فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چهار کتاب با داستانشون دنیا
رو تکون دادن پیشنهاد میکنم
خوندن این کتابها و لذتشون رو
از دست ندین ...
✅ کتاب بخوانیم تا حال دنیا
خوب شود...🌱📚
┏━━ °•🍃🌸🍃•°━━┓
@Arameshedarony
┗━━ °•🍃🌸🍃•°━━┛
🌷🌷با سلام و احترام 🌷🌷
طبق برنامه شب های پنج شنبه ساعت ۸ شب در گروه شعر انجمن شعر نی و نیستان جلال آباد مشاعره آنلاین هست دوستان و علاقه مندان به شعر و مشاعره میتونند ساعت ۸ شب در این برنامه مجازی شرکت نمایند منتظر مشارکت عزیزان هستیم 👏👏👏👏
تاریخ۱۸. ۱۱. ۱۴۰۲
ساعت : ۸ شب
🌷🌷دوستان در مشاعره آنلاین امشب منتظر شما هستیم 👏👏👏
https://eitaa.com/joinchat/3567845617C1cf50f0f74
لینک گروه 👆👆👆
باسلام اردوی زیارتی شهدای گمنام جوزدان وامامزاده ساره مریم جوزدان وبازدیدازفروشگاه ونمایشگاه محصولاتشان فردا پنجشنبه روزعیدمبعث صبح ساعت 8ازدرب حسینیه حرکت تا11:30برمیگردیم هر کس حتما میآییدتاساعت 9امشب اطلاع دهیدکرایه نفری 20 بایدباسرویس هماهنگی کنم
۰۹۱۶۲۳۳۵۶۹۱
هدایت شده از حلقه معرفت وقران کانون فرهنگی مسجد جامع
🔊📣🔊📣🔊
🌺 گل پسرای عزیز مخصوصا شما که کارت نماز دارید
اولین جلسه که باید در آن حضور داشته باشید فردا ساعت۴:۳۰ عصر در مسجد جامع برگزار می شود
با حضور حاجا آقا مهدی
هر جلسه ۱۰۰ امتیاز دارد
💐 کلاس قرآن نیز فردا ساعت ۱۱ برگزار میشود
💐 شرکت در کلاس قرآن نیز امتیاز دارد
هدایت شده از کانون فرهنگی حضرت قائم (عج) مسجد جامع جلالآباد
💫مسابقه مجازی💫
🇮🇷ویژه دهه فجر۴۵🇮🇷
↩️ جهت اطلاع از نحوه شرکت در مسابقات وارد👈 کانال جوانان انقلابی شوید
💕💕💕💕💕
#قصه
مورچه_شکمو
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
روزی روزگاری ، یک مورچه برای جمع کردن دانه های جو از از راهی عبور می کرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت. مورچه هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد که نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.
هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم.»
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی ... کندو خیلی خطر دارد!»
مورچه گفت:«نگران نباش، من می دانم که چه باید کرد.»
مورچه بالدار گفت:«اگر به کندو بروی ممکن است زنبورها نیشت بزنند»
مورچه گفت:«من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.»
بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.»
مورچه گفت:«اگر دست و پا گیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.»
بالدار گفت:«خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.»
مورچه گفت:«اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید.»
بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.»
مورچه گفت:«پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.»
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.»
مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می خواهی ؟ حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم.»
مورچه گفت:«ممنونم ، خدا عمرت بدهد. به تو می گویند «جانور خیرخواه!»
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را به بالای سنگ نزدیک کندو رساند و رفت.
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند.»
مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و جلو رفت. تا اینکه دید ای دل غافل میان حوضچه عسل رسیده و دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند.
هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه ای نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو عدد جو به او پاداش می دهم.»
مورچه بالدار که در راه بازگشت به خانه بود، ناگهان صدای مورچه را شنید و با عجله خودش را به کندوی بالای سنگ رساند و دید مورچه میان کندوی عسل گرفتار شده است. دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
اولین کانال تخصصی و تربیتی قصه های کودکانه در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عید گل و گلاب_صدای اصلی_91648-mc.mp3
9.9M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸عنوان: عید گل و گلاب
🍃روز عید مبعث بود و پدربزرگ داشت باغچه ی گل را مرتب
کرد.
ریحانه کوچولو توی باغچه بود که صدایی را شنید.گل سرخ بود که ریحانه را صدا کرده بود. او دلش میخواست در مهمانی عید مبعث شرکت کند. ریحانه به پدربزرگ گفت که گل سرخ دلش میخواهد در میهمانی شرکت
کند اما پدربزرگ پیشنهاد دیگری به ریحانه کوچولو کرد...
🌼این برنامه به مناسبت عید مبعث تهیه و تولید شده است.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4