eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
247 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
802 ویدیو
338 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای صاحب جمعه های تنهایی ای صاحب یاس های پرپر شده از ظلم ای صاحب قلب های شکسته از سنگ جفا ای صاحب ترازوهای بدون سنگ عدالت ای نسیم روحبخش کویرهای گرم دنیای ما عجل علی ظهورک 🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑🛑جمعه های شعر 🛑🛑👏👏👏
بسیجی ارتباطی با خدا و اولیا دارد بسیجی. پیروی از مکتب و دین خدا دارد بسیجی. باشد او آماده پیکار با انبوه دشمن. در دلش عشق خدا، شور لقا دارد بسیجی. باشد الگویش به دوران مکتب سرخ حسینی. عشق بی چون برشهید کربلا دارد بسیجی. جان فشانی می کند مانند سالار شهیدان! سوز دل، در نای جان، از نینوا دارد بسیجی. با خمینی بسته پیمان تا کند دین را حمایت. دشمنی با خط و راه اشقیا دارد بسیجی. از کژی ها دل بریده، راه تقوا پیشه سازد. رهسپاری در مسیر انبیا دارد بسیجی. جای جای جبهه ها دارد حضورش را به خاطر. در دل سنگر حضوری بر ملا دارد بسیجی. از حضورش پاسداران دلخوشند و ارتشی ها. چون توطن در میان جبهه ها دارد بسیجی. در تمام عرصه ها دارد حضوری از سر شوق. چهره ای مردانه و درد آشنا دارد بسیجی. تا نشاند دشمنان بر جای خود، از استقامت. کوشش بی وقفه در صبح ومسا دارد بسیجی. عهد وپیمان باشهیدان دارد وهمپای رهبر. بر سر عهد خداوندی وفا دارد بسیجی. تا که کشور را رساند بر ترقی و تکامل. چون درخت طیبه نشو ونما دارد بسیجی. منتظر بهر ظهور حجت است ودر تدارک. تا که رایات عدالت را بپا دارد بسیجی. ای خدا بنمای «صالح» را شهید وادی حق! بر سما دستی برای این دعا دارد بسیجی. بمناسبت بزرگداشت هفته بسیج. ٢آذر١۴٠٢.علی صالح پور «صالح».
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
🍁☕️ دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس گشته‌ام در جهان و آخرِِ کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس من به گوشِ خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سویِ من لب چه می‌گَزی که مگوی لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبه ی گداییِ خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ، غریب در رَهِ عشق به مَقامی رسیده‌ام که مپرس
❐ رفتنی سحر آمد، ستاره رفتنی بود بخواب ای دل که بختت خفتنی بود نظر بر باغ دل کردم، عجیبا! گل حسرت فقط بشکفتنی بود خریداری نبود دُرّ دلم را در این بازار، دُر ناسُفتنی بود سخن از مهر گفتم، گرچه دانم دلارام مرا آشفتنی بود سکوتم ترجمانِ یک هیاهوست همه شور و امیدم خفتنی بود سکوتم، معنیِ ناگفته‌ها شد چه گویم؟ دردها ناگفتنی بود مکن دل خوش به بزمِ چند روزه بسا مطرب که بزمش رفتنی بود... ● ○غزل
❐ هیچ غزل برای تو گفتن همیشه یک حرف است هبوط عشق من و تو به دره‌ای ژرف است تو آفتاب بلند مرا نشایستی همیشه کوه حقیر تو خالی از برف است در آستانه‌ی شوری دوباره‌ام بی تو در ابتدای حضوری دوباره‌ام بی تو از آن زمان که ز مرداب تو گذر کردم به فکر راه عبوری دوباره‌ام بی تو چه حیف شد که تو از جنس ماکیان بودی به وقت پر زدن از این زمینیان بودی حضور قویِ مهاجر نبود قسمت تو تو لایق عطشِ دان و آشیان بودی میان سفره‌ی قلبم نمانده نان تو هیچ پرنده‌ام نزند پر در آسمان تو هیچ غزل برای تو گفتن تمام شد، آری! تمام قصه‌ی من پوچ و داستان تو هیچ... ●
درگرفت بحثی میان شیخ و شاه تربیت افزون کند یا آن تباه؟! اعتقاد شیخ بودی آن به ذات از نمک شوری بباید یا نبات؟! گفت شاه عباس او را این جواب تربیت اولا بود بر ذات ناب شیخ بهایی گفت در پاسخ به شاه ذات بد خواهد کند جمعی به چاه الغرض قانع نشد شاه و وزیر لحظه ها بگذشت و شد ساعت به دیر شد یکی روزی دگر مهمان وزیر کرد در همیان خود موشی اسیر گفت شاهش گربه ها آیید به پای بر نگر شیخ بهایی این به جای! گربه ها در صف شدند در بین جمع بر دو پا ایستاده و دستان به شمع گفت شاه عباس: این است تربیت! گربه را کرده چنین با تربیت! ناگهان شیخ ش گشود همیان ز خویش گربه ها در پی ز او موش ش به پیش! گربه ها چون جمله دیدند موش و جمع پنجه را بگشوده و انداخته شمع چون چنین شد شاه شد حیران به جای آمدش شیخ ش همی در پیش پای تربیت خوب است و ذات ش بر تر است ذات هر کس گویدت بالا و پست هر که را ذات ش بود پاکیزه خوی مهر و ایمان را تو از ذات ش بجوی چون بود ذات ش بگیرد پنجه موش نی تو را باید که آداب ش ز کوش گربه گیرد موش با دستان خویش نی که باید گیردش شمعی به پیش! ذات اولا می‌شود این جمع و شاه تربیت دوم شود بعدش به راه گر بود ذات کسی تلخیده بوی نی که باید مشک را نزدش بجوی! ذات عطر و نرگس ش پاکیزه خشک گوهری گوهر دهد مشک ش چو مشک گر بگیری یک ذغالی را به دست رنگ دستت میشود چون قیر پست بر نمک باید نمک، قندش چو قند این حکایت جمله بودی نغز و پند سعادت صفری جلال آبادی
‍ 🌿🐥جیک جیکو🐥🌿 «جیک جیکو» یک جوجه‌ی بازیگوش بود. او همیشه خواهر و برادرش را می‌ترساند. پشت علف‌های بلند قایم می‌شد و یکدفعه جلوی آن‌ها بیرون می‌پرید و داد می‌زد: یوهو! یک روز بقیه‌ی جوجه‌ها تصمیم گرفتند همان کار را با خود جیک جیکو بکنند. پس گفتند: «بیاین قایم موشک بازی کنیم.» قرار شد جیک جیکو چشم بگذارد و تا ۱۰ بشمارد و آن‌ها بروند قایم شوند. جیک جیکو همه جا را دنبال آن‌ها گشت. همه‌ی جاهایی را که خودش قایم می‌شد را هم گشت ولی آن‌ها را پیدا نکرد. پس داد زد: «من باختم. بیاین بیرون.» اما هیچ کس نیامد. جیک جیکو باز هم شروع به گشتن کرد. دوباره همه جا را با دقّت گشت. اطراف حیاط، لای بوته‌های توت فرنگی و توی همه‏ ی گلدان‌های خالی. به همه جا سرک کشید ولی هیچ اثری از برادرها و خواهرهایش نبود. هوا کم کم تاریک شد و جیک جیکو که تنها بود کمی ترسید. با خودش گفت: «هیچ راهی ندارم، باید برگردم خانه.» پس به طرف لانه دوید و در را باز کرد. وای خدای من! یک صدای بلند آمد. یک دفعه همه‏‌ی جوجه ‏ها بیرون پریدند. جیک جیکو با ترس عقب پرید. تازه فهمید از صبح، همه همان جا توی لانه قایم شده بودند. فکر می‏‌کنی جیک جیکو دوباره خواهر و برادر‏هایش را بترساند؟ یا باز هم با آن‏ها قایم موشک بازی می‏‌کند؟ 👆👆👆 🐥 🌿🐥 🐥🌿🐥 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4