داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد😂
هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره😜
یه خانم؟ کی هست؟
هیچی مرد ...
و با خنده های خاصی ادامه داد ...
نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه 😂
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد ... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ...
اولش باور نمی کردم ..
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ...
کم کم حواس ها داشت جمع می شد ...
با عجله رفتم سمتش ...
هنوز توی شوک بودم ...😮
شما اینجا چه کار می کنید؟
چشم هاش قرمز بود ...
دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... آخرین خواسته حنیفه،خواسته بود اینها رو برسونم به شما،خیلی گشتم تا پیداتون کردم ...
نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... آخرین ... خواسته ... ؟
دو هفته قبل از اینکه ...
بغضش ترکید ... میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود ... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ...
مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...
اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ ..
و اسلحه رو آوردم بالا ... نمی فهمیدن چطور فرار می کنن ...
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم ... سوار شو ... شوکه شده بود ... با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین ... در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو ...
مغزم کار نمی کرد ... با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم ... آخرین درخواست حنیف ... آخرین درخواست حنیف؟ ... چند بار اینو زیر لب تکرار کردم ... تمام بدنم می لرزید ... .
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم ... تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ ... اصلا می فهمی کجا اومدی؟
فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت ... کشیدم کنار و زدم روی ترمز ...
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت ... من نمی دونستم اونجا کجاست؟
اما شما واقعا دوست حنیفی؟
شما چرا اونجا زندگی می کنی؟
گریه ام گرفته بود ... نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم ... استارت زدم و راه افتادم ... توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم ... .
رسوندمش در خونه ... وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم ...
دعا؟ ... اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود ... اینو تو دلم گفتم و راه افتادم ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
🖤 السلام علیک یا خدیجه الکبری
ختم #صلوات هدیه به 14معصوم علیه السلام و
هدیه به حضرت خدیجه سلام الله علیها
شهدا از صدر اسلام تا کنون .
همه ی اموات از ازل تا ابد
اموات اعضای محترم کانال
و به نیت #ظهور و سلامتی آقا صاحب الزمان عج الله
روی لینک بزنید و تعداد صلوات خود را ثبت کنید👇👇👇
Thttps://eitaabot.ir/counter/hqs
لطفا لینک را در گروهها و کانالهای خود پخش کنید تا هزاران صلوات هدیه بشه
ختم #قرآن ما هدیه به ۱۴ معصوم و امام زمان عج الله و
🖤هدیه به حضرت خدیجه سلام الله علیها
در شب وفات ایشان دست خالی نباشیم محضرشون .. و دلشاد شدن حضرت رسول و حضرت زهرا سلام الله
خانواده ی آسمانی مون❤️
به شهدا و اموات مون که کسی رو جز ما ندارن و چشم انتظارن🌷🍀
جهت سلامتی و تعجیل در فرج 💚
دریافت #جزء 👈🏻
@SadatKhanooom7
@Maddahionlinمداحی آنلاین - شب دهم ماه رمضون دل عاشقا پر میگیره - میرداماد.mp3
زمان:
حجم:
6.07M
🔳 #وفات_حضرت_خدیجه(س)
🌴شب دهم ماه رمضون دل عاشقا پر میگیره
🌴تو طنین صدای اذون از مادری خبر میگیره
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
⏯ #زمینه
🎙 #مداحی
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
#کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
امام باقر(ع) فرمودن:
💠خداوند هر شب جمعه
تا صبح از عرش ندا مےدهد:
💠آیا بنده مؤمنے نیستــ ڪه از گناهانش توبہ ڪند تا توبه او را بپذیرم؟
📚وسائل الشیعه، ج5، ص73
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
@dars_akhlaq.mp3
زمان:
حجم:
4.9M
💐🎙 آیت الله #مجتهدی_تهرانی (ره)
🤲 دعا و شرح بمناست ماه مبارک رمضان ( روز #نهم )
💢 #ماه_مبارك_رمضان
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•