#پروفایلشهدایی
#روایت_عشق
#شهیدجهادمغنیه
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#زندگینامهشهدا 💌
#روایت_عشق 🧡
#شهیدجهادمغنیه 🌷
تاریخ تولد : 1370/02/12
محل تولد : شهرک طیردبا - لبنان
تاریخ شهادت : 1393/10/28
محل شهادت : مزرعة الأمل - قنطیره - سوریه
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : بیروت - روضة الشهیدین
در سال 1991 در "طیربا" لبنان در خانواده ای مبارز متولد شد. پدرش،شهید عماد مغنیه است. 🌹
شهید جهاد عماد مغنیه، چهارمین شهید از خانواده مغنیه است. 🦋
شهید جهاد مغنیه تحصیلات عالیه را در رشته مدیریت در دانشگاه آمریکایی بیروت، یکی از بهترین دانشگاههای خاورمیانه شروع کرد. تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای شهادت نائل شد.🌼
#سالروز_شهادت 🕊🥀
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#خاطراتشهدا 💌
#روایت_عشق ❤️
#شهیدجهادمغنیه 🌸
خاطره ای از زبان مادربزرگ: 🍃
یازدهم ژانویه، یکشنبهی هفتهی قبل، خانوادهی شهیدعمادمغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقهی الغبیری بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر شهید مغنیه. همهی بچهها و نوهها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند. از همهی نوهها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامهای دارند. همهی نوهها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهادمغنیه....
جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفتهی آینده میگویم.» همهی نوهها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضیها میگفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفتهی بعد به همه میگوید. درست یک هفتهی بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت آمده بودند.
طرح جهاد شهادت بود. 🌷🕊
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
براے امام حسین -؏- گریه مے کنیم
تا ارزش ها را زنده نگه داریم ؛
بدانیم آنجا چه گذشت تا دوباره آن موضوع براے نوهاش تکرار نشود .
#کلام_شهدا 🧡
#شهیدجهادمغنیه🌱
#سالروز_شهادت 🌺
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
#آموزنده
👌صبور سه نشانه دارد:
🔸اول آن كه سستى نمى كند
🔹دوم آن كه افسرده و دلتنگ نمى شود
🔸وسوم آن كه از پروردگار خود شِكوه نمى كند
🔹زيرا اگر سستى كند، حق را ضايع كرده
🔸و اگر افسرده و دلتنگ باشد شكر نمى گذارد
🔹و اگر از پروردگارش شكوه كند او را معصيت كرده است.
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
❇ نمازشب
🌴 استاد قرائتی:
🍁 گناه، مانع رزق است. (در فرازی از دعای کمیل میگوییم) ٱللّٰهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَم ؛ گناه رزق را قیچی می کند.
🌼در تحصیل رزق، عزت خودتان را از دست ندهید. در رزق، با وقار باشید، گیج نشوید.
🌸 نماز شب، رزق آدم را گوارا می کند، نماز شب در رزق اثر دارد. استغفار و عذرخواهی از گناه در رزق اثر دارد.
📚 درس هایی از قرآن
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
💞💦💞💦🌼🌼🌼💦💞💦💞
✫با دلخوری به خدا گفتم :
درب آرزوهایم را قفل کردی …
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی …
لبخندی زد و جواب داد :
همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده …
گاهی به من سر می زنی...♥️
✿✾✿✾✿✾✿
✫خدا مرحم تمام دردهاست
هر چه عمق خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن
بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا
دردهایم
دلنشین می شود وقتی درمانم تویی...♥
♥️خدایا خیلی دوستت دارم ♥️
در نماز شب هامون فرج مولا عجل الله...
را از خدای مهربان بخواهیم.
شبتون بخیر
💞💦💞💦🌼🌼🌼💦💞💦💞
کلید بهشت🔑🌹🕊
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@kelidebeheshte
༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
💗#لیلا💗
#قسمت_بیست
- خانم اصلاني ! تسليت عرض مي كنم ... تازه خبردار شديم ...
مي خواستيم خدمت برسيم ولي آدرس خونه رو نداشتيم ...
مادر گفتند... بياييم بهشت رضاحتماً شما رو اينجا پيدا مي كنيم
حميد اين پا و آن پا مي كند، پسرش را اشاره كرده و مي گويد:
- پسرم فرهاد
ليلا به پسرك كه نزد مادر بزرگش ايستاده بود نگاه مي كند
و با مهرباني به اوكه صورت گردش چون گلي شكفته شده لبخند مي زند
آنگاه دست نوازش برسر فرهاد مي كشد و رو به حميد مي گويد:
- پسر قشنگي دارين ، خدا براتون حفظشون كنه
مادر حميد، كنار قبر حسين مي نشيند و به آرامي مي گويد:
- خدا شما رو هم حفظ كنه .سپس دستي به قاب آقا حسين مي كشد و بعد از آه كوتاهي مي گويد:
- محمود مي گفت آقا حسين يك پسر داره عينهو شكل خودش ...
آقا حسين عكس پسرش رو كه هميشه تو جيب بغلش بود به محمود نشان مي داد
آنگاه رو به ليلا ادامه مي دهد:
- ببينم مثل باباش ... چشم هاش آبيه ؟
ليلا با متانت مي گويد: - آره ...
مثل باباشه ... شكل باباش ...
الان هم پيش عموشه ، سر قبر حاج خانم
مادر حميد آهي مي كشد:
- خدا رحمتش كنه ... باقي عمر شما و پسرتون باشه
و نگاهش به سوي عكس حسين كشيده مي شود خاطره اي از محمود برايش زنده مي شود:
- محمود شهيدم ... بي سيم چي آقا حسين بود خيلي به او نزديك بود مي گفت :
تا اون لحظه اي كه آقا حسين شهيد مي شه
قدم به قدم همراهش بوده
محمود وآقا حسين و يكي ديگه از بچه ها مخفيانه با قايق خودشونو به جزيره مي رسونن تا محل دشمن رو شناسايي كنن
موقع برگشتن دشمن متوجه آنها مي شه
وباراني از گلوله به طرف آنها شليك مي شه ...
در همين حين اون رزمنده كه همراهشون بوده ، زخمي مي شه ...
آقا حسين كولش مي كنه
و با هزار بدبختي خودشونو به لب آب مي رسونن
مي خوان سوار قايق بشن كه آقا حسين شهيدمي شه
دستاني كوچك دور گردن ليلا حلقه مي شود
و بوسه اي بر گونه اش نقش مي بندد
ليلا دست بر دستان حلقه شدة پسرش مي گذارد
و صورت فرزند رامي بوسد.
علي او را مخاطب مي سازد:
- ليلاخانم !
شما اين جاييد! امين بهانه مي گرفت ...
گفتم حتماً اومدين اين جا
نگاه علي بر مادر حميد و فرهاد مي لغزد
و در آخر به روي حميد متوقف مي ماند
حميد دست پيش مي آورد و به او تسليت مي گويد علي با تأمل خاصي كه ازآن اكراه مي بارد دست حميد را مي گيرد و سريع رها مي كند صورت علي گُر مي گيرد و چشمان از حدقه درآمده اش به روي ليلا مي گردد
ليلا با دستپاچگي آن ها را معرفي مي كند
ولي علي بي اعتنا به سخنان او امين رابغل مي كند و مي گويد:خيلي ببخشين . من و ليلا خانم بايدمرخص شيم ... عجله داريم ... فاميلامنتظرن ... عزت زياد!
و با عجله به راه مي افتدصورت ليلا از خجالت سرخ مي شود و داغي آن تابناگوشش بالا مي آيد مي خواهد حرفي بزند كه علي رو به جانب او برگشته با لحن تندي مي گويد: ليلا خانم ! خيلي دير شده ، همه معطل شماييم ليلا سر از خجالت پايين مي اندازد
و با دستپاچگي از حميد و مادرش خداحافظي مي كند و سريع به راه مي افتد*
خشم و عصبانيت تمام وجود ليلا را فرا مي گيرد قدم هايش را تندتر مي كند تازودتر به علي برسد وقتي به او نزديك مي شود مي گويد:علي آقا، اين چه طرز برخورد بود!
يك تعارف خشك و خالي هم نكردين خوش ندارم با غريبه ها صحبتي داشته باشين چشم هاي ليلا از تعجب گرد مي شود، بريده بريده مي گويد:ولي اونها كه غريبه نبودن ! اون آقا استادم بودن با مادرشون وپسرش ، سرمن احترام گذاشتن و...علي مجال صحبت به ليلا نمي دهد، غيظ آلود مي گويد:ولي از نظر من غريبه اند خوش ندارم زن برادرم با غريبه ها رفت و آمدي داشته باشه ، شيرفهم شد! ليلا از اين طرز برخورد جا مي خورد، علي را تا به حال آن گونه نديده بودچهرة غضب آلود علي از منظر نگاهش محو نمي شود رگ گردن برآمده ، چشم ها سرخ و از حدقه بيرون زده توپ و تَشَر سخنان علي چون مُهري بر دهان او را مات و مبهوت بر جاي ميخكوب كرده بود ناباورانه به علي مي نگرد كه هر لحظه دورتر و دورتر مي شود ليلا كنار خيابان ايستاده ، دردستش پلاستيكي پر از دارو جاي داردامين در بغلش به خواب رفته و سر بر شانه اش گذاشته ماشيني جلوي پايش ترمز مي زند:ليلا خانم ! سوار شين ... شمارو تا خونه مي رسونم ليلا با تعجب به داخل ماشين نگاه مي كند تا چهرة دعوت كننده را درسايه روشناي غروب ببيندمرد دست بر در عقب ماشين گذاشته آن را براي ليلاباز مي كند ليلا از قيافة آراستة مرد كه خط ريش مرتبي دارد او را مي شناسدسوار ماشين مي شود.خانم معصومي !
💗#لیلا💗
#ادامه_قسمت_بیست
خدا بد نده ، دكتر بودين ؟بله ... امين مريض بود... بردمش دكترنگاه مرد از آينه جلو به ليلا دوخته مي شود:ما رو خبر مي كردين پس همسايگي به چه درد مي خوره ليلا دست بر سر امين مي كشد و با لحن آرامي مي گويد:ممنونم ، نمي خواستم مزاحم كسي بشم اين حرف ها چيه ! حسين آقا به گردن ما خيلي حق داشتن من و عّزت خانم هميشه ذكر خيرشو داريم ... خدا رحمتش كنه...
مشگل گشاي محل بود سعي داشت به همه كمك كنه ... مرد نازنيني بود، خدا رحمتش كنه ... هنوز كه هنوزه توكوچه پس كوچه هاي محل وجودش احساس مي شه ...
خلاصه ليلا خانم ، كمكي از دستمون بر بياد خوشحال مي شيم انجام بديم ماشين سر كوچه ترمز مي زندمرد پياده مي شود و امين را در بغل گرفته وليلا را تا خانه همراهي مي كند انگورهاي دانه درشت ياقوتي ، خوشه خوشه از داربست چوبي آويزان است نور خورشيد از لابه لاي پنجه هاي مو سرك ميكشد
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁