه السلام: صَلَاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُطَيِّبُ الرِّزْقَ وَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تُذْهِبُ الْهَمَّ وَ تَجْلُو الْبَصَرَ عَلَيْكُمْ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ فَإِنَّهَا سُنَّةُ نَبِيِّكُمْ وَ مَطْرَدَةُ الدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ؛ نماز شب، 🍃 اخلاق انسان را نیکو مي کند؛ 🕊 صورت انسان را زیبا می نماید، 🍃 رزق و روزی را پاک می سازد، 🕊 قرض‌ها را ادا می کند، 🍃 غصه ها را برطرف می نماید، 🕊 چشم انسان را روشن می کند. بر شما باد به نماز شب که سنت پیامبر شما و ادب صالحین و دور کننده دردها از بدن‌های شما است. کلید بهشت🔑🌹🕊 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
حتما بخونین حتی یک بار 🌺👇 🍃🍂دعای عظیم‌الشأن دیگر🍃🍂 ✅روایت است که حضرت رسول (ص) فرمود: هر کس که هر وقت این را بخواند چنان باشد که 360 حج کرده باشد و 360 ختم قرآن کرده باشد و 360 بنده آزاد کرده باشد و 360 دینار صدقه داده باشد و 360 اندوهگین را از غم رهایی بخشد. چون حضرت رسول (ص) این کلام را فرمود: جبرئیل در رسید و گفت: یا رسول الله هر بنده از بندگان خدا و هر امتی از امتان تو که این دعا را در عمر خود یکبار بخواند یا محمد (ص) به حرمت و جلال خودم قسم او را هفت چیز بدهم: 1️⃣ فقر و درویشی را از وی بردارم 2️⃣ از سؤال نکیرین ایمن گردانم 3️⃣ از صراط بگذرد 4️⃣از مرگ مفاجاه نگاه دارم 5️⃣ دوزخ را بر وی حرام گردانم 6️⃣از تنگی قبر نگه دارم 7️⃣از غضب سلطان و ظالم حفظ فرمایم. 🌟بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ 🌟 🌸✨لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْجَلیلُ الْجَبارْ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْعَزیزُ الْغَفّارْ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْکَریمُ الْسَتّارْ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الْکَبیرُ الْمُتَعالْ، لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه اِلهاً واحِداً رَبّاض وَ شاهِداً اَحَدَاً صَمَداً رَبّاً وَ شاهِداً اَحَداً صَمَداً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه اِلهاً واحِداً رَبّاً وَ شاهِداً اَحَدَاً صَمَداً وَ نَحْنُ لَهُ قانِتُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه اِلهاً واحِداً رَبّاً وَ شاهِداً اَحَداً صَمَداً وَ نَحْنُ لَهُ صابِرُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله عَلَیْهِ وَ الِهِ عَلِیٌ وَلیُّ الله عَلَیهِ السلامُ اللّهُمَ اِلَیْکَ وَجّهْتُ وَجْهِی وَ اِلَیْکَ فَوَّضْتُ اَمْری وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین✨ کلید بهشت🔑🌹🕊 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
1.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹عاقبت کسی که برای امام زمان دعا بکند. استاد بندانی نیشابوری 🤲🌷 کلید بهشت🔑🌹🕊 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄