کلیدبهشت🇵🇸』
🌻|| #صبحگاه_انتظار42 ||🌈 سلام رفقا ^^ به یه #صبحگاه_انتظار دیگه خوش اومدین 💐 📌در هفته های گذشته از
🌻|| #صبحگاه_انتظار43 ||🌈
سلام رفقا ^^
به یه #صبحگاه_انتظار دیگه خوش اومدین 💐
(دیگه آخرای مسیره 🙄😁)
📌در هفته های گذشته از دشمنی رسانه های غربی با #امام_زمان صحبت کردیم.
این هفته هم ادامه همون مبحث رو دنبال میکنیم...
🎞اینبار تحلیلی از فیلم #مردان_ایکس (تولید سال 2016) از آقای #ایمان_اکبرآبادی رو باهم میبینیم.
کلیدبهشت🇵🇸』
📌نقدی بر فیلم #مردان_ایکس_آخرالزمان #مهدی_ستیزی_در_هالیوود #مهدویت #امام_زمان
👤استاد #رائفی_پور هم در یک سخنرانی نه چندان کوتاه🤯😉 فیلم مردان ایکس آخرالزمان رو نقد کردن که میتونید در لینک زیر اون رو مشاهده کنید👇🏻👇🏼👇🏾
https://b2n.ir/z61156
#اونجلیکال
#نیواونجلیست
#آخرالزمان
خب فکر میکنم صحبت کردن از غرب و امام زمان کافی باشه
از این به بعد میریم سراغ موضوعات جدید (:
با ما همراه باشید^^
📍پایان صبحگاه انتظار چهل و سوم(:
🖤 اشکی را که برای امام حسین
علیه السلام جاری شده پاک نکنید!
💥سر منشأ این اشک چشمی که در مجالس و محافل عزاداری حضرت ارباب سیدالشهدا علیه السلام
از چشم شما بیرون می آید حوض کوثر است..
🌹 ولله العظیم این آب حیاتی که فرمودن
همین اشک بر امام حسین علیه السلام است.
⛔️مبادا این اشک چشم را با دستمال کاغذی
پاک کنید که بزرگترین کفران نعمت است!
🌷 ای محبین امام حسین ولله اگر دوست دارید که آبرومندترین افراد بین خلق بشید این اشکهاتون رو به صورتتون بکشید هم نورانی میشید و هم آبرومند...
امام صادق علیه السلام فرمودند:
🍃«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند،
🍃 فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟
🍃پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
🖤اللهم عجل لولیک الفرج 🖤
خدایم!
چگونه نا اُمید باشم، وقتی تو اُمید و تکیهگاهِ منی؟😚💕
❀
┏━━━━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
اگرنااُمیدیبهسراغتآمدوخواست
درموردغیرممکنهاباتوسخنبگوید،
بااودرموردخداوندتواناسخنبگو🌱
❀
┏━━━━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن🍁
#قسمت_سیصد_و_پانزدهم
شب بعد از کار در شرکت به طرف خانه راه افتادم. به محض رسیدن به خانه سراغ سارنا را گرفتم.
مژگان گفت :
–خوابه، آرش. سروصدا نکنی بیدار بشه ها. خیلی نق زد تا خوابید.
شاید بدترین جملهایی بود که شنیدم. "مگر این بچه مظلوم میتوانست بشنود. شاید هیچ وقت این خانه پر از صدای سارنا نشود. چیزی که مادر همیشه آرزویش را داشت. نگاهی به مژگان انداختم. در عالم خودش هندزفری به گوش ناخنهایش را سوهان میکشید. صدای تند موسیقی آنقدر بلند بود که راحت شنیده میشد. پرونده سارنا را پیش چندین دکتر برده بودم. یکی از آنها گفت ممکن است به خاطر شنیدن موسیقی مادر با صدای بلند در دوران بارداری هم باشد. یادم آمد که مژگان در آن دوران موسیقیهای تند و رپ زیاد گوش میکرد. البته همیشه گوش میکرد.
مادر نگاه غمگینی نثارم کرد و پرسید:
–شامت رو گرم کنم؟
باسرتایید کردم و در اتاقم را که همیشه قفل بود را باز کردم و داخل شدم. پرده را کنار کشیدم و به بیرون خیره شدم. در اتاقم را قفل میکردم تا کسی وارد نشود. میترسیدم بوی عطر راحیل که هنوز هم در اتاقم حس میکردم را مثل بقیهی چیزها از من بگیرند.
بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای نفسهای مادر که دیگر سخت میرفت و میآمد فهمیدم وارد اتاقم شده است.
–مادر الهی دورت بگرده، اونم میدونه بچه نمیشنوه، حالا تو به روش نیار. وقتی مژگان گفت دیگه نمیخوای اتاقت رو قفل کنی، خیلی خوشحال شدم.
بعد روی تخت نشست و بغض کرد.
–آرش من به جز تو دیگه هیچ کس روندارم. منم مادرم می فهمم که برات سخت بود. ولی سرنوشت ما اینجور بوده دیگه چاره ایی نداشتیم.
می دونم تو به خاطر من، به خاطرسارنا، به خاطرشادی روح برادرت موندی پیشمون، می تونستی ما رو ول کنی و بری با نامزدت زندگی خودت رو داشته باشی، ولی نرفتی.
کنارش نشستم.
سرم را به طرف خودش کشید و بوسید و دوباره قربان صدقه ام رفت و آرام گفت:
– بعد از کیارش همه ی امیدم تویی پسرم. مژگانم کسی رو نداره تا چند وقت دیگه همهی خانوادهاش از ایران میرن. اون فقط به خاطر ما مونده یه کم بیشتر حواست بهش باشه. وقتی به اسم راحیل حساسه خب حرفش رو نزن.
سرم را پایین انداختم.
–اولا که به خاطر بچش مونده مامان جان. دوما: اون به اسم راحیل حساسه، اونوقت شما چطور اون موقع از راحیل میخواستید که با عقد من و مژگان موافقت کنه؟ لابد الان راحیلم وجود داشت هر روز جنگ جهانی داشتیم.
مادر گفت:
– اولا مژگان میتونست بچهاش هم برداره ببره، می تونست اجازه نده این بچه پیش ما بزرگ بشه، اونم گذشت کرده. دوما: خودت رو بزار جای من چارهی دیگهایی داشتم. خب شاید اگر اون موقع راحیل قبول میکرد، بعد توی زندگی کم کم میکشید کنار، اینجوری برای تو بهتر بود. اینقدر اذیت نمیشدی.
چه می گفتم به مادرم، آنقدر حساس بود که مخالفتی نمیتوانستم با او بکنم. دکتر گفته بود باید خیلی ملاحظهاش را بکنیم. مادر فقط به فکر خانواده خودش بود. راحیل درست میگفت، گاهی صبور نبودن یک فرد در خانواده روی زندگی بقیه هم تاثیر میگذارد. آنوقت است که دیگر صبوری ما فایدهایی ندارد فقط باید راضی بود. بخصوص اگر آن فرد مادرت باشد.
زمزمه وار گفتم:
–شاید این جدایی به نفع من بود تا بیشتر از این شرمندش نباشم.
مادر منتظر نگاهم کرد و گفت:
–مگه اون دفعه نگفتی همون راحیل قسمت داده همیشه حرف من رو گوش کنی؟ پس به خاطر اونم که شده حرفم رو گوش کن و با مژگان مهربونتر باش.
–مامان جان من همیشه نوکرتم. کی بوده که من خلاف حرف شما عمل کنم. اصلا نگران نباشید اونم درست میشه. بعد آهی کشیدم و ادامه دادم:
– به مرور زمان همه چی کم کم درست میشه، شمانگران هیچی نباشید. فعلا سلامتی شما برام از همه چی مهمتره. حرص هیچی رو نخورید.
مادر لبخندی زد و گفت:
–الهی من قربونت برم. انشاالله همیشه تنت سالم باشه، به خدا این تن سالم نعمت بزرگی که هیچ کس قدرش رو نمیدونه.
بیا بریم شامت روبخور.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁