1_8086271287.mp3
1.74M
🔸یک دقیقه پر از عشق خدا...
🌸عشق خدا را به زندگیتان دعوت کنید تا معنای زندگانی را بچشید.
#پادکست
شبتون بخیر🌙✨
🌷بسمه تعالی 🌷
🌷 حلقه کتابخوانی مادران دانا
🌷فردا یکشنبه ۷.۲۸
🌷ساعت 8 و 30 دقیقه ی صبح
🌷کتابخانه حضرت قائم عج ا.... منتظر مادران و بانوان آگاه و دانا هستیم .👏
🛑 مامان هایی که تو خونه خسته شدید از کار های تکراری
🛑 بانوانی که اعتماد به نفس ندارید و دوست دارید یک فعالیت اجتماعی داشته باشید که هم شاد باشه هم مفید باشه....
🛑همه دغدغه هاتون را به دست فراموشی بسپارید ! میپرسید چطوری ؟
با شرکت در دورهمی کتاب مادران دانا هم در کتابها سفر کنید و با هزاران شخصیت تاریخی و .... زندگی کنید و هم برای ساعتی از روزمرگی ها دور باشید .
منتظرتون هستیم 👏👏👏👏
#شنبه_های_کتاب
📕«خار و میخک»
✅این رمان، توسط چهره درخشان مقاومت و مجاهدت، شهید یحیی السنوار در طول دوران اسارت خود در زندان بئرالسبع رژیم صهیونیستی و به زبان عربی نگاشته شده و توصیف زندگی فلسطینیها در آن بخوبی انجام شده است.
👌«خار» در این کتاب نماد دردها، سختیها و مشکلات است و «میخک» به عنوان نمادی برای شادیها و موفقیتها است.
✍️شهید یحیی السنوار
🔴این کتاب در سایت آمازون به فروش میرفت، که پس از مشاهده استقبال از فروش این کتاب، با فشار صهیونیستها، فروش آن در آمازون متوقف شد!
📚این اثر به همت مرکز هنری رسانهای سلوک و به قلم هانیه کمری به فارسی ترجمه شده و قرار است که به زودی توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شود.
💻نسخه pdf با ترجمه عبدالمومن شهزاد سپاه👇
🕌 بچههای مسجد-اصفهان
🆔 @Fahma_Esf
دستمال گُل گلی_صدای اصلی_494372-mc.mp3
5.47M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼دستمال گل گلی
🌳روی یه درخت خیلی بزرگ و سرسبز، دو تا دوست به نامهای «شونه به سر » و «سار» کوچولو زندگی میکردن. اونا با هم خیلی بازی میکردن یکی از این روزا سار کوچولو یه دستمال گل گلی پیدا کرد و خیلی خوشحال شد...
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که دوستیها خیلی با ارزش اند.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦔🐭تیغو من را توی لانه اش راه نداد 🐭🦔
تق تق تق!
تیغو، جوجه تیغی کوچولو، به در لانه ی موموش زد و گفت :آمدم بازی، بیام تو؟
مومو از لای در گفت : الان نه لطفا کمی بعد بیا. و زود در را بست
تیغو با اخم و غرغر به طرف لانه اش برگشت. خرگوشک او را دید و پرسید : چه شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟
تیغو گفت : موموش کار خیلی بدی با من کرده . من را توی لانه اش راه نداده.
خرگوشک با تعجب گفت: فقط همین؟ این که کار بدی نیست. شاید خسته بوده یا حوصله نداشته. شاید کار داشته ، یا شاید…
تیغو شانه بالا انداخت و با خودش گفت : به من چه! و به راهش ادامه داد. عصبانی و بی حوصله به لانه اش رسید. حتی وقتی لاک پشت کوچولو در زد و پرسید: بیام تو؟ تیغو راهش نداد و زود در رابست.
با خودش گفت: شاید موموش یک گنج خیلی قشنگ پیدا کرده و نمی خواهد آن را ببینم…
یا شاید یک غذای خیلی خوشمزه دارد که می خواهد تنها تنها بخورد. یا شاید یک دوست جدید پیدا کرده و دیگر من را دوست ندارد…
همان وقت، تق تق تق ! موموش از پشت در پرسید: بیام تو؟
تیغو فقط یک ذره در را باز کرد، طوری که موموش خوب اخمهایش را ببیند.
موموش خندید و گفت : ناراحت شدی؟
می خواستم کتاب داستانم را زودتر تمام کنم که به تو هم بدهم بخوانی. داستانش خیلی خیلی جالب است.
تیغو به کتاب توی دست موموش نگاه کرد و خوش حال شد.
اخم هایش را باز کرد و گفت : زود بیا تو.
آن وقت دنبال لاک پشت کوچولو بیرون دوید . کمی جلوتر لاک پشت داشت به خرگوشک می گفت : تیغو کار خیلی بدی کرده که من ر ا توی لانه اش راه نداده.
تیغو خندید و گفت: این که کار بدی نیست. شاید حوصله نداشتم. شاید ناراحت یا عصبانی بودم، ولی حالا زود بیا.
#قصه
🐭
🦔🐭
🐭🦔🐭
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4