عليبابايي 14 ساله با هدف دستيابي به جهانهاي موازي تبيين شده توسط محمدعلي طاهري خودکشي کرده، چراکه طبق اين تفکر با خودکشي از خداي بالقوه به خداي بالفعل رسيده و با خودکشي در جهنم از جهان دوقطبي بعدي عبور کرده و به خدا خواهند رسيد
ارتباط با جن و توهين به مقدسات و قطع ارتباط با اذکار جزو اصول عرفان حلقه
🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
کتابهای دارای انحراف از محمدعلی طاهری رییس عرفان حلقه مواظب باشید
عزیزان بازهم توجه کنید👆👆👆
اینها کتابهای انحرافی آقای محمدعلی طاهری است که مورد تایید نمیباشد مواظب باشیم🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
فانوس خانه ما_صدای اصلی_52063-mc.mp3
10.89M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼 فانوس خانه ما
خانه مینا کوچولو نزدیک یک جنگل بود و هر روز مینا از پنجره خانه و از حیاط به جنگل نگاه میکرد و پرنده ها و حیوانات را
تماشا می کرد.
یک روز هیزم شکنی که چراغ فانوس دستش بود به نزدیک خانه مینا اینها آمد و کمی آب خواست و پدر مینا هم او را برای خوردن
ناهار دعوت کرد. پیرمرد فانوسی داشت که موقع رفتن به مینا هدیه داد تا اینکه شیشه فانوس شکست.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر
#دهه_فجر
🌸دیو از وطن برون شد
🍃طاغوت سرنگون شد
🌼آمد زغربِ ایران
🍃آن آفتابِ تابان
🌸تابید همچو خورشید
🍃ایران زمین درخشید
🌼شد شرِ ظالمین کم
🍃گشتیم شاد و خرم
🌸بیست و دو بهمن ماه
🍃 نامیده شد یوم الله
🌼فجری که می درخشید
🍃میداد مژده یِ عید
🌸عیدِ ظهورِ خورشید
🍃در سرزمینِ توحید
🌼 ایامِ عید اینک
🍃بر مسلمین مبارک
🍃شاعر سلمان آتشی
🌸🌼🍃🌼🌸
#دهه_فجر
#جشن_انقلاب
#امام_آمد
#دوازده_بهمن
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🍃بچه های انقلاب
بچهها توی کوچه داشتن بازی میکردن که یهو محمود صدا زد بچهها،بچهها،مامورای شاه! ساواکیها!اومدن توی کوچه.
علی توپ اومده بود زیر پاش به طرف دروازه رفت که شوت کنه ولی یک دفعه تعادلش به هم خورد و افتاد زمین.
علی صدا زد آخ پام.
بچه ها با عجله توپ رو برداشتن و پا به فرار گذاشتند.
علی و احمد از کوچه پشتی در خونه سعید آقا رو کوبیدن.
همسر سعید آقا صدا زد کیه؟
احمد گفت:منم راضیه خانم
در رو که باز کرد دید بچه ها خیلی مظطربند.
راضیه خانم گفت:چی شده بچه ها ؟چرا رنگتون پریده؟چه اتفاقی افتاد؟
بچه ها با هم گفتن:ساواکی ها
فکر کنم اومدن حاج آقا امیری رو دستگیر کنن .
راضیه خانم گفت:سعید آقا هم همون جاست دارن اعلامیه ها رو دسته بندی میکنن.
حالا باید چیکار کنیم ؟
علی اشاره ای به پشت بوم کرد و صدا زد،سریع باید از راه پشت بوم بهشون خبر بدیم.
علی و احمد سریع از راه پشت بوم به خونه حاج آقا امیری رفتند و خبر مامورهای شاه رو بهشون دادن.
حاج آقا امیری گفت:سریع باشید باید اعلامیه ها رو جمع کنیم تا دستشون بهشون نرسه.شما اعلامیه ها رو ببرید،من اینجا می مونم.
همه با کمک هم اعلامیه ها رو جمع کردند و فوری از راه پشت بوم آوردنشون توی خونه سعید آقا.
مامورها پشت در خونه حاج آقا امیری جمع شده بودند و محکم به در می کوبیدند.
یکیشون صدا زد زود در رو باز کنید.
حاج آقا امیری در رو باز کرد و مامورها وارد خونه شدند.
یکیشون به بقیه دستور داد،سریع همه جا را بگردید،باید همه اون اعلامیه ها را پیدا کنیم.
مامورها همه جای خونه رو گشتند ولی خبری از اعلامیه ها نبود.
بعد از ساعت ها جستجو دست خالی خونه رو ترک کردن و رفتن.
اون روز همه خوشحال بودند و از علی و احمد که کمک بسیار بزرگی انجام دادند تشکر کردند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه