eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ...💗 قسمت چهاردهم دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم، از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود، اخلاقاش خوب بود دوستم داشت ولی برای من،ضعف یک مرد غیر قابل تحمله😒 فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم! ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم😣 خودشم اینو فهمیده بود! فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی، رفتم تو فکر... برم؟ نرم؟ چی بپوشم؟ اصلا به مامانینا چی بگم؟ تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد... عرشیا بود😒 فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید ،رو نداده بودم،وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم😒 -الو...؟ -الو ترنم ....خوبی؟ -سلام.ممنون،تو چطوری؟ بهتری؟ -تا وقتی ترنم کنارم باشه خوبم...💕 میای با هم بریم بیرون... همون کافی شابی که اون بار رفتیم؟؟ -عرشیا،ببخشید... خیلی سرم شلوغه، کلی درس دارم -ترنم... جون من! پاشو بیا نزن تو ذوقم... بیا دیگه ...لطفا😢 از دست تو ... پس بیامم زود باید برگردما! تو فقط بیا... خودم اصلا میام دنبالت و برت میگردونم -نه نه،نمیخواد... خودم میام -باشه،نیم ساعت دیگه راه میفتم فعلا گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت... گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم😑 یه دوش گرفتم و حاضر شدم رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم. رسیدم کافی شاب ... اونم اونجا بود شروع کرد بازم اظهار علاقه کردن ... ولی اصلا تو دلم نمیرفت بعد مدتی که پیش هم بودیم خداحافظی کردمو رفتم رسیدم به چهارراه و طبق معمول چراغ قرمز...🚦 همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم،چشمم افتاد به همون دختر گل فروش! سریع شیشه رو دادم پایین! - دختر! دختر خانوم! بیا اینجا! بدون معطلی دوید سمت ماشین و گفت -عه سلام!شمایید!😅 باز میخواید گل بخرید؟؟ -آره میخرم اما یه شرط داره! -چه شرطی؟؟ -بیا سوار ماشین شو باهم یه دور بزنیم. -چی ؟سوار ماشین شما؟😳 نه من نمیتونم! -چرا؟؟مگه میخوام بخورمت؟؟ فقط میخوام یکم باهم صحبت کنیم! -نه خانوم نمیشه... من که شمارو نمیشناسم... -خیلی خب ،بریم پارک همین خیابون بغلی؟ فقط میخوام چنددقیقه باهم صحبت کنیم. -اممممم... چی بگم... باشه من میرم،شما هم خودت بیا! -خب بیا سوار ماشین شو دیگه😕 -نه ممنون،من میرم شما خودتون بیاید! راه افتاد و منم بعد سبز شدن چراغ پیچیدم تو خیابون و رفتم سمت پارک. تا برسه ماشینو پارک کردم و صبرکردم تا باهم بریم یه جا بشینیم. از دور که داشت میومد خوب نگاهش کردم. یه مانتو شلوار گشاد و چروک کرمی رنگ و یه کاپشن مشکی خیلی زشت و بدقواره تنش، و یه روسری نخودی رنگ سرش بود. چهره ی بانمکی داشت،☺️ معلوم بود از بس زیر آفتاب بوده اینجوری سیاه شده🙍 لبخند شیرینی رو لباش بود. باهم رفتیم تو یکی از آلاچیقا نشستیم، هنوز هوا سرد بود -ببخشید من باید زود برم،هنوز هیچی نفروختم! چیکارم داشتید؟ -اسمت چیه؟؟ -نگار😊اسم شما چیه؟ -من ترنمم عزیزم -چه اسم قشنگی😍 خیلی اسمتون نازه ترنم خانوم☺️ -ممنون،اسم تو هم قشنگه! -ممنون،میشه زودتر بگید چیکارم دارید؟ -خونتون کجاست؟چندتا خواهر برادر داری؟کلا میخوام راجع به زندگیت برام بگی! -برای چی اخه؟ -میخوام بدونم،لطفا بگو... -خونمون این طرفا نیست، فقط برای کار میایم اینجا! پنج تا بچه ایم،منم دختر دومم، داداش بزرگمم بیست سالشه و.... تو زندانه😞 اون سه تای دیگه هم از من کوچیکترن. مادرم مرده،بابامم معتاده و الان من نون آور خونه ام... دیگه چی میخوای بدونی؟؟ با دهن باز داشتم نگاش میکردم... -تو؟؟ درسم میخونی؟؟ -تا سوم ابتدایی خوندم،بعدش بابام نذاشت برم و گفت باید کار کنی. داداشمم فرستاد سرکار،که مامورا گرفتنش😢 با تعجب داشتم نگاهش میکردم که گفت -چیه؟😠 چیشد؟ از بدبختیم تعجب کردی؟؟ فکر نمیکردی کسی تو دنیا باشه که مثل تو بی غم و غصه نباشه؟؟ منو آوردی اینجا که بیشتر بدبختیام بیاد جلو چشام؟؟😡 من باید برم! من مثل تو بیکار نیستم که بشینم فضولی یکی دیگه رو بکنم و به بدبختیاش بخندم... -ناراحت نشو! باور کن اینطور نیست! فقط خواستم چندتا سوال ازت بپرسم! -بفرما!فقط زود!باید برم! -تو چی تو زندگیت کم داری؟ فکر میکنی چی خوشبختت میکنه؟ -همون که تو زیاد داری😏 پول!🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
-ولی من خوشبخت نیستم...😢 باور کن... -باشه باور کردم😡 تو چه میفهمی بدبختی یعنی چی... دیگه سراغ من نیا خانوم😡 تو همون برو به ماشین بازیت برس! قبل اینکه بخوام حرفی بزنم،اشکاش مثل سیل رو صورتش جاری شد و بدو بدو رفت.... وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود... نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا میگشتم... میخواستم داد بزنم... بگم این چه دنیاییه... این چیه که آفریدی😭😭 تن سنگینمو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین. هوا تاریک شده بود میدونستم الان تو کله ی نگار چی میگذره... حتما با خودش میگه منو مسخره کرده! مگه میشه با این همه دک و پز و امکانات ، کسی خوشبخت نباشه؟؟ ولی من نبودم...😞 من خوشبخت نبودم... نگار بدبخته چون هیچی نداره و فکرمیکنه دردش پوله... منم بدبختم چون همه چی دارم و نمیدونم دردم چیه... اصلا خوشبختی چیه... اصلا چرا باید من زنده باشم و نفس بکشم... اصلا ماها اینجا چیکار میکنیم...😭 من چم شده... من همه چیز دارم! اما هیچ چیز ندارم! اه😣 چرا منو آفریدیییییی؟؟😭😭 چرااااا!؟؟؟ همینطور داد میزدم و سرعتمو بیشتر میکردم... کاش ماشینم چپ کنه کاش یکی بزنه بهم کاش یه فردای دیگه نباشه‼️ من نمیخوام زنده باشم😭 هیچی نمیخوام😭 تا دیروقت تو خیابونا چرخ زدم و گریه کردم، میدونستم برسم خونه باید جواب پس بدم اما مهم نبود....😒 اون شب اونقدر دیر خوابیدم که ساعت دو بعدازظهر به زور چشمامو باز کردم😴 هنوز گیج و منگ قرصای آرامبخش دیشب بودم. رفتم سراغ گوشیم📱 خاموش شده بود! زدمش شارژ و رفتم پایین که یه چیزی بخورم. کسی خونه نبود. حتی خدمتکاری که پنجشنبه ها برای تمیز کردن خونه میومد هم نبود! برگشتم اتاقم و گوشیمو روشن کردم میدونستم تا الان عرشیا هزار بار زنگ زده!! 🍁محدثه افشاری🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ...💗 قسمت پانزدهم اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هرکاری کنم، شماره مرجان افتاد رو صفحه! -الو.... -الو و زهرمااااااار -مرسی😅 -کجایی ترنم😭😭 اخه من از دست تو چیکارکنم😭 خواهش میکنم یا این گوشیو بنداز دور، یا هروقت کارت دارم جواب بده!! -چی شده باز ترمز بریدی😂 یه نفس بگیر بعد حرف بزن! -درد بگیری تو اینقدر منو حرص میدی! حاضری بریم؟ -بریم؟؟😳 کجا؟؟ خب مهمونی دیگه!! -واااای مرجاااانننننن به کل فراموش کرده بودم!!🙊🙈 -ترنمممم😠 من تا الان معطل تو بودم😭 پاشو بیا اذیت نکن -مرجان باورکن یادم رفت اجازه بگیرم از مامان و بابام.😢 اینجوری بیام منو میکشن!! -خدایا من چیکار کنم اخه😭 ترنم بمیییییری! خب الان زنگ بزن اجازه بگیر! -نمیشه، تلفنی که اصلا اجازه نمیدن! اونم بخوام بگم شب نمیام!! -اه...باشه بابا...نیا! -مرجان ناراحت نشو دیگه باور کن یادم رفت -باشه،خب،بای👋 تازه قطع کرده بود که دوباره گوشیم زنگ خورد... وای عرشیاس😣 حوصله این یکیو دیگه ندارم😒 اولش جواب ندادم، ولی اینقدر زنگ زد که مجبور شدم جوابشو بدم! -الو... -برای چی جواب نمیدی؟؟؟😡. چرا اینجوری میکنی؟؟😡 (وای خدا اینو کجای دلم بذارم😭) -عرشیا خواب بودم... معذرت... -اره تو گفتی و من باور کردم!!😡 ادرس اون خراب شده رو بده ببینم😡 -خراب شده خونه ی توعه😠 بی ادب -ترنم آدرسو بده وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! میدونی که من دیوونه ام😡 -آدرسو میخوای چیکار؟؟ برای چی میخوای بیای؟؟ -به تو ربطی نداره باید ببینمت -عرشیا ولم کن😡😣 به همین زودی دیروزو یادت رفت؟؟ - دیوونه بازیای تو نمیذاره روزای خوش رو یادم بمونه😠 -ترنم یا میای پیشم یا بدون هرچی بشه تقصیر خودته! -‌مهم نیست،نمیام بای 😡 گوشیو قطع کردم و پرت کردم تو اتاق😖 اه... خودم کم بدبختی دارم،اینم اضافه شده😭 پسره ی روانی😭 نیم ساعت گذشته بود که دیدم زنگ خونه رو میزنن‼️ پشت سر هم و بدون وقفه انگار یکی دستشو گذاشته رو زنگ و ول نمیکنه! پله ها رو دوتا یکی رفتم پایین و با دیدن چهره ی عرشیا از پشت آیفون بدنم یخ زد....😥🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم... اگر در حیاط رو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد. دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم... وارد حیاط شد😥 ،کم مونده بود از ترس سکته کنم.... ولی تمام توانمو جمع کردم... نباید میترسیدم...! اگر میفهمید ترسیدم دیگه نمیتونستم جمعش کنم!😥 سعی کردم اخم کنم و جدی باشم...😠 دوباره بدنم یخ زد... میدونستم رنگ به روم نمونده! بغضی که داشت خفم میکرد،با قدم بعدی عرشیا ترکید...😭 -چرا اینجوری میکنی؟؟ ‌اخه مگه مریضی؟؟ ‌چرا اذیتم میکنی😭 -تو داری اذیتم میکنی ترنم😡 گریه نکن😡 چرا جوابمو نمیدی؟ چرا همش منو از سر خودت باز میکنی؟؟ -عرشیا خواهش میکنم برو... الان بابام ومامانم میان ... ولم کن... خواهش میکنم😭 من نمیخوام با هیچکسی باشم... من حال روحی خوبی ندارم... تنهام بذار... -من که دفعه پیشم داشتم برای همیشه میرفتم... چرا پس اومدی بیمارستان؟؟ چرا نذاشتی تموم کنم؟؟ اگه چنددقیقه دیرتر میرسوندنت مرده بودی! صداشو برد بالا -خب میذاشتید بمیرم...😡 من که تو این دنیا دلخوشی ندارم -بس کن... خواهش میکنم من خودم به اندازه خودم مشکلات دارم، تو دیگه بیشتر اذیتم نکن😣 _چرا نمیفهمی ؟؟ نمیخوام بی تو باشم... اگه با من نباشی،بمیرم بهتره... -بسسسسه😫 تو چرا اینقدر احمقی؟؟؟ ما دو ماه هم نیست باهمیم همون اولشم گفتم این رابطه امتحانیه! چرا اینقدر جدی گرفتیش؟؟ چشماش سرخ شد و چند ثانیه فقط نگام کرد.. -باهام نمیمونی؟؟ -ببین عرشیا.... -ساکت شو... فقط بگو اره یا نه😡 سکوت کردم... از جواب دادن میترسیدم. دلم میسوخت براش و میگفت بگو باشه، اما عقلم میگفت بگو نه! نفسمو تو سینه حبس کردم، چشمامو بستم و آروم گفتم نه....! بعد چندلحظه چشمامو باز کردم از ترس نفسم بند اومد😰 -عرشیا....😥 این چیه.... چیکار کردی😨 به سرعت رفتم طرفش، چندلحظه فقط نگاش میکردم... نمیدونستم چیکار کنم هول شده بودم... دست چپش مشت شده بود، دستشو گرفتم و مشتشو باز کردم، نالش رفت هوا😖 تیغی که تو کف دستش فرو رفته بودو دراوردم... هیچی نمیتونستم بگم... شوکه شده بودم! -اخه این چه کاراییه تو میکنی؟؟ اه😭 تو روانی ای مسخره.... چرا همش خودتو تیکه پاره میکنی😠 -ترنم من از این زندگی سیرم... دلخوشیم تویی تو نباشی،زندگی رو نمیخوام... اخم کردم و گوشیشو برداشتم، شماره علیرضا رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش... تا علیرضا بیاد که ببریمش بیمارستان نیم ساعتی طول کشید. کف حیاط رو با دستمال تمیز کردم و با کمک هم عرشیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم. 🍁محدثه افشاری🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ...💗 قسمت شانزدهم دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن. علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود... نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا ! دلم میخواست گریه کنم دلم میخواست زار بزنم تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود. -تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟ -ترنم... نمیفهمی چرا؟؟ اینا همش بخاطر توعه! -بخاطر من نیست😡 بخاطر ضعف خودته! من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!! -ترنم من دوستت دارم😢 -عرشیا کلافم کردی... -باهام بمون... نرو...لطفا😢 دلم براش میسوخت... خیلی مظلومانه خواهش میکرد! اونم جلوی رفیقش! -بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا... الان باید برم. مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه. -باشه،ولی جواب پیامامو بده خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه. دیگه نمیدونستم چیکار کنم... عرشیا دلمو زده بود نمیخواستم باهاش بمونم اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست... کاش زودتر این زندگی تموم میشد...! بعد خوردن شام به اتاقم رفتم، گوشی رو که برداشتم، پیام داده بود. سعی کردم آرومش کنم، حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم. از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود. اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم...😢 احساس میکردم یه مترسکم! من همه چی داشتم، همه چیو تجربه کرده بودم، اما چرا حالم اینقدر بد بود😭 چرا هیچی ارومم نمیکرد... چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟ اصلا من اینجا چیکار میکنم؟؟ چرا منو آفریدی؟؟ چرا اینقدر زجرم میدی؟؟ اصلا کی گفته تو هستی؟؟ کی گفته خدا هست؟؟ اگر هستی،کجایی؟؟ پس تا کی قراره من زجر بکشم؟؟ چرا هیچی سر جاش نیست؟ چرا هیچکس خوشبخت نیست؟ چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟؟ خدا کجا بود؟ ارامش چیه؟ بسسسسسهههه چرا تموم نمیشه؟؟😭😭 شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه! من چرا جلوشو میگیرم؟؟ من جرات خودکشی ندارم اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟ اه😭😭 چرا من نمیتونم خودمو بکشم چرا؟؟ حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود‼️ بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبو هم به صبح برسونم تا ببینم فردا رو چجوری به شب برسونم...🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور 🔮 « ‌من الغریب الی الحبیب... » 🔺برای امام زمانت عباس باش 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
«دعای برای فرج امام زمان (عج)» دیوار مانع فرج را باید خشت خشت خراب کرد. هر بار که تو دعای فرج میخوانی یک خشت از آن برداشته می شود. 🌱✨ 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
【^^🐞^^】 یاد‌دلنشینت‌‌اےامید‌جہان هر‌کجآ‌روم‌‌‌روانهـ‌‌با‌من‌است🤭:) 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسروی: ▫️ ✨🌸✨ 🌺 نماز شب چه برکاتی دارد؟ ربع ساعت قبل از اذان صبح بیدار شویم برای نماز شب 🌸 آیةاللّه ناصری: 🌷 نماز شب، شفیع در نزد حضرت ملک الموت است. موقعی که حضرت ملک الموت تشریف می آورند، نماز شب می آید و شفاعت او را می کند. می گوید: «ایشان اهل نماز شب بوده است». البته او هم می داند. اما اين‌ها جنبه تشریفاتی آن است. 🌷 دو رکعت نماز شب بخوان. حالا نماز شب هم نشد، نماز مستحبی بخوان. نماز قضا بخوان. نماز ِهدیه به پدر و مادرت بخوان. 🌷 هر دو رکعت نمازی که در شب بخوانی، بهتر از هزار رکعت است که در روز خوانده بشود. التماس دعا🤲🏻🌸 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte ❤️نمازشب را با ما تجربه کنید. ❤️
📖 هر روز باقرآن 🔰چای اگر یک شب تا صبح کنار زباله باشد طعم و بوی آن رامی‌گیرد ودیگر به درد نمی‌خورد چرا؟چون همنشین زباله بوده است. همنشینی اثر دارد.ما هم با هر کسی بنشینیم، رنگ وبوی او را می‌گیریم.خیلی‌ها که جهنمی می‌شوند از همین راه است. ندیدی در قرآن یکی از ناله‌های اهل جهنم این است که:➺ ⭕️ای کاش با فلانی همنشین و رفیق نبودم. ((ياوَيْلَتى‏ لَيْتَني‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناًخَليلاً))/سوره فرقان؛آیه۲۸ 📚مثل شاخه های گیلاس محمدرضا رنجبر 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte
♥️ چه روزی شود روزی که صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم هرگاه سلامتان می دهم بند بند وجودم لبخندتان را می کند عليٰ آلِ يٰس ... ✋سلام صبحت بخیرگوهرنایابم☀️ 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق(ع) : هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه خداوند از ایمان او انیس و دلارامی برای او قرار می‌دهد، چندان که اگر بر قلّه ای باشد احساس تنهایی نکند. میزان الحکمه، ج۱، ص۴۸۷ 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍃 گاهی بی دلیل خودت را مهمان چند شاخه گل کن تو نمیدانی وقتی ناغافل به یاد خودت میفتی چقدر حال زندگی را بهتر درک خواهی کرد. شک نکن تا خودت را دوست نداشته باشی کسی برایت ارزش قائل نمی شود . باید خودت را بشناسی تا از خودت و هدف از خلقتت به خدا برسی. یادت نره ؛ تو با همه ی نقص ها و ضعف هایت برای خدا خیلی عزیزی... 💗❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌿💗 خدا‌ اگه‌ طولش‌ میده..' قشنگترش‌ میکنه ‌صبر‌ کنین..💥 رفیـق‌‌ من‌ غصـه ‌نخوریآ..✋🏻 تو ‌یه ‌مهـربون‌ خدایے‌ داری..'♥️ که ‌از اون‌ بالا بالاها‌ هـواتو ‌داره..' همه‌ی ‌دلهره‌هاتو‌ بسپر به‌ خودش..💕 یکم‌ صـبر ‌کن ‌حالِ ‌زندگیـت..' خوشگل‌ میشـه..🦋 مطمئن‌ باش..'😉 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
حجاݕ یعنے…! زیبایۍ مڹ بࢪاۍ خـכا"♡ حجاݕ یعنۍ …! خدایا مۍ دانم"! غریټ بھ مڹ وصف نشدنۍسټ🌱 بھ احتراݥ غیࢪنټ حجاݕ بر سࢪمیکنم✋️👑:) ــــــــــــــ👑ــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
👀( حکایت سلاح دعا)👩💞👱 🌹حکایتی زیبا پند آموز: حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ 🍃🌸🍃 گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است... 💠💠💠 ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ... ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ ! ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... ! ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ! ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ... ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ! ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! .. . ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ! ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴتی 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
خداجویی ❤️ خداشناسی، فطری انسان است، و انسان بالفطره خداجو و خداشناس است. انسانهای نخستین نیز همانند انسانهای کنونی از این فطرت برخوردار بوده، و بالفطره خداشناس بوده اند. این است که به خوبی در می یابیم انگیزه و سبب اصلی اعتقاد انسانها به خدا "فطرت" و "عقل روشن" است که در نهاد بشر موجود است. اندیشه خدا همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. عشق به خدا آنچنان شورانگیز و حرکت آفرین بوده که عظیم ترین تحولات را در جوامع بشری به وجود آورده، و با شکوه ترین حماسه را آفریده است. انسان برای آرامش بخشیدن به خود معتقد به خدا شده است تا او را در برابر حوادث یاری کند. صحیح است که خداشناسی به روح انسان آرامش و نیرو می دهد و او را از اضطراب رهایی می بخشد، و ترس را از دل او می زداید، آرامش خاطر ثمره اعتقاد و ایمان به خداست، تحقق اعتقاد و ایمان به خدا نیاز به سبب دارد، و بدون سبب و ریشه تحقق آن امکان ندارد، سبب اعتقاد و ایمان به خدا، یا علم و ادراک فطری است که انسان بالفطره وجود خدا را درک می کند نه ترس و آرامش خاطر. و به آن علم دارد، و یا دلایل قطعی، چنین علم و یقین را در او ایجاد می کنند. 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍃❤️ شیطان به موسی(ع)گفت: سه وقت به انسان مسلط میشوم❗️ 👈 وقتی ازخودش راضی باشد. 👈 اعمال خوبش را زیاد بداند. 👈 گناهانش راکم وکوچک بداند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌼🍃✨💕🍃✨💕🍃✨💕 🍃✨🍃 ✨🍃🌼 💕 🍃 ✨💕✨یا صاحب زمان (عج)✨💕✨ 💕ڪجا به نماز ایستاده ای آقا جان ؟؟؟ 💕ڪنار تربت مادرت زهـــ❤️ــــرا... 💕یا در حرم عـــمه ات زینــــــــــــــب ... 💕یا ڪه در ڪربــــــــ و بلا ... 💕شاید هم ... 💕در حرم شیر خــــــــدایی ... 💕هر ڪجا نماز سبزت را خواندی... 💕ما گناه ڪاران را از یاد مبــــــــر... 💕ڪه به دعــــــــای تو... 💕 همچون نفس برای زنده ماندن محتاجیم... 💕🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19