eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
327 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 توصیه به جوانان؛ تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آن‌ها است.سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی،لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی. 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19 💚 نماز شب را با ما تجربه کنید. 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستانی | 🔰آداب خواندن نماز به جماعت 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 نمازهایمـ اگر "نماز" بود که موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش! 🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹 @kelidebeheshte ⚠️ با ما همراه باشید.
📌 مثل بچه👶🏻 🚶‍♂ دیدی یه زمانایی از همه می‌بُری و هیچی نمی‌تونه تو رو خوشحال کنه؟😢 دقیقاً همونجا همون حس بچه‌ای رو داری که مامانش سرِ یه خرابکاری که کرده از دستش عصبانیه و با گریه می‌خواد که دل مامانش براش بسوزه.🤦‍♀ 🧽 بعد به فکرش می‌رسه که بره کمک مامان و با اون دستای کوچکش ظرفای مونده رو بشوره تا خودش رو تو دل مامانش جا کنه...🙃 🔻 ببین رفیق! ما هم الان همون بچه کوچکه‌ایم، باید مثل اون باشیم تا خودمون رو تو دل آقا جا کنیم. فقط اینطوری می‌تونیم از غم‌هامون جدا شیم.☺️ 📎 (عج) ╔━━━๑ღ🍁ღ๑━━━╗ّ ╚━https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19━━๑ღ🍁ღ๑━━━╝
📌 مثل بچه👶🏻 🚶‍♂ دیدی یه زمانایی از همه می‌بُری و هیچی نمی‌تونه تو رو خوشحال کنه؟😢 دقیقاً همونجا همون حس بچه‌ای رو داری که مامانش سرِ یه خرابکاری که کرده از دستش عصبانیه و با گریه می‌خواد که دل مامانش براش بسوزه.🤦‍♀ 🧽 بعد به فکرش می‌رسه که بره کمک مامان و با اون دستای کوچکش ظرفای مونده رو بشوره تا خودش رو تو دل مامانش جا کنه...🙃 🔻 ببین رفیق! ما هم الان همون بچه کوچکه‌ایم، باید مثل اون باشیم تا خودمون رو تو دل آقا جا کنیم. فقط اینطوری می‌تونیم از غم‌هامون جدا شیم.☺️ 📎 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
بخونید خیلی قشنگه: اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین. ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ "ص" ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﭼﻬﺮﻩ کسی که این حدیث رابه دیگران می رساند ❗️..دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!! حالا فکرش رابکن.. روز قیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم..! 👈سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين 👈🏽حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود.ولى شيطان به بيشتر مردم اجازه ى پخش اين ايه را نميدهد. https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
گذشته ات رآ〰 بسپـار بـه بــاد هـ ـا💨 آنهــا کمک تـ ـو نخواهنـ ـد کــ ـرد❌ تنهـ ـا مانـ ـع تـ ـو از پیشرفــ ـت هستند🖐🏻 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🦋 💛نیسٺ‌چادࢪبہࢪمامحدۆدیٺ 🧡بلڪہ‌باشدبہٺریݩ‌مصنۆیٺ 💛ٺاشَوۍایمݩ‌زخشم‌ڪࢪدگاࢪ 🧡چادࢪٺ‌ࢪاازسر‌خۆدبࢪمدآر ⇨•🌻❥•https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
✨﷽✨ 🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود می‌تازد... ✍آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق می‌گيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیه‌السلام بلند می‌شود ، نعره‌ای هم از جانب شيطان شنيده می‌شود كه بعضی‌ها ، حق و باطل را اشتباه می‌كنند . حضرت امام صادق علیه‌السلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند : منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا می‌دهد . پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی می‌شنوند يا همه ؟ حضرت فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش می‌شنود» . پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت می‌كند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟ حضرت فرمودند : ابليس آن‌ها را رها نمی‌كند ، تا اين‌كه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك می‌‌شوند . 📚كمال‌الدين و تمام النعمة ، ج ۲ ، ص ۶۵۰ . 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19✨
هدایت شده از کانال
🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ✅ مهم: دانلود....... و...... نشر با شما ..... چکیده‌ی اعترافات دکتر اسماعیل اکبری، مشاور عالی وزیر بهداشت در برنامه‌ی تلویزیونی: ⭕️ «ما (وزارت بهداشت) برای کاهش بی‌سابقه و شگفت‌انگیز جمعیت، (از سازمان بهداشت جهانی) جایزه گرفتیم و پُز دادیم که پدر مردم را درآورده‌ایم و (به این جنایت نابخشودنی در حقّ نسل پاک شیعه) افتخار هم کردیم! دروغ گفتیم که بارداری زنان زیر بیست سال و بالای چهل سال، خطر دارد! پخته‌ترین سن برای فرزندآوری بانوان، چهل سالگی است و اصولاً هر خانمی تا زمانی که عادت می‌شود، می‌تواند فرزند بیاورد. بارداری، امری الهی و طبیعی است و غربالگری و سونوگرافی مادران باردار، غلط است! (چرا که مضرّات فراوان برای مادر و جنین دارد.)» 🍃 «یارب فرج صاحب ما را برسان.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶توجه 🔔 توجه🔶 ♥️♥️ 🎉🎁 💌هرکس این نماز را به جا آورد، خداوند متعال، میزان اعمالش را سنگین میکند،⚖💰✍🏻 و حساب وی را آسان می نماید✏️📝🦋 و میگذرد بر پل صراط مثل برق خاطف🌩🔥☄💌 💎از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت است که فرمودند:💎 🔮نماز شب بیست و نهم ماه شعبان، ده رکعت است، که در هر رکعت، بعد از سورهء حمد، ده مرتبه سورهء تکاثر، ده مرتبه معوذتین( یعنی سوره های ناس و فلق) ، ده مرتبه سورهء اخلاص را بخواند🔮 🌸:(اقبال الاعمال.ص241)📚 ⏱زمان به سرعت میگذرد⏳ 😓😱و مرگ دیر یا زود به سراغ ما می آید😓😱🎖کسی برنده است🥇 که قدر زمان حال را بداند🏵 🌈و توشه ای برای آخرتش جمع کند🌈 😔معلوم نیست، انسان سال دیگه زنده باشد😔 و این ایام با فضلیت را درک کند❤️ بیایید قدر لحظات باقی مانده عمرمان را بدانیم💚 🤲🏻⭐️ ✋🏻 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19 نشر این پیام است 💌 🌀
*حكمت صلوات* : *صلوات* : تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود. *صلوات* : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است. *صلوات* : تحفه‌اي از بهشت است. *صلوات* : روح را جلا مي‌دهد. *صلوات* : عطري است كه دهان انسان را خوشبو مي‌كند. *صلوات* : نوري در بهشت است. *صلوات* : نور پل صراط است. *صلوات* : شفيع انسان است. *صلوات* : ذكر الهي است. *صلوات* : موجب كمال نماز مي‌شود. *صلوات* : موجب كمال دعا و استجابت آن مي‌شود. *صلوات* : موجب تقرب انسان است. *صلوات* : رمز ديدن پيامبر در خواب است. *صلوات* : سپري در مقابل آتش جهنم است. *صلوات* : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است. *صلوات* : جواز عبور انسان به بهشت است. *صلوات* : انسان را در سه عالم بيمه مي‌كند. *صلوات* : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است. *صلوات* : برترين عمل در روز قيامت است. *صلوات* : سنگين‌ترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه مي‌شود. *صلوات* : محبوب‌ترين عمل است. *صلوات* : آتش جهنم را خاموش مي‌كند. *صلوات* : فقر و نفاق را از بين مي‌برد. *صلوات* : زينت نماز است. *صلوات* : بهترين داروي معنوي است. *صلوات* : گناهان را از بين مي‌برد. 🌹 *اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ* 🌹 *میدونی اگه کپی کنین چند هزار تا صلوات فرستاده میشه؟ https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
هیچ وقت نگو چون گناه می کنم نماز نمی خوانم بگو نماز می خوانم چون نیاز به رحمت خدا دارم بگو نماز می خوانم تا ناامید از رحمت خدا نشوم نماز می خوانم چون خدا نماز را دوست نماز می خوانم چون گناهانم را می بیند ولی ابرو داری می کند نماز میخوانم چون روزی باید با او روبرو شوم. 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
چندبار بوق خورد اما گوشی رو برنداشت! تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم. یکم تو اینترنت سرچ کردم و چندتا کلیپ دانلود کردم. نشستم تو ماشین و مشغول تماشاشون شدم. هرچی بیشتر میدیدم،بیشتر به هم میریختم. قلبم انگار داشت میترکید! بعد از چند دقیقه گوشی رو انداختم رو صندلی و سرم رو گذاشتم رو فرمون. از ته دل زار میزدم و گریه میکردم و داد میزدم "غلط کردم!ببخشید..." تو همون حال بودم که گوشیم زنگ خورد،زهرا بود! جواب دادم، صورتم خیس اشک بود... -الو زهرا؟ -سلام ترنم جان،ببخشید گوشیم سایلنت بود،متوجه زنگت نشدم عزیزم. کاری داشتی؟ -سلام.ایرادی نداره. نه دیگه کاریت ندارم. -صدات چرا اینجوریه؟؟ گریه کردی؟؟ دوباره زدم زیر گریه -زهرا... من چیکار کردم؟؟ -چیشده ترنم؟؟ -من نفهمیدم زهرا... نفهمیدم... غلط کردم. به خودش قسم آدم میشم! -ترنم درست بگو ببینم چه اتفاقی افتاده؟ -زهرا من هیچی از امام زمان نمیدونستم! نمیدونستم دارم اذیتش میکنم، ظهورش رو عقب میندازم... زهرا من نمیدونستم که من گناه میکنم و اون میره دست به دامن خدا میشه و برام توبه میکنه! زهرا غلط کردم... من نمیدونستم هرشب هرشب خدارو قسم میده که خدا منو ببخشه! زهرا حالم بده... من تازه فهمیدم چیکار کردم باهاش! تازه فهمیدم چقدر دلشو شکوندم... تازه فهمیدم چقدر دوستم داره، چقدر منتظرم بوده، چقدر دعام کرده! من نمیدونستم اون پادرمیونی کرده که خدا منو ببخشه! زهرا دارم دق میکنم... غلط کردم...غلط کردم! زجه میزدم و میگفتم "غلط کردم" صدای زهرا هم با بغض مخلوط شده بود -عزیزم... ترنم... آروم باش گلم. میبخشدت،باور کن میبخشه تو که فهمیدی چقدر مهربونه! من گریه میکردم و زهرا هم با گریه سعی داشت آرومم کنه! حرفاش تأثیری تو حالم نداشت،ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه. دلم میخواست از شرمندگی بمیرم! مثل دیوونه ها تو اتاق راه میرفتم و بلند بلند گریه میکردم. بی حال نشستم رو زمین و زانوهام رو بغل کردم. "به خودت قسم درست میشم... آدم میشم. خودت که دیدی،خبر داری، وقتی از تک تک گناهام باخبری، پس الانم میدونی چندوقته دارم سعی میکنم خوب باشم. دیگه هیچی برام مهم نیست، فقط دلم میخواد تموم زخمایی که بهش زدم رو ترمیم کنم، تموم اشک هایی که برام ریختی رو جبران کنم. غلط کردم آقا...غلط کردم. امروز فهمیدم تو بابای همه ی مایی... غلط کردم بابایی... غلط کردم! من ندونسته تمام این کارا رو کردم. نمیفهمیدم. ولی دیگه تکرار نمیشه. دیدی امروز به کمکت تونستم موفق بشم؟ بازم کمکم کن،بازم دستمو بگیر، اگه دستم تو دست تو باشه از پس همه ی اینها برمیام!" وضو گرفتم و وایسادم به نماز. تمام نمازم اشک بود و شرمندگی و خجالت... برام شام پایین نرفتم و گفتم میل ندارم. واقعا هم میل نداشتم! اون شب تا نزدیکای صبح گریه کردم و با امام زمان صحبت کردم. ازش خواستم منو ببخشه... تو اینترنت بیشتر دربارش تحقیق کردم. بهش قول دادم که بعد از این جبران کنم. 🍁"محدثه افشاری"🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ...💗 قسمت پنجاه و دوم صبح با کلی انرژی از خواب بلند شدم. دلم میخواست به همه مهربونی کنم،با همه خوبی کنم. صبحونه رو خوردم و از خونه بیرون رفتم. زنگ زدم به زهرا و ازش خواستم چند ساعتی بیاد پیشم. رفتم دنبالش و سوارش کردم. با دیدنم با کلی ذوق بغلم کرد و بوس بارونم کرد! -وای خدااا... ترنم شبیه فرشته ها شدی!! مبارکت باشه آبجیییییی... -مرسی عزیزممم... هرچند چندنفری نظرشون بر این بود که بیشتر شبیه گونی شدم تا فرشته!! -وا...این چه حرفیه. ولشون کن. معمولا کسایی که نمیتونن جلوی نفسشون بایستن،به اونایی که تو این راه موفق میشن،حسودی میکنن!! -آره بابا،مهم نیست اصلا! فعلا بریم که کلی کار داریم!! -چیکار داریم؟؟ -صبرکن ،خودت میفهمی! سورپرایزه! -باشه ولی صبرکن اول من تورو سورپرایز کنم،بعد تو! از تو کیسه ای که دستش بود،یه جعبه ی کادویی دراورد و گرفت جلوم -تولد دوبارت مبارکه خاااانوووووم!! -وای زهراااا... ممنونم عزیزمممم... با خوشحالی جعبه رو گرفتم و بازش کردم. پر بود از روسری و ساق دست و گیره روسری! همونایی که خود زهرا استفاده میکرد. با تموم وجودم احساس خوشحالی کردم. -خیلی دوستت دارم زهرا! واقعا ممنونتم! خیلی خوبه... خیلی! -قابل تو رو نداشت گلم! این کمترین کاری بود که از دستم برمیومد.مبارکت باشه! دوباره ازش تشکر کردم و جعبه رو گذاشتم رو صندلی های پشت ماشین. قند داشت تو دلم آب میشد که زودتر برم خونه و همه رو سر کنم!! راه افتادم سمت یه گل فروشی. جلوی درش نگه داشتم و به زهرا گفتم بشینه تا بیام. رفتم داخل و یه نگاه به گل ها انداختم. -خوش اومدید درخدمتم خانوم.بفرمایید؟ -ممنونم آقا.من چندتا شاخه گل میخوام. -چندتا؟ -سیصد و سیزده تا! -سیصد و سیزده شاخه؟؟ چه گلی؟ -بله،فرقی نداره،اگر باهم فرق داشتن هم ایرادی نداره و یک کارت روی هر کدوم! اگر نمیتونید انجام بدید،برم جای دیگه! -تونستنش رو که میتونم،اما طول میکشه! -هرچه سریعتر آماده شه ممنون میشم،به دستمزدتون هم حواسم هست. بی زحمت یه سبد خوشگل هم برام بذارید. -بله چشم،فقط روی کارت ها چی بنویسم؟؟ -با خط خوش بنویسید "جشن آشتی با امام زمان" -مگه جشنه؟ -برای من بله،جشنه? کی حاضر میشن؟ میخوام زود آماده شن. -چشم.سعی میکنیم تا دو سه ساعت دیگه حاضرشون کنیم. تشکر کردم و از گل فروشی خارج شدم و رفتم پیش زهرا. -چیشد پس؟ فکر کردم رفتی برای من گل بگیری!! چرا دست خالی اومدی؟؟ -خخخخ... برای تو هم گل میگیرم عزیزم. دو سه ساعت صبرکن تا بفهمی قضیه چیه! از اونجا رفتم یه قنادی که شیرینی هاش خیلی خوب بودن و ده کیلو شیرینی سفارش دادم! و گفتم سه ساعت دیگه میام دنبالشون! زهرا مشکوک نگاهم میکرد و میخواست بدونه قضیه چیه. -گشنت نیست؟؟ -آره،یکم. ترنم؟تو چرا همش میری اینور و اونور و دست خالی میای بیرون؟ -گفتم که سه ساعتی باید صبرکنی! حالا هم بریم رستوران یه ناهار توپ بهت بدم که باید جون داشته باشی ازت کار بکشم!! مشغول خوردن ناهار بودیم که گوشیم زنگ خورد. مرجان بود! -ترنم عصر میای دنبالم بریم جایی؟ -کجا؟؟ -حالا تو بیا،بهت میگم. -آخه من چهارپنج ساعتی کار دارم! -چیکارداری؟؟خب بعدش بیا! بیا دیگه.... در مقابل اصرارهاش چاره ای جز تسلیم نداشتم. هرچند میدونستم کارم طول میکشه اما دوست نداشتم مرجان رو ناراحت کنم. سرساعتی که قرار داشتیم،رفتم گل فروشی و گل ها رو تحویل گرفتم. -ترنم اینهممممه گل!!؟؟ برای چی؟؟ -مگه گل نخواستی؟؟ -شوخی کردم دیوونه! -منم شوخی کردم!مال تو نیستن!! -بی مزه!پس مال کیه؟ -مال تولد دوباره ی من و آشتی با امام زمان. الان میریم شیرینی ها رو هم میگیریم و میریم پارک. و به همه،خصوصا اونایی که زیاد حجاب جالبی ندارن،گل و شیرینی میدیم!🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
جلوی یکی از پارک های تقریبا شلوغ نگه داشتم.سبد رو برداشتم وچندتا از گل ها رو توش چیدم.به نوبت یک دور من شیرینی میگرفتم و زهرا گل،و یک بار من گل میگرفتم و زهرا شیرینی ها رو! هر دوتامونم مثل بمب پرانرژی شده بودیم! با ذوق پخششون کردیم و سعی میکردیم همش لبخند به لب داشته باشیم. از هر کدوم سه تا دونه نگه داشتیم، دوتا برای خودمون و یکی برای مرجان! بعد از یک ساعت و خورده ای،خسته ولی خوشحال به ماشین برگشتیم. -مرسی زهرا. واقعا ازت ممنونم. ببخشید که به زحمت افتادی! -اولا وظیفم بود و در ثانی کارت عالی بود ترنم! عالی! هم این که مردم رو شاد کردی،هم اگه یه نفر هم فکرش بره سمت آشتی با امام زمان،واسه دنیا و آخرتت کافیه! -خداروشکر.امیدوارم مقدمه ی جبرانم،مورد قبول آقا قرار گرفته باشه. طبق معمول،زهرا رو تا دم مترو رسوندم. آفتاب داشت غروب میکرد، اما به مرجان قول داده بودم برم دنبالش! باهاش تماس گرفتم و قرار شد یه ربع دیگه سر خیابونشون باشه. بار اولی بود که داشتم با چادر میرفتم پیشش! اون حتی از نماز خوندنم هم خبر نداشت،فکر میکرد فقط اخلاقم عوض شده! بهرحال دیر یا زود باید منو میدید. به خدا توکل کردم و راه افتادم. پنج دقیقه ای معطل شدم تا مرجان بیاد. سوار ماشین شد و سرش رو چرخوند تا بهم سلام بده اما خشکش زد! بادیدن چشمای گردش خندم گرفت! -سلام عزیزم.چه عجب تشریف آوردی!! -ترنم؟؟این چه ریخت و قیافه ایه؟؟ این چیه روی سرت؟؟ ماشین رو روشن کردم و راه افتادم. -خب...چادره دیگه! -میدونم،میگم چرا رو سرته؟؟؟ -خب پس باید کجا باشه؟ جای چادر رو سر دیگه! -ترنم منو مسخره کردی؟ این چه ریختیه برای خودت درست کردی؟ درش بیار ببینم! -بابا آروم باش مرجان! نفس بکش،توضیح میدم! -لازم نکرده،گفتم درش بیار! -مرجان صداتو بیار پایین.یکم آروم باش! -حرف من برات ارزش نداره؟؟ -چرا عزیزم. -پس برش دار،منو عصبی نکن. -حرف تو برام ارزش داره،اما قبل از تو باید به خدا چشم بگم؟؟ -هه!خدا؟؟ همون خدایی که خودت داشتی برام اثبات میکردی که وجود نداره؟؟ -مرجان چرا آروم نمیشی بذاری حرف بزنم؟؟ -برای اینکه داری حالمو بهم میزنی! اصلا معلوم نیست چته! -مگه من چیکار کردم؟؟ -روز به روز داری احمق‌تر میشی! ترنم اگه به این مسخره بازیات میخوای ادامه بدی،دور منو خط بکش! -مرجان میفهمی چی میگی؟؟ -آره میفهمم. الانم برو سمت بازار،باید لباس بخریم. -لباس چی؟؟ -برای مهمونی پس فردا! -چه مهمونی؟ -چه مهمونی ای به نظرت؟؟؟ مهمونی برای دعای شفای تو! -اگه تو میخوای لباس بخری میبرمت،اما من پارتی نمیام. -خودم زنگ میزنم مخ مامان و باباتو میزنم. -اونا هم رضایت بدن،من خودم نمیخوام که بیام. -تو غلط میکنی!تو همون کاری رو میکنی که من بهت گفتم! -مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟ -برای اینکه داری واسه من جانماز آب میکشی! احمق تو همونی که تا دیروز تو بغل سعید ولو بودی! هرروز میومدی خونه ما که مشروب بخوری! معتاد سیگار شده بودی! تیپت... اونوقت واسه من از خدا حرف میزنی؟؟؟ -آدما تغییر میکنن! -آدم آره،ولی تو نه! جوگیر احمق! -مرجان درست صحبت کن! -نمیکنم.همینه که هست! میای پارتی یا نه؟ -من نمیام،تو هم نرو مرجان. به جاش با هم میریم بیرون،خوش میگذرونیم. -عه؟هه!راست میگیا!باشه! -مسخره نکن،جدی میگم. کلی حرف دارم برات بگم! -ترنم یه کلمه بگو! فقط یه کلمه! دست از این کارات برمیداری یا نه؟ داشتم از دستش دیوونه میشدم! سرم درد گرفته بود. هر لحظه داشت عصبانی تر میشد! -با تو بودم!آره یا نه؟؟ نفس عمیق کشیدم، -نه! -به جهنم. ماشینو نگه دار! -برای چی؟؟ -گفتم نگه دار!! ماشین رو نگه داشتم، هر چی از دهنش درومد بهم گفت و در ماشین رو کوبید و رفت!! 🍁"محدثه افشاری"🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را ...💗 قسمت پنجاه و سوم لب هام رو به هم فشار دادم و قطرات اشک،دونه دونه از چشمام سرازیر شدن. با دل شکسته،رفتن مرجان رو نگاه میکردم. بهترین دوست تمام این سال هام،به همین راحتی از من گذشت! اونم با کلی فحش و بد و بیراه! انگار همه ی انرژی و شادی طول روزم،ازم گرفته شد... حس میکردم قلبم خورد شده! صدای اذان توی گوشم پر شد، و با همون اشک ها راهی مسجد شدم. خیلی حالم بد بود. با حواس پرتی نمازم رو خوندم و شل و آویزون راه افتادم سمت خونه! با دیدن شیرینی و شاخه گلی که براش نگه داشته بودم،به هق هق افتادم و زمزمه کردم "خیلی بی معرفتی..." نمیدونم چرا دلم یدفعه هوای سجاد رو کرد. کاش بود... حتما بعد از زهرا،اون تنها شخصی بود که از دیدن وضعیت جدیدم،خوشحال میشد! اشک هام رو از صورتم کنار زدم، و تو دلم گفتم "فدای سرت آقا! فدای یه لبخندت! اگر بخاطر نزدیک شدنم به شما ولم کرد، همون بهتر که بره!" با ریموت در رو باز کردم و وارد حیاط شدم. با دیدن بابا توی حیاط ماتم برد. انگار یه سطل یخ رو سرم خالی کردن!! اصلا حواسم به ساعت نبود! دیگه برای هرکاری دیر شده بود... بابا چشماشو ریز کرده بود و با دقت داشت نگاهم میکرد!! گلوم از شدت ترس خشک شده بود! تحمل این یکی رو دیگه نداشتم... سرش رو با حالت سوالی تکون داد ، منظورش این بود که چرا پیاده نمیشم! به چادرم چنگ زدم و زیرلب صدا زدم "یا امام زمان..." بابا از هیچ چیز به اندازه زن چادری و آخوند بدش نمیومد! تمام فحش‌هایی که به مذهبیا میداد و مسخرشون میکرد از جلوی چشمم رد میشد. اخم غلیظش رو که دیدم،در ماشین رو با دودلی باز کردم و پیاده شدم. یه قدم به جلو اومد و دستش رو زد به کمرش -به به!ترنم خانوم! هر دم از این باغ بری میرسد!!! -سـ....سـ...سلام بـ...بابا! -اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ -مممـ...مگه چیکار کردم؟؟ -بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی! آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم. -گفتم گمشو تو خونه! تا صدام بالا نرفته برو، من آبرو دارم اینجا! در ماشین رو هل دادم و رفتم تو خونه. مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم! مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود، با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ وایساد! جلوی در ایستادم و زل زدم بهش، که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شد! مامان اومد جلوتر و سرتا پامو نگاه کرد! -این چیه ترنم!؟ بابا غرید -این؟؟دسته گل توعه! تحویلش بگیر! تحویل بگیر این تف سر بالا رو! و قبل از اینکه هر حرف دیگه ای زده بشه،سنگینی و داغی دستش رو، روی صورتم حس کردم! این بار اولی بود که از بابا کتک میخوردم!🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
چادر رو از سرم کشید و داد زد -این چیه؟؟این نکبت چیه؟؟ این رو سر تو،رو سر بچه ی من چیکار میکنه؟؟ و هلم داد عقب. سعی میکردم اشکام رو کنترل کنم. اومد طرفم و بلندتر داد کشید -لالی یا کری؟؟ پلک محکمی زدم و نالیدم -بابا مگه چیکار کردم؟؟ مگه خلاف کردم؟ -خفه شو! خفه شو ترنم!خفه شو! دختره ی نمک به حروم،اینهمه خرجت کردم که پادوی آخوندا بشی؟؟ از عصبانیت قرمز شده بود، تند تند دور من راه میرفت و داد میزد. بغضم بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد! -بی شرف برای چی با آبروی من بازی میکنی؟؟ یه ساله چه مرگت شده تو؟؟ هر روز یه گند جدید میزنی، هر روز یه غلط اضافی میکنی، آخه تو نون آخوندا رو خوردی یا ... با عصبانیت به سمتم حمله‌ور شد و صورتم رو به یه چک دیگه مهمون کرد و افتادم زمین. اونقدر دستش سنگین بود،که احساس گیجی میکردم. مامان جیغی کشید و اومد جلو اما بابا با تهدید،دورش کرد! دوباره از چادرم گرفت و بلندم کرد -مگه با تو نیستم؟؟ لکه ی ننگ!! کاش همون روز میمردی از دستت خلاص میشدم... با شنیدن این حرف با ناباوردی نگاهش کردم و دیگه نتونستم جلوی بغض تو گلوم رو بگیرم! مثل ابر بهار باریدم... به حال دل شکستم و به حال غرور خورد شدم! -خفه شو... برای چی داری گریه میکنی؟ ساکت شو،نمیخوام صدای عرعرتو بشنوم! چرا حرف نمیزنی؟ برای چی لچک سرت کردی؟ مامانت آخوند بوده یا بابات؟؟ نالیدم -چه ربطی به آخوندا داره؟؟ -عههه؟پس زبونم داری!! پس به کی مربوطه؟ باید از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده! -من با آخوندا کاری ندارم! من فقط حرف خدا رو گوش دادم.همین. از قهقهه ی عصبیش بیشتر ترسیدم. -چی چی؟؟یه بار دیگه تکرار کن!! خدا؟؟آخه گوسفند تو میدونی خدا چیه!؟ تو تو این خونه حرفی از خدا شنیدی!؟ دختره ی ابله! کدوم خدا!؟ -همون خدایی که منو آفرید و خواست زندگیم اینجوری رقم بخوره! همون خدایی که شمارو آفرید و همه این امکانات رو بهتون داد. دوباره خندید -اهان!!اون خدا رو میگی؟؟ بلندتر خندید و یدفعه ساکت شد و با حرص نگاهم کرد -پس بین من و مامانت و تمام این ثروت که قرار بود بعد از من به تو برسه، با خدا یکی رو انتخاب کن!! اگر ما رو انتخاب کردی،همه چی مثل قبل میشه و همه اینا رو یادمون میره، ولی اگر خدا رو انتخاب کردی،هم دور ما رو خط میکشی،هم دور ثروت مارو. چون یه قرون هم دیگه بهت نمیدم و از ارث هم محرومت میکنم! برو گمشو تو اتاقت و قشنگ فکر کن! هلم داد سمت پله ها و داد زد "برو تو اتاقت" خسته و داغون به اتاقم رفتم و در رو بستم. و با گریه رو تختم افتادم. 🍁"محدثه افشاری"🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 ✍ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ ۹۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ که سرعت شیر ۵۷ کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ. ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ شیر می‌شود؟ "ﺗﺮﺱ" ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ می‌شود ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصله خود با شیر مدام به "پشت ﺳﺮ" ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین سرعتش بسیار کم می‌شود! تا جایی که شیر میتواند به او برسد؛ یعنی ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ طعمه ﺷﯿﺮ نمی‌شود! ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیرویش ایمان دارد؛ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ‌ﯼ ﺷﯿﺮ نخواهد شد. ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ! ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ایمان نداشته باشیم و در طول زندگی ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻧﮕﺎﻩ کنیم و به مرور خاطرات ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ؛ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻘﺐ میمانیم ﻭ ﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ... ‌‌‌‌ 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19