سلام بر اعضای محترم کانال.
عزاداری هاتون مورد قبول درگاه حق انشاالله.
امشب ساعت 22اولین رمانی که قولش رو داده بودم داخل کانال به صورت pdf قرار خواهم داد و دومین رمان هم همین روز ها ارسال میشه🙂.
من همچنان روی حرفم هستم و می خواهم حودساز های کانال رو بفرستم ولی واقعا نتم خیلی ضعیفه و به خاطر رمان هم قراره وصل کسی بشم امیدوارم زودتر نت بگیرم و براتون ارسال کنم و پیش شما بزرگواران بدقول نشم.
✨﷽ا✨
🔔#تلنگـــــــر___امروز
💠 امام حسین علیه السلام:
هیچ کس در روز قیامت از شدائد و احوال آن در امان نمیباشد، مگر آن که در دنیا از خداوند متعال ترس داشته باشد.
📙 بحارالانوار ج ۴۴ ص ۱۹۲
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽ا✨
🖤 #کلیپ__اخلاقی__امروز
🔸 گناهی که باعث شد ختم آیتالله #نخودکی بیاثر گردد
🎤 #استاد_عالی✅
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
✨﷽ا✨
🔔#تلنگـــــــر___امروز
💠 امام سجاد علیه السلام:
هرکس به آنچه خداوند برایش تقسیم کرده و روزی داده، قانع باشد، او از بینیازترین مردم است.
📙 بحارالأنوار؛ ج ۷۵، ص۱۵۳
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
✨﷽ا✨
🏴#پیام__اخلاقی__امروز
☘ امام سجاد (علیه السلام) فرمودند :
✍ چهار خصلت است كه در هر كس باشد ، ایمانش كامل و گناهانش بخشوده خواهد بود ، و درحالتی خداوند را ملاقات میكند كه از او راضی و خوشنود است :
1⃣ تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم به دوش میكشد
2⃣ راست گوئی و صداقت با مردم
3⃣ حیا و پاكدامنی نسبت به تمام زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم
4⃣ خـوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانوادهی خود
📖 مشكاةالانوار ص۱۷۲
کمی تا بهجت🌷
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽ا✨
🖤 #کلیپ__اخلاقی__امروز
🏴 آرزوی جناب حبیب بن مظاهر
🎤#استاد_علوی
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
✍ اهمیت شب زنده داری
🌷قرآن کریم ۹ بار برسحرخیزی سفارش فرموده:
🌷۱.مومنین سحرگاهان استغفارمیكنند۱۸ذاریات
🌷.۲سحرراعبادت کن.....۲مزمل
🌷۳.سحر راعبادت کن تاخدا تو را به مقامی بالابرساند.۷۹اسراء
🌷۴. پیش ازآفتاب، و قبل ازغروب و سحرها وقسمتی ازروزتسبیح بگو،تاخدا خوشحالت کند۱۳۰طه
🌷۵. پیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور.۳۹ق
🌷۶.بخشی از شب او را تسبیح كن، و بعد از سجدهها.۴۰ ق
🌷۷. شب،وسحر و طلوع صبح خداراتسبیح کن.۴۹طور
🌷شب برای او سجده كن، و مقداری طولانی از شب، او را تسبیح کن.۲۶انسان
🌷۹.بدن هاشون رادر دل شب ازبستر جدا میکنند وخدارا باترس وامید میخوانند، و از آنچه به آنان روزی دادهایم انفاق میكنند.۱۶سجده
🌷پاداش #نمازشب:
🌷هیچ كس نمیداند چه پاداشهای مهمّی كه مایه روشنی چشمهاست برای آنها پنهان شده، این پاداش كارهائی است كه انجام میدادند.۱۷سجده
─┅═༅𖣔🖤یاحسین🖤𖣔༅═┅─
🏴صلی الله علیڪ یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن🍁
#قسمت_دویست_و_نود_نهم
احساس امنیت کردم. پیش او که بودم از هیچ چیز نمیترسیدم. خیالم راحت بود.
مات و مبهوت نگاهم میکرد.
–میشه از اینجا بریم؟
دور زد و گفت:
–آخه بگید چی شده؟
–اون اینجا بود.
پایش را روی ترمز گذاشت و گفت:
–کی؟ فریدون؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم.
دستش به طرف در رفت.
–در ماشین رو قفل کنید و بشینید تا من بیام.
با استرس گفتم:
–کجا؟ عصبی گفت:
–الان میام.
دستم را دراز کردم و آستین لباسش را گرفتم و هر چه التماس داشتم در چشمهایم ریختم.
–تو رو خدا نرید. من میترسم. من رو تنها نزارید. اون تنها نیست. یه مرد دیگه هم باهاش بود.
نگاهی به دستم انداخت و صاف نشست.
–آروم باشید. باشه نمیرم. رنگتون بدجور پریده. نترسید، من اینجام.
بغض کردم و گفتم:
–چطوری نترسم، آرامش ندارم. شده کابوسم. زندگیم به هم ریخته. امنیت ندارم...
دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. اشکهایم به هم امان ندادند.
نفس عمیقی کشید و با غم نگاهم کرد.
–اون هیچ کاری نمیتونه بکنه، من مواظبتون هستم.
–آخه تا کی؟ شما از کار و زندگیتون افتادین. چند روز دیگه امتحاناتم تموم میشه، چارهایی جز این که بشینم خونه ندارم. الان یه مدت حتی کلاس خیاطیمم سعی میکنم کمتر برم. نمیشه که هر جا میرم به شما زنگ بزنم.
–چرا نمیشه؟ یه مدت کوتاهه، حکمش که بیاد میوفته زندان، راحت میشیم. اتفاقا من منتظرم امتحانهای شما تموم بشه براتون برنامه دارم. اصلا وقت نمیکنید خونه بشینید.
جعبه دستمال کاغذی را روبرویم گرفت و ادامه داد:
–فعلا آروم باشید. بعدا با هم حرف میزنیم. یک برگ دستمال برداشتم و تشکر کردم.
از این که نتوانسته بودم خود دار باشم خجالت کشیدم.
کمیل ماشین را روشن کرد و راه افتاد.
در سکوت به حرفهایش فکر میکردم. منظورش از برنامه چه بود. بعد از چند دقیقه جلوی مغازهایی نگه داشت.
–قفل مرکزی رو میزنم و زود برمیگردم.
حرفی نزدم.
روشن و خاموش شدن چراغ های دستگاه پخش توجهم را جلب کرد. یادم آمد سوار ماشین که شدم صدای موسیقی میآمد. کنجکاو شدم ببینم چه گوش می کرد. صدای پخش را باز کردم.
باچیزی که شنیدم دوباره بغضم گرفت...
🎶چنان مُردم از بعد دل کندنت
که روح من از خیر این تن گذشت🎶
🎶گلایه ندارم نرو گوش کن تو باید بدانی چه بر من گذشت🎶
تو باید بدانی چه بر من گذشت زمانی که دیدم کجا میروی🎶
خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶
من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶
خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶
من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶
چگونه تو را میپرستم هنوز عجب روزگار غریبی شده🎶
گریه ام گرفته بود، نمی دانم، برای خودم بود، یا برای کمیل، یابرای سرنوشتمان، حالم بد شد.
سرم را تکیه دادم به صندلی و دیگر اشکهایم را نتوانستم کنترل کنم.
انگار تازه متوجه ی موقعیت کمیل شدم، یعنی او هنوز هم اذیت میشود.
نمی دانم چرا، باورکردنش برایم سخت بود.
کمیل مرد خود دار و محکمی بود. شاید زیادی ظاهرش با باطنش فرق دارد، فکر نمیکردم اینقدر احساساتی باشد.
با صدای باز شدن در ماشین چشمهایم را باز کردم. کمیل فوری پنل را خاموش کرد و اخم کرد.
از خجالت آب شدم و سرم را پایین انداختم. من حق نداشتم به پنل دست بزنم. اشتباه کردم.
کیسه ایی که در دستش بود را روی پایم گذاشت و گفت:
–هر طعمی رو که دوست دارید بخورید تا یه کم حالتون جا بیاد، بعد تعریف کنید ببینم چی شده بود.
نگاهی به نایلون انداختم. انواع شکلات و آبنبات و آب میوه و...
از خجالت فقط محتویات نایلون را نگاه میکردم.
–هیچ کدومش رو دوست ندارید؟
–چرا.
–پس نمیخواهید برنامم رو بدونید؟
–چرا لطفا بگید.
–اول باید یه چیزی بخورید.
–الان میل ندارم.
نایلون رو برداشت. اخمهایش را باز کرد. نگاه متفکرانهایی به محتویات نایلون انداخت وگفت:
–پس باید خودم براتون انتخاب کنم.
یک شکلات فندقی باز کرد و به طرفم گرفت:
–فکر میکنم برای این که زودتر قند خونتون بیاد بالا اول اینو بخورید بهتر باشه.
نگاهی به شکلات انداختم و با خجالت گرفتم و تشکر کردم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁