eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
334 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 سیم خار دار نفست عبور کن🍁 آرش🙍🏻‍♂ با حرفم عصبانی‌اش کرده بودم. بعد از این که برایم توضیح داد، می خواست ادامه ی راهش را از سر بگیرد که، هم زمان وزش بادباعث شد یک طرف چادرش از دستش رها شود و با صورت من برخورد کند. با دستم گرفتمش و قبل از این که به دستش بدهم بوییدمش وبوسه ایی رویش نشاندم. با دیدن این صحنه نمی‌دانم چرا به چشم هایم زل زد. حلقه‌ی اشکی چشم هایش راشفاف کرد. زود رویش را برگرداند. دیگر از این که چادرش را جمع کند منصرف شد و دور شد، بدون این که حرفی بزند. ولی من همانجا ایستادم ورفتنش را نگاه کردم. باد حسابی چادرش را بازی می داد ولی او مثل مسخ شده ها مستقیم می رفت و تلاشی برای مهار چادرش نمی کرد. حرف هایش مرا، در فکر برده بود، خوب می‌دانستم که حرف هایش درست است ولی نمی توانستم قبول کنم که به خاطر این چیزها مقاومت می کند. وقتی گفت بهتره تمومش کنیم. انگار چیزی در من فرو ریخت. اصلا انتظارش را نداشتم، چطور می تواند اینقدر راحت و بی خیال باشد. وقتی به خانه رسیدم، تمام شب را به فکرو خیال گذراندم، ولی حتی در خیالاتم هم نتوانستم خودم را بدون راحیل تصور کنم. دم دمای صبح بود که خوابم برد. با صدای بلند تلویزیون چشم هایم را باز کردم، نگاهی به خودم انداختم. دیشب بدون عوض کردن لباس هایم خوابیده بودم .بلند شدم و خودم را به تلویزیون رساندم و خاموشش کردم. ــ بیدار شدی پسرم؟ ــ مامان جان چه خبره این همه صدا؟ ــ آخه هر چی صدات کردم بیدار نشدی، گفتم اینجوری بیدارت کنم. ــ این نوعش دیگه شکنجه کردنه نه بیدار کردن. مرموزانه نگاهم کردو گفت: –حالا چرا لباس عوض نکردی؟ چیزی شده؟ خمیازه ایی کشیدم و گفتم: – نه فقط خسته بودم، الانم دیرم شده باید برم. برای این که مامان سوال پیچم نکند، خیلی زود به اتاقم برگشتم، تاکیفم رابردارم وبه دانشگاه بروم. می خواستم زودتر به کلاس برسم تا ببینمش، امروز یکی از کلاسهایمان باهم بود. وارد سالن که شدم یکی از هم کلاسی های دختر، ترم پیشم جلویم سبز شد و سلام بلند بالایی کرد و دستش رادراز کرد، برای دست دادن، هم زمان راحیل هم وارد سالن شدو زل زد به ما. نگاه گذرایی به او انداختم، دلخوری از چهره اش پیدا بود. تردید کردم برای دست دادن، رد کردن دست هم کلاسیم برایم افت داشت، دستم را جلو بردم ولی با سر انگشتم خیلی بی تفاوت دست دادم ودر برابر چشم های متعجبش گفتم: – ببخشید حسابی دیرم شده. برای رفتن به کلاس با راحیل هم مسیر شدیم. سلام کردم. جواب سلامم رو از ته چاه شنیدم. نگاهش کردم وبه خاطردیدن چشم های قرمزش گفتم: – خوبین؟ احتمالا او هم مثل من شب تا صبح نخوابیده بود. جوابم را نداد پا تند کردو زودتر از من وارد کلاس شد. از یک طرف این بی محلی هایش را دوست داشتم چون این حسادت ها نشانه ی علاقه اش بود. از طرف دیگر طاقت این کارهایش را نداشتم و بهم فشار می آمد. داخل کلاس رفتم و سرجایم نشستم. بعد از چند دقیقه یکی از بچه هاوارد کلاس شدو گفت: –بچه ها استاد کاری براش پیش امد، رفت. همهمه کل کلاس را گرفت و بچه ها یکی یکی بیرون رفتند. دوست های راحیل چیزی گفتند و رفتند. سارا هم نگاه گذرایی به من انداخت و رفت، جدیدا اوهم بامن سر سنگین شده بود. دودل شدم برای نشستن روی صندلی کناری اش. چون می دانستم احتمال این که بلند بشورد و برود خیلی زیاد است، ولی نمی دانم چرا نتوانستم نَروم. سرش راروی ساعد دستش گذاشت. وقتی خودم رارساندم به صندلی کناری‌اش، برای چند ثانیه چهره ی عصبانیش جلوی چشمم آمو. ولی کوتاه نیامدم و با احتیاط نشستم وآروم پرسیدم: –سرتون درد می کنه؟ هراسون سرش را بلند کردو خودش را جمع و جور کردوبا صدای دو رگه ایی که پر از غم بود گفت: –نه خوبم. فقط خسته ام. بلند شد که برود فوری گفتم: –میشه چند لحظه صبر کنید؟ با دلخوری گفت: –نه باید برم.درضمن ما که دیگه حرفی باهم نداریم دیروز حرف هامون رو زدیم. خواست رد شودکه چادرش راگرفتم و هر چه التماس بود درچشم هایم ریختم و گفتم: – خواهش می کنم، فقط چند لحظه. با تعجب نگاهش را روی دستم که چادرش را مشت کرده بودم انداخت. مشتم را بازکردم و سرم را پایین انداختم. ــ باشه زودتر. با خوشحالی گفتم: –اگه من دیگه با هیچ دختری دست ندم و شوخی نکنم حل میشه؟ لبخندی زدو گفت: – منظورتون با نامحرمه؟ از لبخندش جون گرفتم و گفتم: –بله خب همون. ــ خب خیلی خوشحالم که متوجه کار اشتباهتون شدید ولی این روی تصمیم من تاثیری نداره. چون اون مسئله ایی که گفتم یه مثال بود. این که شما کاری رو از روی اعتقاد و فکر خودتون انجام بدید یا از روی اجبار و غیره خیلی با هم فرق داره. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅حضرت آیت‌الله قدس‌سره: 🔸دعای تعجیل فرج مثل نماز نافله، عمل مستحبی است؛ یعنی راستی و جدی [از طولانی شدن غیبت] با همّ و غم و متأثر باشیم و از خدا بخواهیم تا فاصله هزار و چند صد ساله که بین مردم و واسطه‌ی فیض اتفاق افتاده است، برطرف شود و به پایان برسد. 🔸دعای با حال حزن و اندوه و تأثر قلبی از مردم واقع نمی‌شود، اگر می‌شد قطعاً وضع این‌طور نبود. فرج، وقت معینی دارد که در آن وقت حضرت ظهور می‌کند [و دعای خاصّ با شرایط و تعداد معین در تعجیل و تقریب آن مؤثّر است]. 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
✨﷽✨ 🔴نماز شبی ها ‍ ✍خواندن نماز شب که این همه توصیه شده اگر حتی از روی خواب آلودگی و خستگی و بدون حضور قلب هم خوانده شود هم درست است؟ 🌷 چنین نماز شبی نه تنها درست و صحیح است، بلکه یکی از بالاترین ارزش‌های نماز شب این است که انسان در عین خستگی و خواب آلودگی برای کسب رضایت الهی به اقامه نماز بایستد؛ در حدیثی قدسی آمده است: وقتى که بنده‏‌اى در نیمه شب براى نماز و طاعت خداوندى برخیزد و سپس خواب بر وى غلبه کند و در اثر چرت به چپ و راست متمایل شود و چانه‌‏اش به سینه‏‌اش بچسبد. خداوند امر مى‏‌کند درهاى آسمان باز مى‏‌شود و سپس به ملائکه مى‏‌فرماید: به این بنده من نگاه کنید و ببینید در اثر تقرب به من و انجام عملى که بر وى واجب نکرده‏‌ام به چه روزى افتاده و من سه خصلت به این بنده عطا مى‏‌کنم. 1⃣ گناهان او را مى‏‌بخشم، 2⃣ یا توبه مجددى برایش فراهم مى‏‌کنم 3⃣ و روزى‏‌اش را زیادتر مى‏‌کنم و من همه شما را شاهد مى‏‌گیرم که این سه چیز را به وى بدهم. 📚الجواهر السنیة-کلیات حدیث قدسى، ص 70 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍آیت الله مجتهدی(ره) در قدیم وقتی که سحر، از کوچه ای عبور می کردی صدای قرآن و مناجات می شنیدی و مردم خودشان اذان می‌گفتند، زمستان در برف و باران به پشت بام می رفتند و اذان می گفتند و مناجات می کردند.... ✨ و خیلی صدای مناجات و گریه می‌آمد با این وجود، هر خانه ای یک اتاقی داشت به عنوان نمازخانه و حتی بعضی ها دو ساعت به اذان صبح مانده برای نماز شب و عبادت به آنجا می‌رفتند و یک ساعت بعد از طلوع آفتاب بیرون می‌آمدند قرآن و مفاتیح همیشه در آن اتاق و کنار آنها بود. 📚آداب الطلاب ص445 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ٧٢ روز مانده تا محرم بشود😭😭😭😭 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🌸 @Kelidebeheshte ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┈••••✾•❤•✾•••┈┈• ☝️ گروهی که روز قیامت از ترس و وحشت در امانند . 👤 استاد عالی ┈┈••••✾•❤•✾•••┈┈• 🌺 🌷آیت الله بهجت ره: ‌دائم سوره قل هو الله احد را بخوانید؛ و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان عج... این کار عمرِ شما را با برکت می کند؛ و "مورد توجه خاص حضـرت" قرار می گیرید... 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕