eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
روزمون‌ رو‌ با نام‌ خدا و سلام‌ به‌ چهارده‌ معصوم‌ شروع‌ میکنیم❤️ 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌹 السلام علیکَ یا رسولَ الله🌸 السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین🌸 السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ🌸 السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی🌸 السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ🌸 السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ🌸 السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ🌸 السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ🌸 السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ🌸 و رحمة الله و برکاته🌸 السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی🌸 و رحمة الله وبرکاته🌸 السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ🌸 السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی🌸 السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری🌸 السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان🌸 و رحمة الله و برکاته🌸 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلـٰام‌ به‍.. زیباتࢪین ماه‍ِ...😍🌱 رمضان،ماه‌بندگے‌خدا‌مبارڪ♥️ 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق علیه السلام: «هركس(در روز اول ماه رمضان) با كف دست خود بر خود بزند، در آن روز از خوارى و ايمن مى‌ ماند و هركس گلاب بر خود بزند، در آن از برسام ايمن مى‌ ماند. پس هرگز اين سفارش ما را ترك نكنيد.» اقبال الاعمال، جزء اول، أبواب أحكام ماه رمضان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ امروز، روز اول ماه مبارک است. طریقه اول هر ماه قمری👆 ✅ این نماز تضمین سلامتی از جانب خدا در این ماه است. 👌 ⏱زمان خواندن این نماز امروز از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب می باشد. 🍁اگر از زمانش بگذرد، باید به نیت قضاء بخوانید. ⚠️ اول ماه هم فراموش نشود. 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 @kelidebeheshte ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵توجه 🔔 توجه🔵 ♥️♥️ 🎉🎁 💌خداوند جمیع گناهان او را می آمرزد💦🦋 و روزی او را وسعت دهد🌈 و کسری سال او را کفایت نماید💫💌 🔮نماز شب دوم ماه مبارک رمضان الکریم ، چهار رکعت است، در هر رکعت، بعد از سورهء حمد، بیست مرتبه سورهء قدر خوانده شود🔮 📓:{معراج مومن.ص97}📚 🤲🏻🦋 ✋🏻 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19 نشر این پیام است 💌 📡حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
" وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ " اکثرا در ماه مبارک رمضان ماموریت بودند وهمیشه با بچه های خط افطار میکردند وهمان غذایی که آنها میخوردندرا میل میکردند. گاها افطار خود را به رزمنده ها میدادند و فقط نان وماست میخوردند... 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
📖دعای روز اوّل ماه رمضان 🌙 ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ اَللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا! روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده ی گنهکاران 🕌 ┄┅┅❅💠💠 💎💠💠❅┅┅┄ 💠 ناصرات المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💎اللَّهُمَ‏ انّى‏ أَسْئَلُک ‏ أَنْ تَجْعَلَنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ 💠 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غـربـت خدا رو ببیـن بیـن مـا... 🍃 وَعْدَ اللَّهِ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 🍃 (سوره ی روم، آیه ۶) 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد 😑 پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن) نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم در اومد😢 سمانه تعجب کرده بود😯 -ریحانه حالت خوبه؟! 😞 -اره چیزیم نیست😧 یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود. همراه سمانه وارد حرم شدیم. بعضی چیزها برام عجیب بود. -سمی اونجا چه خبره؟!😯 -کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه☺ -خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟!😯 -میخوان دستشون به ضریح بخوره -یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟!😯 هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن. -یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!😕😕 -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه و...هست😊 سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون. -اخه من که زیاد عربی خوندن بلد نیستم😐 پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی😕 و سمانه شروع کرد با صدای ارامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم. بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم: -سمانه؟!😕 -جان سمانه😊 -یه چی بگم بهم نمیخندی؟!😟 -نه عزیزم.چرا بخندم -چرا شما نماز میخونید؟!😐 -عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه. -یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!😯 -دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم.. -اوهوم..😕 میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😔 بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و ارزوشو داشت😢😢 میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! -چرا نمیشه... ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی😔 -میخوام بخونم ولی.. -ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ 🍁مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗 قسمت چهارم -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ -نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟!😶 -چرا که یاد نمیدم گلم☺ با افتخار آجی جون.😊 سمانه هم همه چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم😊 خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید😐 شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم😕 نمیدونم 😔 اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد😕 بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: -ریحانه جان پاشو بریم حسینیه -چرا؟! نشستیم دیگه حالا😕 -زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. -باشه پس بریم فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه😐😐 -سمانه؟!😯 -جانم؟؟😊 -منم میتونم بیام تو جلسه؟؟😕 متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که اقا سید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره -اوهوم...باشه 😔 جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم که مینا بهم زنگ. -سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟!😑😑 -من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه😕😕😐 -پی ام دادم ولی جواب ندادی😕 -حوصله چک کردن ندارم😟 -چه خبرا دیگه. همسفرات چه جورین؟! -سلامتی... آدمن دیگه😃ولی همه بسیجین -مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن😂😂 -نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم😄 - بی مزه😡 حالا چه خبراخوش میگذره😉 - بد نیست جای شما خالی😊 - راستی ریحانه - چی؟! - پسره هست قد بلنده تو کلاسمون😆 - کدوم؟!😯 - احسان دیگه.باباش کارخونه داره😉🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
-اها اها اون تیره برقه😂 خوب چی؟؟😐 -فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست😉😁 -ندادی که بهش؟!😡 -نه...گفتم اول باهات مشورت کنم😊 -افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری😐😅 -ولی پسره خوبیه ها😉خوش به حالت😊 -خوش به حال مامانش😐 -ااااا ریحانه😐 .چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی😒 -اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟!😯😡 -اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟!😐 -نه..خدافظ بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور 😑(زیادم بی ریخت نبودا😄) شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده..😕 دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم😊 تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد.که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه. سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم😯 یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور -من؟!چرا؟!😞 -بیا دیگه. حرفم نزن باشه. باشه..الان میام وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن.زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم اقا سید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟! نه. اکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟!😯 که اقا سید گفت بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید. که سمانه پرید وسط حرفش: نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم. سید:لا اله الا الله... 😑 زهرا:سمانه جان اصرار نکن ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟ که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن. یه لحظه مکث کردم که اقا سید گفت ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن . دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید.. از اول گفتم که ایشون نمیتونن. نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف اقا سید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد😡 و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.😞 اب دهنمو قورت دادم و بااینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم😏 سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم. اقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟ !کار سختی هستا. تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😑 🍁مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗 قسمت پنجم توچشماش نگاه کردم و باحرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😑 در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره -برو علی جان -تااینجا فهمیدم اسمشم محمده😊 داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسردیگه رفت و گفت حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم😆 -به سلامت سجاد جان -داشتم گیج میشدم😯 -چرا هرکی یه چی میگه؟!😕 رفتم جلو: -جناب فرمانده؟!😐 -بله خواهرم؟! -میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!😯 -بله اختیار دارید.علوی هستم -نه منظورم اسم کوچیکتون بود😐 دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم چون هرکس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم.همین😐 -اها.بله.من محمد مهدی هستم.دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هربار یه کدومو صدامیزنن😄 اها.خوب پس.حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم😊 هر چی مایلید ولی ازاین به بعداگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون به من منتقل میکنن☺ اعصابم خوردشد و باغرض گفتم: باشهه.چشم😑😑 موقع شام غذا هارو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم.سمانه با اینکه مسول فرهنگی بودوکارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد.یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم😕.تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار😒 خلاص این چند روز به همین روال گذشت تا صبح روز اخر که چند تا ازدخترها به همراه زهرا برای خریدمیخواستیم بریم بیرون -سمانه -جانم؟! -الان حرم نمیخوایم بریم که؟!😯 -نه.چی بود؟! -حوصله چادر گذاشتن ندارم اخه.خیلی گرمه😞 -سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت نه حرم نمیریم😐 رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا بادوستش که تو یه مغازه انگشتر فروشی بودن مارو دیدن: -دخترا یه دیقه بیاین -بله زهرا جان؟!😯 و باسمانه رفتیم به سمتشون -دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟!😕 (تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونه داشت) که سمانه گفت به نظر من اونیکی قشنگ تره و منم همونو باسر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت: راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.حتما بیاین یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت جلسه شدیم وارد اطاق شدیم که دیدم اقا سید و زهرا با هم حرف میزنن در همین حین یکی ازپسرها وارد شد. اقا سید دستشو بالا اورد که دست بده✋ دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢 نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود😢 من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟! نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!😞 تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه ولی نه..جعبه انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود😔 بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت دلم خیلییی شکسته بود😔 وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد. به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم😣 سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه 😯 گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه .فقط میگفتم کمکم کن. وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😢 یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه 😔 دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم 😕 سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم😕 -باشه ریحانه جان☺ مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم😔 بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم. بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم: -سمانه؟!😕 -جانم؟!☺ -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯 🍁مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte