❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
❤️#بدون_تو_هرگز💔
#قسمت_سی_وششم
#باپدرم_حرف_بزن
💥پشت سر هم زنگ می زد.
توان جواب دادن نداشتم.
اونقدر حالم بد بود که اصلامغزم کار نمی کرد که می تونم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم.
توی حال خودم نبودم ...
دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد...
♨–چرا دست از سرم برنمی داری؟
برو پی کارت.
–در رو باز کن زینب.
من پشت در خونه ات هستم.
تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه!!
–دارو خوردم.اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان.ل
یهو گریه ام گرفت.
✳لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم.حتی بدون اینکه کاری بکنه، وجودش برام آرامش بخش بود ...
تب، تنهایی، غربت ...
🌟دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم.
–دست از سرم بردار.
چرا دست از سرم برنمی داری؟
اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟
🔘اشک می ریختم و سرش داد می زدم.
–واقعا داری گریه می کنی؟
من واقعا بهت علاقه دارم. توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟
پریدم توی حرفش...
❤–باشه ... واقعا بهم عالقه داری؟
با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم…
چند لحظه ساکت شد ...
حسابی جا خورده بود...
–توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟
🔷آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم. دیگه توان حرف زدن نداشتم.
–باشه ... شماره پدرت رو بده ...
پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟
من فارسی بلد نیستم...
🔶–پدرم شهید شده ...
تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم.
از اینجا برو ... برو...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم...
💢نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود. تبم هم خیلی پایین اومده بود.اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم.
💮از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم ،دیدم تلفنم روی زمین افتاده ...
باورم نمی شد، 10 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون...
👌با همون بی حس و حالی ،رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد.
💞پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود، مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین.
از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم.
انگار نصف جونم پریده بود.در رو باز کردم.
باورم نمی شد ، یان دایسون پشت در بود...
😕در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ، با حالت خاصی بهم نگاه کرد.
اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام.
💕–با پدرت حرف زدم ،گفت از صبح چیزی نخوردی.مطمئن شو تا آخرش رو می خوری.
این رو گفت و بی معطلی رفت.
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل. توش رو که نگاه کردم،چند تا ظرف غذا بود با یه کاغذ.روش نوشته بود...
💠–از یه رستوران اسلامی گرفتم.کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری.نشستم روی مبل.
ناخودآگاه خنده ام گرفت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
👈🏻با ما همراه باشید....❤️
💎ادامه دارد.....💎
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌺🍃🌸
🍃
🌸
#حفظ_قرآن_در_کلام_علما_و_بزرگان
🕊 حفظ قرآن مقدم برتمام علوم 🕊
🕊 فراموش نکردن قرآن 🕊
☀️ شهید ثانی ( رحمه الله علیه ) ☀️
💐 علمای گذشته بر این باور بودند که « #حفظ_قرآن » بر تمام علوم مقدّم است. آنان علم فقه و حدیث را تنها به کسانی تعلیم می دادند که #حافظ _قرآن باشند و به اندازه ای به علم فقه و حدیث مشغول می شدند که منجر به نسیان و فراموشی قرآن نگردد.
📚. منیةالمرید، شهید ثانی، ص 293.
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه برای تعجیل ظهور امام زمان (عج)
#استاد_رائفی_پور
#امام_زمان
💠اللَّهُـــمَّعَـــجِّللِــوَلـِـیِّکَالــــفَــرَج💠
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مؤدبانه حرف بزنیم؛ نه صادقانه!
➕اثرات مخرب همیشه صادقانه سخن گفتن
#تصویری
#استاد_پناهیان
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
نداشتن اشک و حالِ تضرع ؛
نتیجہی قساوت قلب است.
طبق روایت،هیچ عقوبتی
بالاتر از قساوت قلب نیست !!
-آقاۍپناهیانگرامۍ
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫در این شب زیبـا
✨آرزو می کنم
💫همه خوبی های دنیا
✨مال شما باشه
💫دلتون شاد باشه
✨غمی توی دلتون نشینه
💫خنده از لب قشنگتون پاک نشه
✨و دنیا به کامتون باشه
💫و اوقاتتون همیشه
✨بر مدار خوشبختی بچرخه
💫 شبتون آروووم و زیبـا
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte