#دعای هرشب ماه رمضان
🌹هر کس این #دعا را در #هر_شب ماه رمضان بخواند #گناهان_چهل_سال او آمرزیده می شود.
📚مفاتیح الجنان
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 برترین عمل در ماه رمضان☝️☝️
🔴ســـــوال حضرت امــــــــیر علیه السلام از رســـــــوالله ص☝️
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
#کمپین #نماز_شب خوانها در ماه #رمضان
حاج آقا قرائتی👇
👈 اینکه #سحر برای سحری بلند میشویم, خب نماز شب هم بخوانیم
خیلی برای نماز شب حدیث داریم. نماز شب یازده رکعت نماز مثل نماز صبح.
پنج تا دو رکعتی, یکی یک رکعتی.
خلاص❗️
اگر هم وقت کم است بدون "قل هو الله احد" بخوان
چقدر طول میکشد❓
با رکوع و سجودهایش یک ربع می کشد.
خب سحری خوردیم ده دقیقه دیگر اذان است. این ده دقیقه نخوابیم😴
✔️قرار رمضان: برای سحری بیدار میشویم، نماز شب هم بخوانیم☺️
🌹حال که دوست گرامی برای ماه مبارک رمضان بپاخاسته ای
پس بسم الله😍
لحظاتی با معبود، خلوتی خودمانی داشته باشیم
مارادراین ضیافت دعا فرمائید 🙏
⚘اللهم عجل لولیک الفرج
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
💗نمازشب را با ما تجربه کنید.💗
📡حداقل برای ☝️🏻نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 پادکست| اهمیت به نماز
✅ #عموم_مخاطبان
🎤صحبت های استاد راجی در خصوص شهید حججی
💫حضرت علی علیه السلام:
هیچ عملی نزد خداوند محبوب تر از #نماز نیست؛ پس امور دنیا، شما را از اوقات آن و خواندن آن در وقت، باز ندارد و به خود مشغول نکند.
📚الخصال، ص ۶۲۱
📿حتما لازم نیست شیطان شما را به یک سایت شیطانی وارد کند...
برای او همین که نماز #اول_وقتتان را پشت یک مانیتور از شما می گیرد کافیست...
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
♻️ #نشرحداکثری
2.Ramazan_AmirRezaArab.mp3_93510.mp3
1.35M
فایل صوتی دعای روز دوم #ماه_رمضان
🎤امیر رضا عرب
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
4_293413254921716267.mp3
3.97M
.☝️🏻☝️🏻🌸🍃
#تندخوانی_قرآن_کریم.📖
#تحدیر #جزء_دوم
توسط #استاد_معتز_آقایی🎤
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐جزء دوم هديه به پیشگاه مقدس امام علی (علیه السلام)
💐وبه نیت ظهور وسلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) شفای بیماران اسلام وشادی ارواح طيبه شهداء ودر گذشتگان
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
‼️توجه 🔔 توجه‼️
🌙#نماز_شب_سوم_ماه_مبارک_رمضان_الکریم🌙
🎈#ثواب_نماز🎁
💌هرکس این نماز را بخواند، ندا کرده می شود در قیامت به اینکه او آزاد شدهء خدا از آتش است🔥☄🌈💌
💎امام علی(علیه السلام)فرمودند:💎
🔮نماز شب سوم ماه مبارک رمضان الکریم، دو رکعت است، که در هر رکعت، بعد از سورهء حمد، پنجاه مرتبه سورهء اخلاص را خوانده شود.🔮
💫#منبع:{وسایل الشیعه.ج5.ص186}📚
#التماس_دعا🤲🏻🥀
#یاعلی_مدد✋🏻
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
نشر این پیام #صدقه_جاریه است 💌
📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرآن
#قرائت_قرآن_به_نیت_تعجیل_در#فرج_امام_زمان {عج}
#صاحب_الزمان(عج)
#ماه_رمضان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗
.قسمت ششم
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
-اره دیگه...زهرا دختر خاله اقا سیده😊
-وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت😞..اخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه😐
حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن😕
ولی به سمانه چیزی نگفتم
-چیزی شده ریحان؟
-نه...چیزی نیست😔
-اخه از ظهر تو فکری😞
-نه..چون اخرین روزه دلم گرفته 😔😔
خلاصه سفر ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم:
-سمانه؟!😕
-جانم ؟!😊
-اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!😐
-کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😃
-نه بابا.من اصلا داداش ندارم که😐
داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😂کلا میگم😕
-اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم 😂ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم. الان منظورت چیه شبیه تو؟!😯
-مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه
-ریحانه تو قلبت خیلی پاکه😊
اینو جدی میگم.وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده😊
-کاش اینطوری بود که میگفتی 😕
. -حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه😊
حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟! 😉
-اصلا راهش نمیدادم تو خونه😃
-واااا...بی مزه😐من به این آقایی😃
-خدا نکشه تو رو دختر😄
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ...
یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید☺
دروغ چرا...
من عاشق اقا سید شده بودم
عاشق مردونگی و غرورش
عاشقه..
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم😕
فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد
احساس ارامش و امنیت داشتم
همین بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😕
چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید.
-تق تق
-بله..بفرمایید
-سلام اقا سید
-تا گفتم آقا سید یه برقی تو چشماش دیدم و اینکه سرشو پایین انداخت و گفت : سلام خواهر...بله؟!کاری داشتید؟! و بلند شد و به سمت در رفت و دررو باز گذاشت😐
انگار جن دیده 😑😑
نمیدونم چرا ولی حس میکردم از من بدش میاد. همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت...تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این کارها.
-کار خاصی که نه...
میخواستم بپرسم چجوری عضو بشم..
-شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میکنن.
-چشممم...ممنونم 😐😐
-دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولی حس میکردم که باید برم و جام اونجا نیست...
از اطاق سید که بیرون اومدم دوستم مینا رو دیدم
-سلام
-سلام...اینجا چیکار میکردی؟!
یه پا بسیجی شدیا..از پایگاه مایگاه بیرون میای😄
-سر به سرم نزار مینا..حالم خوب نیست😕
-چرا؟! چی شده مگه؟!😯
-هیچی بابا...ولش....ولی شاید بتونی کمکم کنی و بعدا بهت بگم..خوب دیگه چه خبر؟!
-هیچی.
همه چیز اکیه.ولی ریحانه😕
-چی؟!😯
-خواهر احسان اومده بود و ازم خواست باهات حرف بزنم😊
-ای بابا...اینا چرا دست بردار نیستن...مگه نگفته بودی بهشون؟!😡
-چرا گفتم...ولی ریحان چرا باهاش حرف نمیزنی؟؟😕
-چون نمیخوامش...اصلا فک کن دلم با یکی دیگست😐
-ااااا...مبارکه...نگفته بودی کلک..کی هست حالا این اقای خوشبخت؟!😄
-گفتم فک کن نگفتم که حتما هست 😑
-در حال حرف زدن بودیم که اقا سید از دفتر بیرون اومد و سریع از جلوی ما رد شد و رفت و من چند دقیقه فقط به اون زل زدم و خشکم زد.این همه پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاه بود ولی من فقط اونو میدیدم☺
-ریحانه؟!چی شد؟!😯
-ها ؟!؟...هیچی هیچی!😞
-اما وقتی این پسره رو دیدی... ببینم...نکنه عاشق این ریشوعه شدی؟!
-هااا؟!...نه 😕
-ریحانه خر نشیا😯اینا عشق و عاشقی حالیشون نیس که😡فقط زن میخوان که به قول خودشون به گناه نیوفتن😑اصلا معلوم نیست تو مشهد چی به خوردت دادن اینطوری دیوونت کردن😒
-چی میگی اصلا تو...این حرفها نیست...به کسی هم چیزی نگو
-خدا شفات بده دختر😐
-تو توی اولویت تری😒
-ریحانه ازدواج شوخی نیستا😯
-میناااا...میشه بری و تنهام بزاری؟!😐
-نمیدونم تو فکرت چیه ولی عاقل باش و لگد به بختت نزن😑
-بروووو😡
مینا رفت و من موندم و کلی افکار پیچیده تو سرم...نمیدونستم از کجا باید شروع کنم😕
🍁مهدی بنی هاشمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗
قسمت هفتم
رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقا سید میده و باهم حرف هم میزنن.
اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید😔 دلم میخواست خفش کنم😠
وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته:
-سلام سمی
-اااا...سلام ریحان باغ خودم...چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم😊
-ممنون..راستیتش اومدم عضو بسیج بشم😕..چیا میخواد؟!
-اول خلوص نیت 😂
-مزه نریز دختر...بگو کلی کار دارم😐
-واااا...چه عصبانی..خوب پس اولیو نداری
-اولی چیه؟!
-خلوص نیت دیگه 😄😄
-میزنمت ها😐
-خوب بابا...باشه...تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجوییتو بیار بقیه با من☺
خلاصه عضو بسیج شدم و یه مدتی تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزها بودن..
یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت:
-ریحانه
-بله؟!
-دختره بود مسئول انسانی☺
-خوب😯
-اون داره فارغ التحصیل میشه.میگم تو میتونی بیای جاشا😕
وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن شد برای نزدیک شدن به اقا سید و بیشتر دیدنش و گفتم .
-کارش سخت نیست؟!😯
-چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و توهم کنارم باش😊....ولی!!😕
.-ولی چی؟!😟
-باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی 😐
-وقتی گفت دلم هری ریخت..و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چجوری راضی کنم؟!
-کار نداره که.. بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن
-دلت خوشه ها😑.میگم کاملا مخالفن😯
-دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه😉
توی مسیر خونه با سمانه به یه چادر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم..و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم..
-مامان؟
-جانم
-من تو گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟!😐
-اره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی
بابا: چی شده دخترم قضیه چیه؟!
-هیچی...چیز مهمی نیست😕
مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی..با ما راحت باش عزیزم
-نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم اختیار داشته باشم
بابا:هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد...🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
-نه پدر جان...منظور این نبود😐
مامان:پس چی؟!😯
-نمیدونم چه جوری بگم...راستش...راستش میخوام چادر بزارم😕
پدر : چی گفتی؟! درست شنیدم؟!چادر؟!😨😨
مامان: این چه حرفیه دخترم.. تو الان باید فکر درس و تحصیلت باشی نه این چیزها😑
-بابا: معلوم نیست باز تو اون دانشگاه چی به خردشون دادن که مخشو پوچ کردن.
-هیچی به خدا...من خودم تصمیم گرفتم😞
بابا: میخوای با آبروی چند ساله ی من بازی کنی؟!؟همین مونده از فردا بگن تنها دختر تهرانی چادری شده
-مامان: اصلا حرفشم نزن دخترم...دختر خاله هات چی میگن..
-مگه من برا اونا زندگی میکنم؟!😒
-میگم حرفشو نزن😠
با خودم گفتم اینجور که معلومه اینا کلا مخالف هستن و دیگه چیزی نگفتم😕
نمیدونستم چیکار کنم.کاملا گیج شده بودم و ناراحت😔از یه طرف نمیتونستم تو روی پدر و مادر وایسم از یه طرف نمیخواستم حالا که میتونم به اقا سید نزدیک بشم این فرصتو از دست بدم
ولی اخه خانوادم رو نمیتونم راضی کنم😞
یهو یه فکری به ذهنم زد.اصلا به بهانه همین میرم با آقا سید حرف میزنم☺
شاید اجازه بده بدون چادر برم پایگاه.
.بالاخره فرمانده هست دیگه😊
فردا که رفتم دانشگاه مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید:
تق تق
-بله بفرمایید
-سلام
-سلام...خواهرم شرمنده ولی اینجا دفتر برادرانه.. گفته بودم که اگه کاری دارید با زهرا خانم هماهنگ کنید.
-نه اخه با خودتون کار دارم
-با من؟!؟😨 چه کاری؟!😱
-راستیتش به من پیشنهاد شده که مسئول انسانی خواهران بشم ولی یه مشکلی دارم😕
چه خوب.چه مشکلی؟!😯
-اینکه😕اینکه خانوادم اجازه نمیدن چادری بشم😔میشه اجازه بدین بدون چادر بیام پایگاه؟!
-راستیتش دست من نیست ولی یه سوال؟!شما فقط به خاطر پایگاه اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟!
-اره دیگه 😐😕
-خواهرم ،چادر خیلی حرمت داره ها...خیلی...چادر لباس فرم نیست که خواهر...بلکه لباس مادر ماست...میدونید چه قدر خون برای همین چادر ریخته شده؟؟چند تا جوون پرپر شدن؟!چادر گذاشتن عشق میخواد نه اجازه.
ولی همینکه شما تا اینجا تصمیم به گذاشتنش گرفتین خیلی خوبه ولی به نظرم هنوز دلتون کامل باهاش نیست.
من قول میدم اون مسئولیت روبه کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه اطمینان قلبی انتخاب کنین نه به خاطرحرف مردم.
🍁مهدی بنی هاشمی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗
قسمت هشتم
من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین...اول از همه خودتون تصمیمتون رو قلبی بگیرین. .
-درسته...ولی میدونید 😕
اخه کسی نیست کمکم کنه 😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟!
-چه کسی میخواید بهتر از خدا؟!
-منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕
-از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید..
-اما من عربی بلد نیستم😐
-فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین...نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین...حتما راهی جلو پاتون میزاره...البته اگه بهش معتقد باشین
-باشه ممنون😕
گیج شده بودم...نمیدونستم چی میگه.
اخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت 😕
رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم...راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم 😔
اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و اروم بردم تو اطاق
قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم:
خدایا من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔...ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم 😢خودت میدونی که درسته بی چادر بودم ولی بی بند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم 😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢
یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم .
سوره نسا اومد ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم...😔 گفتم خدایا واضح تر بگو بهم..😔 و قرآن رو دوباره باز کردم
سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود:
ای پیامبر به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسریهای خود را بر سینهی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود
باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد...
گفتم خدایا واضح تر 😢🙏من خنگ تر از این حرفاما 😢😢و قرآن رو دوباره باز کردم
اینبار سوره احزاب اومد
معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به ایه 59
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهای خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.
جلباب؟!؟!؟
جلباب دیگه چیه؟!😯😯
سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب..
دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند...
اشک تو چشمام حلقه زد...😢
گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢
تصمیمم رو گرفتم..
من باید چادری بشم..
🔴قسمت قرآن باز کردن و برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه دختر خانمی...🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte