💗#رهایی_از_شب💗
#قسمت_هفتاد_وششم
فاطمه یک قطره اشک از چشمانش به ارامی سرخورد.
پرسیدم:گفتی حاج مهدوی خیلی عاشق الهام بود.ایشونم تورو مقصر میدونست؟
_آآآه حاج مهدوی..او وقتی فهمید من به چه روزی افتادم یک روز اومد خونمون و کلی حرف زد..گفت که قسمت این بوده هیچکس مقصر نبوده..گفت مطمئنه الهام نگران حال منه و خلاصه خیلی سعی کرد منو به زندگی عادیم برگردونه.ولی واقعا زمان برد تا تونستم خودمو ببخشم..
راستیتش خودم هم تا پارسال بعد از دیدن خواب الهام دلم کمی آروم گرفت.خواب دیدم داره از باغچه شون گل میچینه.ازش پرسیدم داری چیکار میکنی؟ گفت دارم برا عروسیت دسته گل درست میکنم.
جمله به اینجا که رسید فاطمه لبخند زیبایی به لبش نشست و نگاهم کرد.
_خب؟؟ حالا خیالت راحت شد؟ دیدی بهت اعتماد دارم؟
همه چیز مثل یک خواب بود.سرگذشت فاطمه سوای تلخ بودنش، خیالم رو راحت کرده بود که رابطه ای بین او وحاج مهدوی وحود نداره ولی از یک جهت دیگه هنوز نگران بودم.
باید از یک چیز مطمئن میشدم!!
با من من گفتم:از حامد بگو..دوسش داری؟
او چشمهاش رو بست و آه کشید.
_الان پشیمون نیستی که نامزدیت رو به هم زدی؟
فاطمه با ناراحتی مکثی کرد و گفت:چاره ای نداشتم.من توکلم به خداست.. هرچی خدا بخواد.تنها کاری که از دست من برمیاد دعاست.
با اصرارگفتم:الان پنج شیش سال از اون موقع گدشته..یعنی هنوز عمو و زن عموت، آتیششون نخوابیده؟!
فاطمه سکوت غمگینانه ای کرد.دوباره گفتم:
حامد چی؟؟ یعنی حامد هم هیچ تلاشی نکرده برای به دست آوردنت؟؟!
فاطمه به نقطه ای خیره شد و با لبخندی در گوشه لبش گفت:وقتی چندماه پیش تصادف کرده بودم خبر به گوش عموم اینا رسید.عموم زنگ زده بود به پدرم وحالم رو پرسید. همین خیلی دلگرمم کرد.
_حامد چی؟! حامد چی کار کرد؟!
فاطمه خنده ی عاشقونه ای کرد و گفت:حامد؟ ! حامد از همون روز اول فهمیده بود.حتی به عیادتم هم اومد..
فاطمه از روی مبل بلند شد و درحالیکه فنجانهای چای رو توی سینی میذاشت لحنش رو تغییر داد و گفت:چایی میخوری برات بریزم؟ دهن من که کف کرد ار بس حرف زدم!
خواستم سینی رو ازش بگیرم تا خودم اینکار رو کنم که فاطمه اخم دلنشینی کرد وگفت: _خودم میرم. تو خودتو آماده کن که وقتی اومدم بهم توضیح بدی این چندروز دقیقا چت بود.
سرجام نشستم و در فکر فرو رفتم.من نمیتونستم به فاطمه درمورد اتفاق چندروز پیش حرفی بزنم.نه روی گفتنش رو داشتم نه دلم میخواست که این راز رو فاش کنم.دوباره یک سوالی ذهنم رو درگیر کرد برای اینکه فاطمه صدام رو بشنوه با صدای بلند پرسیدم:
_قرار بود هییت امنا برای حاج مهدوی زن پیدا کنند ..موفق شدند؟
فاطمه با سینی چای نزدیکم شد و گفت:نه!! حاج مهدوی به هیچ صراطی مستقیم نیست! پدرو مادرش هم نتونستند تا به الان راضیش کنند..
کنارم نشست و با ناراحتی گفت:اون بنده ی خدا هم هنوز نتونسته با مرگ الهام کنار بیاد..نمیدونی وقتی فک میکنم بخاطر حماقت من اینهمه اتفاق بد افتاده و آرامش بنده های خوب ازشون گرفته شده چه حال و روزی پیدا میکنم!
بیجاره فاطمه.!!
دلداریش دادم:تو مقصر نبودی.این یک اتفاق بوده.قسمت بوده ..
فاطمه تایید کرد:آره. .میدونم! میدونم که اینها همه امتحانه.برای هممون.تو ساداتی .حرمتت پیش خدا زیاده.دعا کن تا بتونم رضایت دل عمو و زن عموم رو به دست بیارم.
چشمم باریدن گرفت.کاش واقعا پیش خدا حرمت داشته باشم.اون هم با این بار سنگین گناه.از ته دل دعا کردم الهی آمین..
مکثی کرد و سوالی که از شنیدنش وحشت داشتم رو تکرار کرد:چت بود؟
🍁نویسنده : ف مقیمی 🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#رهایی_از_شب💗
#قسمت_هفتاد_وهفتم
فاطمه سوالی روکه از شنیدنش وحشت داشتم تکرار کرد:چت بود؟
مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگری بکشم.
گفتم:حالا که مطمئن شدم کل حرفهامو شنیدی راحت تر میتونم ازت کمک بگیرم.
وای بر من بخاطر اینهمه گناهان کوچیک و بزرگ! در کوزه ی هرکدوم از اتفاقات گذشته ام رو وا میکردم بوی تعفنش بلند میشد و خجالت میکشیدم.
درسته که قلبا از کارهام پشیمونم ولی بعضی ار گناه ها اگه از نامه ی عملت پاک بشن از حافظه ت محو نمیشن وزشتیش تا ابد ودهر آزارت میدن.
ادامه دادم:
_یادته اونشب بهت گفتم کار ما تور کردن پسرهای پولدار بود؟
اف بر من که جای من، فاطمه باشرم سرش رو پایین انداخت.
گفتم:کامران هم یکی از همون قربانیها بود.من تا قبل از سفر راهیان دودل بودم ولی اونجا تصمیم گرفتم برای همیشه دست از این بازی بردارم .حتی وقتی برگشتم هدایای گرونقیمتش رو بهش برگردوندم.
فاطمه نگاهم کرد .
پرسید:خب؟ اونوقت به کامران گفتی که این رابطه فقط یک نقشه ی پرسود بوده؟
_نه!! جرات گفتنش رو نداشتم..ولی سربسته یک چیزایی گفتم. .
_خب؟؟
برای فاطمه کل جریان خودم و کامران، همینطور اتفاق امروز رو تعریف کردم.و منتظر واکنش او شدم.
او قبل از هرواکنشی پرسید:
_گفتی هدایای کامران رو بهش برگردوندی.سوالم اینه که مگه هدایا رو با هم دستهات قسمت نمیکردید؟
با حالتی معذبانه پاسخ دادم:چرا..ولی در مورد اینها فعلن باهاشون حرف نزده بودم و اصلابخاطر همین هم، غیبتم موجب ترس واضطراب نسیم ومسعود شد..
فاطمه پرسید:مسعود ونسیم هم شغلشون همینه؟
گفتم :نه! اونها هردوشون تویک شرکت کار میکنند.درآمدشون هم بد نیست.!
فاطمه چشمهاش رو درشت کرد و پرسید:
_پس چرا تو این کار هستند؟؟؟
شانه هام رو بالا انداختم و گفتم:
نمیدونم!! شاید چون عادت کردن به دله دزدی!
خوب البته سود خوبی هم براشون داشت.به هوای آشنا کردن من با پسرهای مختلف یک پورسانتی از اون پسر میگرفتند و از این ورهم هرچی گیر من میومد نصفش برای اونها میشد.
فاطمه با ناباوری گفت:مگه تو چجوری بودی که پسرها حاضر بودن در ازای تو پور سانت به اونها بدن؟!
سرم رو باحالت تاسف تکون دادم! واقعا از گفتن واقعیت شرم داشتم!
گفتم: ما با نقشه میرفتیم جلو.اول این پسرها رو شناسایی میکردیم و بعد من..آه خدا منو ببخشه..من دورادور ازشون دلبری میکردم و با رفتارهای اغواگرانه اونها رو جذب میکردم. از اون طرف مسعود ادای دلسوخته ها رو در میاورد و برام تبلیغ میکرد که این دختر خیلی فلانه..خیلی بصاره..همه آرزوش رو دارن ولی این دختر به هیچ کس محل نمیده. .و حرفهایی که روی گفتنشو ندارم..خلاصش این که من شده بودم وسیله ای برای عرض اندام کردن پسرهای دورو برم و واسه اینکه همشون به مسعود ثابت کنند که من هم قیمتی دارم حاضر بودند هرکاری کنند..
فاطمه با تاسف سری تکون داد و زیر لب گفت: تاسف باره!!! اصلا نمیتونم این عده رو درک کنم..واقعا یعنی ما تو جامعه چنین احمقهایی داریم؟! چطور میتونن به کسی که اصلن نمیشناسنشون اعتماد کنند و براش خرج کنند؟
من که داشتم از خجالت حرفهای فاطمه آب میشدم سکوت کردم و آهسته اشک ریختم.
فاطمه با لحنی جدی گفت:نمیتونم بهت بگم ناراحت نباش یا گذشته ها گذشته..چون واقعا بد راهی رو واسه پول درآوردن انتخاب کردی، ولی بهت افتخار میکنم که از اون باتلاق خیلی بد ،خودت رو بیرون کشیدی..
من هنوز سرم پایین و چشمم گریون بود.
صورتم رو بالا آورد و با لبخندی گفت:سرت رو بالا بگیر دختر..عسل دیروز باید شرمنده باشه نه رقیه سادات امروز..اون روز تو قطارهم بهت گفتم تا خدا و جدت رو داری نگران هیچ چیز نباش!
با گریه گفتم:خدا ببخشه..بنده ش چی؟ من حتی نمیدونم چقدر از پول اون بیچاره ها تو زندگیم اومده تا بهشون برگردونم و نمیتونمم ازشون حلالیت بطلبم چون آدمهای درستی نیستند ممکنه بلایی سرم بیارن..تا حالاش هم اگه بخاطرزرنگیم نبود ممکن بود یک بلایی سرم بیارن و خدای نکرده عفتم زیر سوال بره!
فاطمه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و با پوزخندی گونه ام رو کشید و گفت:
زرررنگی تو؟!!!!اشتباه نکن!حتی اگر زرنگترین آدم رو زمین هم باشی وقتی خدا پشتت نباشه بالاخره یک جا زمین میخوری..اگه تا بحال اتفاق خطرناکی برات نیفتاده نزار رو حساب زرنگیت ،بزار رو حساب دعای پدر خدا بیامرزت و بزرگی خدا...دختر خدا خیلی دوستت داشته که هنوز اتفاقی برات نیفتاده!
حق با فاطمه بود! سرم رو لای دستانم پنهون کردم تا بیشتر از این ، زیر نگاه فاطمه نسوزم.
🍁نویسنده :ف مقیمی 🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎥آیا سجده بر #کاغذ_صحیح است؟
پاسخ استاد وحیدپور☝️
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید. متشکریم👇🏻👇🏻
[●@kelidebeheshte●]
✍🏻نماز در #بهشت
✨یکی از شاگردان #آیت_الله_بهجت میگفت :
من مانده بودم که ایشان چرا موقع سلامِ نماز، جیغ میزند. "سلام" خیلی جای جیغ زدن ندارد ، حالا در قنوت کسی جیغ بزند یک چیزی . اما خجالت میکشیدم که سؤال کنم. بعد، خوابِ آیت الله بهجت را دیدم.
✨ دیدم یک بهشتی جلوی آقای بهجت است، وقتی ایشان سلام میدهد درهای بهشت میرود که بسته شود. قریچ قریچِ بسته شدن درهای بهشت است این نالهها و جیغ زدنها . ایشان در بهشت نماز میخواند.
🌷به نقل از حجت الاسلام قاسمیان
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید. متشکریم👇🏻👇🏻
[●@kelidebeheshte●]
🌷امیرالمومنین علی علیه السلام:
طول دادن #سجده و #قنوت
از عذاب آتش نجات می دهد.
📗 غررالحکم، ح۶۰۰۵
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید. متشکریم👇🏻👇🏻
[●@kelidebeheshte●]
❁﷽❁
🔮ذکر مومن
💎آیت الله حق شناس:
((زمانــے از حضرت آیتــــــ الله بروجــردــے
خواستــــــم ذڪرــے به من بدهد.
فرمودند: ذکر مومن نماز شب استــــــ...))
[●@kelidebeheshte●]
💚نماز شب را با ما تجربه کنید💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯خاطره ی بسیار شنیدنی
از #حاج_قاسم 😍👌
وقتی تواوج درگیری با#داعش #سردار_دلها
به فکر آهو هاست🦌🙃🙂❣
#پیشنهاد میشه حتماببینید👌
✍هجده روز تاسالگرد یتیمی
آهو های سوریه 😔🥀🥀🥀
🕊@kelidebeheshte
✍ #وسواس در نماز
⁉️وسواسي شديد هستم به طوري که نماز دو رکعتي را ده بار مي خوانم و يا كلمات نماز را چندين بار تكرار مي كنم، در اين زمينه بايد چه کار کرد؟
👈وسواس از قديمي ترين اختلالات شناخته شده #رواني می باشد که زمينه ساز بسياري از انحراف هاي ديني در انسان است، این بیماری داراي روشهاي درماني متعدد است؛ مانند درمان دارويي، #مشاوره و درمان رواني و توصيه هاي ديني که ما به برخي از روشهاي كلي درمان آن اشاره مي نماييم:
1⃣ مهمترين و مؤثرترين راه درمان آن، #بي_توجهي به پيام هاي آن و عدم پاسخ دهي عملي به آن است. اگر توجه نکنید و ترتیب اثر ندهید، به طور قطع از شدت آن كاسته خواهد شد.
2⃣ یکی دیگر از روش ها تقابلِ به #ضد می باشد، مثلا براي كساني كه از آلودگي و نجاست هراس دارند و اين هراس منشأ اضطراب و وسواس در آنها شده است، آلوده سازي عمدي شخص توسط خود او يا ديگران، از راههاي درمان و رفع حساسيت به اين امر است. اگر اين روش با تكرار تحمل شود به طور قطع موثر خواهد بود.
3⃣ مدام به خود #تلقین کنید که «وسواس» یک كار شيطانى است و بايد هر چه زودتر دست از آن بردارم.
در نزد امام صادق (ع) شخصي را به عقل و درايت نام بردند و گفتند او وسواس دارد، حضرت فرمود: چگونه عاقل است كه شيطان را اطاعت مي كند؟
4⃣ #مسائل_شرعي را طبق رساله مرجع تقليد خود عمل نمائيد و به صحت و قبولی آن فکر نکنید.
5⃣ كتابهايي كه در اين زمينه به نگارش در آمده را @مطالعه کنید. مانند «شناخت و درمان وسوسه و وسواس» نوشته محمود ارگانى بهبهانى از انتشارات مجمع ذخاير اسلامى. « وسواس و درمان آن» نوشته آيه الله مظاهرى.
6⃣ #آثارِ منفي اين بيماري را با خود يادآوري نمائيد؛ مانند از بين رفتن تمركز فكرى و اختلال در امور زندگى و بازماندن از انجام تكاليف شرعى
در پایان به دو نمونه از درمان وسواس با ذکر الهی اشاره مي نمائيم: 👇👇
👱♂مردى خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد و عرض كرد يا رسول اللَّه به شما از بلاى وسوسه كه در #نماز بدان گرفتار گشته ام شكايت مىكنم تا آنجاست كه بيشتر اوقات نمىفهمم چند ركعت خواندهام، زياد خواندهام يا كم.
👈حضرت فرمود: هر گاه خواستى وارد نماز شوى ا#نگشت_سبّابه دست راست خود را بر ران چپ خود بگذار و فشار ده و بگو: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
👈در روايت ديگري پيامبر خدا ( صلی الله عليه و آله ) براي در امان ماندن از وسواس به حضرت علي عليه السلام خواندن آيه 45 و 46 سوره اسرا را توصيه فرمودند: « إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُورا»
[●@kelidebeheshte●]
💗#رهایی_از_شب💗
#قسمت_هفتاد_وهشتم
فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد:
_میگم شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی ؟
خنده ام گرفت و با دستم به دستشویی اشاره کردم.
عجب شب پرماجرایی بود..در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم..تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم..تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!!
حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!!
فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد.
با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی و مومنم باشه.ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟ با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟
_میای نماز شب بخونیم به نیت باز شدن گره هامون؟؟
فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون.
آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و یک دل سیر گریه کنم و خدا رو التماسش بدم به بنده های خوبش..
پرسیدم :چطوریه؟!یادم میدی؟
دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم. وقتی تکبیره الاحرام رو میگفتم با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های شیطانی ای میشدیم و آخرش هم بدون ذره ای آرامش واقعی میخوابیدیم ولی امشب با این دختر آسمانی،خونه پایگاه ملایک شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده.
نماز خوندیم...چه نمازی.!!چه شوروحالی.!!.بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم و آهسته برای هم دعا میکردیم.
اون شب من نفسهای ملائک رو کنار گوشم حس کردم...اونشب من صدای خنده های آقام رو شنیدم..اونشب من ایمان داشتم که خدا توبه ی منو پذیرفته و حاجتم رو میده..
اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:رقیه سادات..یه قرار..
با خواب الودگی گفتم:هوم.؟؟
_بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟
چشمم سنگین خواب بود..
با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم. :اوووم..قبول!
🍁نویسنده : ف مقیمی 🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز
🌼 کلیپ نرگس و نماز
✔️ پاکی اعضای وضو
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید. متشکریم👇🏻👇🏻
[●@kelidebeheshte●]
✍سخن خدا با بینمازی که قصد #توبه دارد
📖 «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرِفُوا عَلَی اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَظُوا مِن رَحْمَةِ اللّه اِنَّ اللّه یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». [سوره زمر، آیه ۵۳]
🔹 این ندای خداست: «ای بندگان اسراف کار من، ای بندگان گنهکار من، ای بندگان معصیت کار من، ای بندگان من که بر خودتان ظلم کرده اید از رحمت من ناامید مباشید، بیائید به سوی من، من همه ی گناهان شما را میبخشم»
🌼 همچنین خدای تبارک و تعالی، این رحمت مطلقه و رحمت کامله فرمود:
🔹 «اَنینَ المُذنبینَ اَحَبَّ اِلیَّ مِنْ تَسْبیحِ المُسُبِّحینَ».
🔹 ناله گنهکاران [مثل ناله بینماز از روی توبه] در نزد من محبوب تر است از ذکر گفتن ِ تسبیح کنندگان.
🌼 [مثل مادری دو پسر دارد و یکی از سوختن در آتش نجات پیدا میکند و دیگری یک باغ زیبا و شیک می خرد، یقینا شادی او از نجات پسرش از آتش بیش از شادی او از خرید باغ توسط پسر دیگرش میباشد، بی نمازی که توبه میکند از آتش جهنم نجات می یابند و تسبیحکنندگان باغ های بهشتی می خرند]
📚 طهارت روح؛ عبادت و #نماز در آثار شهید مطهری ، خلاصه ای از صفحه ۱۱۰.
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید. متشکریم👇🏻👇🏻
[●@kelidebeheshte●]
🔷
تھذیبنفس رو از کارای کوچیک شروع کن!
مثلا دلت نمیخواد ظرفا رو بشوری
ولی برو بشورشون🖐🏼
دلت نمیخواد الان کوتاه بیایی، صحنه رو ترک کن
برا نماز اول وقت تنبلی می کنی ولی باصدای اذان برو وضو بگیر
پا رو دلت بزار، گاهی نفست رو یه کوچولو گوشمالی بده!!
تا اون رام تو باشه نه برعکس!
#خودسازی
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید. متشکریم👇🏻👇🏻
[●@kelidebeheshte●]
🙏🏻خدا یا ما را از #نمازشب خوانهای واقعی قرار بده آمین یا رب العالمین
[●@kelidebeheshte●]
💜نمازشب را با ما تجربه کنید💜