eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
247 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
847 ویدیو
340 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚علاقمندان به مطالعه کتاب عشق واختلاف، به کتابخانه حضرت قائم عج مراجعه کنند📚
🌹قسم‌نامه شهید رئیسعلی دلواری برای مبارزه با بریتانیا ♦️تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم... 🕊جهت شادی روحش صلوات
🌹چرا باید یاد رییسعلی دلواری را گرامی بداریم؟ 🇮🇷 🏴 🇮🇷
AUD-20220531-WA0052.mp3
1.16M
🖤صلوات خاصه امام رضا🖤 *اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى‌الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ* *🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا غَرِيْبَ الْغُرَبَاۤءِ* *🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُعِيْنَ الضُّعَفَاۤءِ وَالْفُقَرَاۤءِ* *🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَاۤ اَنِيْسَ النُّفُوْسِ* *🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَدْفُوْنُ بِاَرْضِ طُوْسِ* *🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ ابْنَ مُوْسَي الرِّضَاّ* *🖤شاه پناهم بده😔* 🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 *اللهـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ* *التماس دعا* شهادت امام رئوف تسلیت باد 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
Taheri - Panaham Bede 128.mp3
7.83M
_تو_ندارم پناهم بده برا دیدنت بی قرارم پناهم بده پناهم ، پناهم بده پناهم پناهم بده کسی رو به جز تو ندارم پناهم بده برا دیدنت بی قرارم پناهم بده پناهم ، پناهم بده پناهم دلتنگ حرمم ، دلم برا نسیم صبح حرمت پر میزنه دلتنگ حرمم ، دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سر میزنه دلتنگ حرمم ، دلم برا نسیم صبح حرمت پر میزنه دلتنگ حرمم ، دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سر میزنه امام رضا منو دوباره دعوتم کن ، امام رضا دلم گرفته امام رضا منو دوباره دعوتم کن ، امام رضا دلم گرفته گوش بده اشک بریز برام دعا کن که محتاجم به دعاتون 😭😭👆😭😭😭 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوی خوب کلوچه خرگوش دست طلا از بازار برگشت، دست و صورتش را شست. یکی یکی خریدها را از سبد بیرون گذاشت و گفت:«آرد، تخم مرغ، بکینگ پودر، شیر، شکر، به به همه چیز آماده است» برای پخت کلوچه دست به کار شد او ده تا کلوچه ی خوشمزه توی فر گذاشت. یک ساعت دیگر بوی کلوچه های دست طلا توی جنگل پیچید. پرپری به مامان کلاغه گفت:«مامانی بوی کلوچه ی خوشمزه می آید من دلم کلوچه می خواهد» مامان کلاغه بالش را روی سر پرپری کشید و گفت:«بو از خانه ی دست طلاست » بعد هم پرواز کرد و به خانه ی دست طلا رفت. تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید. دست طلا در را باز کرد و مامان کلاغه را پشت در دید. مامان کلاغه گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید» دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی» مامان کلاغه رویش نشد بگوید:«یک کلوچه هم به پرپری من بده» گفت:«چه قدر خوب نوش جان» و پر زد و به خانه اش برگشت. دم سفید و برفولک توی کوچه بازی می کردند، دم سفید گفت:«وای چه بوی خوبی می آید» برفولک گفت:«بوی کلوچه است» دم سفید جستی زد و گفت:«بیا برویم خانه و به مامان سنجابی بگوییم برایمان کلوچه بپزد» به خانه که رسیدند مامان سنجابی در حال شستن لباس ها بود، دم دراز گفت:«مامانی بوی کلوچه می آید» برفولک گفت:«من دلم کلوچه می خواهد» مامان سنجابی لباس را روی سبد گذاشت و گفت:«بو از خانه ی دست طلاست » بعد هم از روی شاخه ها پایین آمد و به خانه ی دست طلا رفت. تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید. دست طلا در را باز کرد و مامان سنجابی را پشت در دید. مامان سنجابی گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید.» دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی» مامان سنجابی رویش نشد بگوید:«دوتا کلوچه بده برای دم سفید و برفولک ببرم» گفت :«چقدر خوب نوش جان» و جست زد و به خانه اش برگشت. دم دراز و مخملی و کپل داشتند تلویزیون نگاه می کردند، کپل یک هو بو کشید و گفت:«چه بوی خوشمزه ای می آید» مخملی هم بو کشید و گفت:«بوی کیک می آید» دم دراز دمش را تکان داد و گفت:«بوی کلوچه است» مامان موشک از توی آشپزخانه گفت:«بو از خانه ی دست طلاست» راه افتاد و به خانه ی دست طلا رفت. تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید. دست طلا در را باز کرد و مامان موشک را پشت در دید. مامان موشک گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید» دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی» مامان موشک رویش نشد بگوید:«سه تا هم بده برای دم دراز و مخملی و کپل ببرم» گفت:«چقدر خوب نوش جان» و به خانه اش برگشت. دست طلا کلوچه های پخته را از توی فر بیرون آورد. ان ها را توی سبد گذاشت و راه افتاد. اول به خانه ی مامان کلاغی رفت وبلند صدا زد:«مامان کلاغی می شود بیایی پایین » مامان کلاغی پر زد و زیر درخت روی زمین نشست. دست طلا دوتا کلوچه از توی سبد بیرون آورد و گفت:«این دو تا کلوچه مال شما و پرپری جان بخورید نوش جان» مامان کلاغی تشکر کرد و به لانه برگشت. دست طلا به خانه ی مامان سنجابی رفت بلند صدا زد:«مامان سنجابی می آیی پایین؟» مامان سنجابی از شاخه ها پرید پایین، دست طلا سه تا کلوچه از توی سبد بیرون اورد و گفت:«این سه تا کلوچه مال شما و دم سفید و برفولک جان، بخورید نوش جان» مامان سنجابی تشکر کرد و در را بست. دست طلا راه افتاد و به خانه ی مامان موشک رفت، در زد، مامان موشک در باز کرد. دست طلا چهارتا کلوچه از توی سبد بیرون آورد و گفت:«این چهارتا کلوچه مال شما و دم دراز و مخملی و کپل جان بخورید نوش جان » مامان موشک از دست طلا تشکر کرد و گفت:«بفرمایید تو همسایه چای تازه دم آماده است کلوچه با چای دور هم می چسبد.» چشمان دست طلا از خوشحالی برقی زد و با خوردن چای و کلوچه دور هم خستگی اش در رفت. 🍃🌼🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43