بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_پنجاه_وسوم
....... برگردی تهران بری پیشش؟
گفت:یه عمه فقط دارم که خیلی پیره ونمیتونم برم پیشش،یه عمو هم داشتم که مرده،خاله ها ودایی هام هم دیگه قبولم نمیکنن،اگه بابام بره،من کسیرو ندارم 😢
گفتم:غصه نخور،خدا بزرگه عزیزم 😊
محمد همینطور که قدم میزد وبا تلفن صحبت میکرد گفت:سلام دخترم،خوبی زهرای بابا،چه خبر عزیزم؟
فاطمه به من نگاه کرد و گفت:خوش به حال دخترتون،چه مامان وبابای مهربونی داره 😢
میخواستم صحبت کنم که محمد آمد و تلفن را دستم داد و گفت:زینب،زهرا کارت داره،خیلی دلش برات تنگ شده 😊
تلفن را از محمد گرفتم 😢
زهرا،دختر محمد! فرزند شهید! فرزند مدافع حرم، دختر شهید مدافع حرم محمد کریمی 😢
گفتم:سلام دختر مامان،حالت خوبه دردونه من؟! چه خبر؟
زهرا با صدای بغض آلودی گفت:سلام مامان! مامان خیلی دلم برات تنگ شده 😢
گفتم:منم دلم برات تنگ شده عزیزم 😢
درسات خوبه؟ امتحانا خوب بودن؟ 🤔
گفت:آره مامان،خداروشکر همه امتحانام خوب بودن 😢
گفتم:آفرین دختر گلم 😊
ما الان حرم نیستیم،وقتی برگشتیم حرم،زنگ میزنم بهت که با آقا صحبت کنی 😊
گفت:باشه مامان 😢خیلی دوست دارم 😢
گفتم:منم دوست دارم عزیز دردونه مامان 🙃❤️
فاطمه با ذوق وشوق به صحبت کردن من با زهرا نگاه میکرد 😄
به فاطمه گفتم:دخترم،بیا بگردیم حرم😊
با حرکت سر حرفم را تایید کرد ☺️
محمد را هم صدا کردم وبا طرف در بیمارستان حرکت کردیم🙃
فاطمه جلو تر از من ومحمد حرکت میکرد ومن هم فرصت مناسبی پیدا کردم که با محمد صحبت کنم 😊
گفتم:محمد،اگه بابای فاطمه یه اتفاقی براش بیفته،میتونیم فاطمه رو هم به فرزندی قبول کنیم؟من خیلی دلم براش میسوزه 😢کسیرو نداره 😢
محمد گفت:مادرشون که تویی،تا چند وقت دیگه هم که باید هم مادر باشی هم پدر،میتونی؟😢
گفتم:میدونم سخته،ولی همون خدایی که فکرشو کرده بابای فاطمه رو ازش بگیره،به اینم فکر کرده که اگه من مادرش بشم چطور ازش مراقبت کنم 😢
محمد گفت:قبلا هم گفتم،دختر برکته😉هرچی که بیشتر بهتر 🙂✨
بعد گفت:حالا چی شد به خواهر ما گفتی؟🤨
گفتم:برا فاطمه تعریف کردم که داستان این فاطمه مثل زهرا شده، گفت میخواین سرپرستش بشین،منم گفتم نمیدونم، هنوز با محمد صحبت نکردم، بعد داشتم به همین فکر میکردم که چطوری هم مادرشون بشم همپدرشون،مثل اینکه بلند فکر کرده بودم وفاطمه شنیده بود 😢
گفت:بالاخره که باید بهشون بگیم 😊
گفتم:پس یعنی مشکلی نداری سرپرستی فاطمه رو قبول کنیم؟ 🤔
گفت:نه 🙃خدای بالا سرمون خیلی بزرگه،خودش کمکت میکنه 😊
به حرم رسیدیم وبا فاطمه داخل بین الحرمین نشستیم ☺️
نمیدانستم چطور، اما باید به فاطمه میگفتم،باید میگفتم که پدرش اهل این دنیا نیست وباید هردو بارشان را ببندند،پدرش به آخرت، فاطمه به خانه جدیدش!
گفتم:فاطمه جان،دوست داری بابات توی دنیا باشه وهمیشه مریض بشه و اذیت بشه،یا اینکه بره وبرای همیشه پیش خدا حالش خوب باشه؟
گفت:نمیخوام بابام اذیت بشه،ولی من تنها میشم 😢
گفتم:دوست داری خواهر زهرای من باشی؟ 😊
چشمانش برق زد ☺️
گفت:یعنی شما بشین مامان و بابام و دخترتون خواهرم؟ 👀✨
گفتم:آره عزیزم ☺️
گفت:اگه بابام باشه نه،ولی اگه بابام بخواد بره،دوست دارم 😊
گفتم:بابات بار سفرشو بسته 😊
گفت:شما از کجا میدونین؟!
گفتم:خدای بالا سرمونم میدونه 😊
فقط تنها چیزی که ذهنم را مشغول کرده بود، داغ دیدن دوباره دخترها بود! پدر اولشان رفت! پدر دومشان هم میرود! 😢
با محمد صحبت میکردم 😢
محمد آرامم کرد و گفت:وقتی مادرشون یه زینب باشه که پشتیبانش حضرت زهراست،ناراحتی نداره ☺️
...... روز اربعین شده بود 😍😢
فاطمه را به بیمارستان برده بودیم تا پدرش را ببیند😊
پدرش به هوش آمده بود وحالش بهتر بود ☺️
وقتی فاطمه را کنار من و محمد دید،خوشحال شد که دخترش پشتوانه دارد وتنها نیست 😊
با محمد صحبت کرد ومحمد از شرایط خوب زندگیمان گفت😊
پدر فاطمه به محمد گفته بود:من موندنی نیستم،دخترمو میسپارم به شما،ترو خدا مراقبش باشید 😢
محمد هم گفته بود:دخترتونو به من نسپارید 😊بسپارید به مادر جدیدش 😊اونه که باید مراقب دخترتون باشه نه من ☺️
محمد گفت:زینب خانم،یه لحظه میشه بیای 😊
داخل اتاق رفتم و سرم را پایین انداختم وسلام کردم 😢
تمام لحظاتی که پدر زهرا بود ودخترش را به من میسپرد وسوار ماشین میکرد،پیش چشمم دوباره تکرار شد 😢
پدر فاطمه گفت:من دخترمو میسپارم به شما،خوب ازش مواظبت کنید 🥀
گفتم:من خودم یه دختر دارم همسن دختر شما،اونم یتیم بوده،خیالتون راحت ☺️.......
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_پنجاه_وچهارم
...... خیالتون راحت ☺️
پدر فاطمه تنها نگرانی اش هم بر طرف شده بود 😊
فاطمه را صدا کردم و گفتم:بیا با بابات خدا حافظی کن ☺️
نمیدانستم چطور به یک دختر میگویم بیا وبا پدرت خدا حافظی کن،برای همیشه! 😳وآن دختر هم با آرامش از پدرش خدا حافظی میکرد 😳
محمد گفت:هنوز دخترت نشده آرامش وصبرتو بهش منتقل کردی ☺️
لبخند کمرنگی روی لبهایم نشست 🙂
هنوز از اتاق پدر فاطمه خارج نشده بودیم که صدای بوق دستگاه ها بلند شد 😭
صدای خشمگینی که قبلا هم داخل بیمارستان شنیده بودم،وقتی زهرا کنارم افتاد 😭
فاطمه،بغضش ترکید وآمد من را محکم بغل کرد 😢
من هم بغلش کردم وهمه خاطراتم زنده شد 😢
وقتی زهرا روی پاهایم افتاد 😭
وقتی سرم به دستش وصل بود! 😭
من هم نا خودآگاه گریه ام گرفت 😭
محمد گفت:فاطمه خانم،تسلیت میگم 😢
فاطمه نگاهی به محمد انداخت 😢
گفت:بابام رفت 😢😭دیدین 😭حالا من چکار کنم 😭
گفتم:فاطمه جان غصه نخور 😢میخوای زنگ بزنم به زهرا باهاش صحبت کنی؟ شاید بتونه کمکت کنه 😢
حرفم را تایید کرد 😢
تلفن محمد را گرفتم وبه فاطمه زنگ زدم 😢
گفتم:سلام فاطمه خوبی؟ فاطمه زهرا کجاست؟ سریع بهش گوشیرو میدی؟
فاطمه گفت:سلام زینب! خوبی؟ چی شده؟
گفتم:اون اتفاق افتاد،سریع یه چیزی برا زهرا توضیح بده میخوام گوشیرو بدم به فاطمه 😢
فاطمه سریع داستان را برای زهرا توضیح داد ومن هم تلفن را به فاطمه دادم 😢
زهرا کاملا مسلط،مثل یک روانشناس بزرگ و در عین حال یک خواهر دلسوز و مهربان با فاطمه صحبت میکرد 😢
فاطمه آرام شد 😊
قرار بود پدر فاطمه را به قطعه ۴بهشت زهرا تهران ببریم 😢
محمد هماهنگ کرد که با هواپیما پدر فاطمه را برگردانند 😢
ماهم زود تر از موعد برگشتیم 😢
روز بعد از اربعین،برای آخرین بار به حرم رفتیم وزیارت کردیم 😢
وداع،آن هم با ارباب! غیر ممکن بود! دلهایمان را گذاشتیم وبرگشتیم😭
با اتوبوس ها به مرز رفتیم واز مرز هم با ماشین خودمان تا تهران!
کنار فاطمه روی صندلی عقب نشسته بودم 😢
انگشتر یاقوت را از دستم در آوردم وبا فاطمه نشان دادم 😊
گفتم:این انگشتر،تبرک حضرت زهرا وبچه هاشه! تا خونه دستت کن ☺️آرومت میکنه ☺️
انگشتر را گرفت و دستش کرد ☺️
دیگر تا تهران گریه نکرد 😊
...... فقط برای نماز توقف کردیم ومحمد میرفت که تا شب به تهران برسیم 😢
همینطور هم شد 😅
شب تهران بودیم 😅
اول به خانه پدر محمد رفتیم که زهرا را هم ببریم 😊
در خانه که زنگ زدم،انگار زهرا منتظر بود 😢تا زنگ زدم آیفون را برداشت و گفت:مامان اومدم 😍😭
در را باز کردم ودم آسانسور منتظر زهرا بودم 😢
در آسانسور که باز شد،مثل اولین روز! دستهایم را باز کردم و زهرا دوید وبغلم کرد 😍😭
فاطمه کنار محمد ایستاده بود ونگاهمان میکرد 😢😊
به زهرا گفتم:برو بابا منتظرته 😊اونم خواهر جدیدته 😊اسمشم فاطمست، همون که باهاش صحبت کردی ☺️
زهرا دوید و کنار محمد رفت ودلتنگی هایش را ابراز کرد😢بعد هم رو به فاطمه کرد و گفت:سلام آبجی عزیزم 😊بعد هم دستهایش را باز کرد و فاطمه را بغل کرد ☺️
به فاطمه گفت:غصه نخور،مامان زینب و بابا محمد،بهترین مامان و بابای دنیان!😊
فاطمه که معلوم بود حسابی از رفتار گرم زهرا خوشش آمده گفت:سلام آبجی جون 😢امیدوارم همینطوری باشه 😢
زهرا خیالش را راحت کرد و گفت:هست 😉
زهرا رو به من کرد و گفت:مامان میریم خونه خودمون؟
گفتم:آره دخترم ☺️بریم خونه من وبابات وسیله هامونو بذاریم خونه،فاطمه هم امشب مهمون ماست ☺️
گفت:قدمش سر چشم 😊
زهرا چادرش را جلو کشید و دست فاطمه را گرفت و گفت:بیا بریم توی ماشین 😊
من ومحمد،فکر نمیکردیم زهرا اینطور گرم از فاطمه استقبال کند! 😄
داخل ماشین بودیم که فاطمه صدایم کرد 😊
زینب خانم!؟
گفتم:جانم دخترم؟!
انگشتر را دستم داد و گفت:دستتون درد نکنه،خیلی حالم خوب شد،خیلی مراقبش باشین 😊
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
کلیدبهشت🇵🇸』
بسماللهالرحمنالرحیم تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س) #رمانزیبایعطرخدا #قسمت_اول در مرکز شهر قدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و رحمت ♥️🌱
دو قسمت از رمان تقدیم نگاهتون ☺️🌼🌱
مارو حلال کنید 🥲
اگه از رمان لذت بردید برا حال دل نویسنده هم دعا کنید 🥲♥️
میشه یکم از حال و هواتون وقت خوندن رمان برامون بگید🥲؟
مارو یاری کنید ↡'🌻
@Habibe_heidar213
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
#نمازشب 🌙🌔
آیة الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند، مرحوم والد می فرمودند:
«در نوافل شب، به مقام شامخ #حضرت_زهرا سلام الله علیها توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از آن حضرت، موجب ترقی و قرب معنوی می شود و خداشناسی انسان را زیاد می کند. همچنین قبل از اذان صبح، صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها را بفرستید.»
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
❤️نمازشب را با ما تجربه کنید❤️
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
1_4346007867.mp3
21.06M
💬 قرائت #دعای_عهــــد"....:)
🎧 با نوای استاد #علی_فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
#قرار_همیشگی🌿
🤍اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🤍
@kelidebeheshte
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
🔮🔭
🔭
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ دوشنبه 👈9 بهمن / دلو 1402
👈17رجب 1445👈29 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅درختکاری.
✅ختنه کردن.
✅کندن نهر و جوی.
✅خرید و فروش.
✅و دیدار دوستان و آشنایان خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد زندگی پاک و عمر طولانی دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️خرید منزل.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️و آغاز بنایی نهادن نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: شهادت در راه خدا نصیب چنین فرزندی گردد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،میانه است.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث صحت بدن می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
وتحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و از معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
@taghvimehamsaran
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
🔭
🔮🔭
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮