eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
1.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
400 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 فورقشنگترہ:) تبلیغات♥️ https://eitaa.com/AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
و دومین علامت غیر حتمی ظهور که امروز بهتون میگیم:') 🖤فراگیر شدن جهان از ظلم و جور احادیث زیادی در مورد این وجود داره که قبل از ظهور حضرت دنیا پر از ظلم و جور و گناه و آلودگی میشه 😪😑 حتما زیاد از اینجور چیزا شنیدین پس دیگه ما تکرارش نمی کنیم🙃 (می تونید بخش فراگیر شدن جهان از ظلم و جور کتاب آیا ظهور نزدیک است رو بخونید🌱)
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
و دومین علامت غیر حتمی ظهور که امروز بهتون میگیم:') 🖤فراگیر شدن جهان از ظلم و جور احادیث زیادی در م
📣اما جالبه بدونید از علائم غیر حتمیه!!! یعنی چی؟! 🤔 یعنی همون طور که قبلا هم گفته بودیم اگه مردم واقعا ظهور رو بخوان و رو فراهم کنن شکل می گیره🤩 حتی اگه دنیا هنوز به اون نقطه جوش خودش نرسیده باشه🤯 پ.ن:( بد شدن وضع جهان حد و مرز نداره، هر چقدر تو دوران غیبت امام زمان بیشتر پیش بریم بیشتر گرفتار بلایا میشم... 💔 +باید زمینه ها رو آماده کنیم...
📍پایان صبحگاه انتظار 30 ام=)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀توجه 🔔 توجه🎀 ♥️♥️ 🎁 💌هرکس این نماز را بخواند، خدا او را آن شب بلند کند، مثل عمل هفت پیغمبر از کسانی که تبلیغ رسالت پروردگارش را کرد.💌 🔮 نماز شب چهارم ماه مبارک رمضان الکریم،هشت رکعت است، که در هررکعت، بعد از سورهء حمد، بیست مرتبه سورهء قدر خوانده شود.🔮 🌼منبع:(معراج المومن.ص97)📚 🤲🏻🌱 ✋🏻 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19 نشر این پیام است 💌 📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ayatollah Mojtahedi3.mp3
زمان: حجم: 4.26M
🌺 ✳️ روز سوم ✅ (ره) اللّٰهُمَّ ارْزُقْنِى فِيهِ الذِّهْنَ وَالتَّنْبِيهَ ، وَباعِدْنِى فِيهِ مِنَ السَّفاهَةِ وَالتَّمْوِيهِ ، وَاجْعَلْ لِى نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ ، بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما و از بی‌خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می‌کنی، برایم بهره‌ای قرار ده و به‌حق جودت، ای جودمندترین جودمندان 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🔑 🌹 🕊 @kelidebeheshte
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕 هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐😐 . و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها. خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺ از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😨 نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊 و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران. وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد: -وای چه قدر ماه شدی گلم😊 ممنون😊 بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯 خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه 😐 اره..با کمال میل😊 در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و: -به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺ -ممنونم زهرا جان😊 -امیدوارم همیشه قدرشو بدونی -منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن 😒 زهرا رو کرد به سمانه و گفت : سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده -چشم زهرایی..برو خیالت راحت☺ زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی😆... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید😉 یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد😯😊 اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد: زهرا خانم -زهرا خانم؟! سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون: -سلام☺ سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت: -علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯 -نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏 یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت: اااا...خواهرم شمایید☺ نشناختمتون اصلا...😕 خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺ ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر... هیچی.. حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم: -ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊 -خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔 . پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم... 🍁مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗 .قسمت نهم با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت ریحانه؟ چی شدی یهو؟! -ها؟! هیچی هیچی😕 -آقا سید چیزی گفت بهت؟!😯 -نه.بنده خدا حرفی نزد 😕 -خب پس چی؟! -هیچی..گیر نده سمی😕 -تو هم که خلی به خدا 😐 خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن😐فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏 پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😮 اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺ . نمیدونم شایدم میترسیدن ازم 😂😜 .ولی برای من حس خوبی بود... خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم. -یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه😐 -یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑 -و خلاصه هرکی یه چی میگفت -ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏 یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊 تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود.ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑 توی خونه هم که بابا ومامان 😐 همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش.😤 .و فقط اقا سید تو ذهنم بود😊شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت: -دخترم... عروس خانم. پاشو که بختت وا شد😄 با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯 -پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊 -خواستگار؟!😲امشب؟؟؟😱 -چه قدرم هوله دخترم😄نه اخر هفته میان☺ -من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒 -اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃 -نه مامان اگه میشه بگین نیان😕 -نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐 -عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧 -دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐 خوشت نیومد فوقش رد میکنیش...🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte