eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
246 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
789 ویدیو
336 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از حضور تا ظهور.mp3
14.15M
✘ بهترین راهکار برای اصلاح ارتباط میان خود و امام زمان علیه‌السلام چیست ؟ • چگونه می‌شود حضور حضرت را در زندگی خود درک کرد ؟ 🎧 در این پادکست به بررسی تخصصی این سوالات پرداخته ایم |
🛑گزارش 🌿سلام و عرض ادب امروز در خدمت 25 نفر از مادران گل، دوست داشتنی و فرهیخته ی روستا بودیم. ابتدا قسمتی از کتاب "استرس ممنوع" خوانده شد 🍁خلاصه ای از آنچه خوانده شد: ✅تمرین تنفس آرام ✅تخلیه ی تنش های جسم ✅وقتی که حال روحی مناسبی نداریم و ممکن است با فکر کردن به خاطرات منفی نشخوار ذهنی انجام دهیم، موقعیت خود را تغییر دهید و یا به شخصی که حال شنا را خوب می کند تلفن بزنید و یا کاغذی برداشته و تمام آنچه به ذهن شما انده و باعث آزار شماست را روی کاغذ بنویسید و ذهن را از تمام ناملایمات تخلیه کنید. ✅راه های آرامش ذهن:گوش دادن به موسیقی، کاربرد قوه ی تخیل برای دوری از استرس، دوش گرفتن و ... ✅از شتابزدگی برای بدست آوردن امکانات بیشتر در زندگی بپرهیزید و هم زمان که کار می کنید از زندگی هم لذت ببرید. 🛑کتابخانه حضرت قائم‌ عج الله مسجد جامع جلال آباد
🌿در ادامه کتاب"سنگ فرش هر خیابان از طلاست" خوانش شد. 🍁🍁خلاصه ای از کتاب: ✳️ تجارب زندگی بزرگترین معلم انسان است و جامعه بزرگترین کتاب دنیا. ✳️ ما انسان ها با اندیشه های سفید و دست نخورده متولد می شویم(لوح سفید وجود انسان). ✳️تجربه می تواند بزرگترین آموزگار انسان باشد، همه چیز را تجربه کنید به جز مواردی که اخلاقی نیستند. ✳️ هر گاه فرصت داشتید سفر کنید تا مطالب جدید بیاموزید، تفاوت ها را در سفر مقایسه کنید و به چیز هایی بیش از ظواهر اهمیت دهید، سفر به به برخی مناطق دنیا سودمندتر و مناسب تر است، مثلا نقاطی که فرهنگ دیرینه ی بشری در آنها وجود دارد(ایران، مصر، هند..) ✳️ دوستان متنوع داشته باشید ولی عمق دوستی را فدای تعداد زیاد دوستان نکنیم.، ✳️ در انجام کارها مصصم باشید. ✳️در هر جایی هستید از وقت خود استفاده کنید و همواره کتاب همراه خود داشته باشید. ✳️ مطالعه ی کتاب باید مثل دوست یابی متنوع و وسیع باشد، مطالعه ی سطحی نداشته باشید و همیشه مطمئن شوید که کتاب را عمیق خوانده‌اید.
🤔 🧠 ۷۷۹. شکلک های زیر ، 🧠 شما رو یاد چه ضرب المثلی میندازه ؟! 🦊 🤔 🦁 🧠 🧐
جواب معماهای قبلی از دخترگلمون زهرا صالحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌸گلستان سعدی قصه 🌼قصه های شیرین ایرانی 🌼سنگ قبر ما را به بهشت نمیبرد تا بوده و نبوده دنیا پر از آدمهای فقیر و پولدار بوده؛ اما بشنوید این داستان قشنگ را که در باره ی فخرفروشی است؛ فخرفروشی که حتی... بهتر است من حرفی نزنم و قصه را بخوانیم. خلیل سرش را پایین انداخته بود و میرفت. او پای پیاده به آرامی از کنار جاده به سوی گورستان میرفت و خاطراتش را مرور می کرد. پدرش را به یاد می‌آورد که چه قدر زحمتکش بود و برای بزرگ کردن او و خواهرهایش چه سختیهایی را تحمل کرده بود؛ چه شغلهایی پدرش مدتی سقا بود از آب انبار شهر برای خانه ها آب می‌برد و برای هر سطل آب پولی میگرفت. مدتی دلاک حمام بود و مردمی را که به حمام می آمدند، کیسه می‌کشید. چند سالی هم خشت مالی میکرد و برای ساختن خانه‌ها خشت و آجر درست میکرد . خلاصه به هر دری میزد تا پولی از راه حلال به دست آورد و چرخ زندگی اش را بچرخاند به همین سبب کارهای سخت و دشوار خیلی زود او را از پا درآورد و بیمار کرد. وقتی از دنیا رفت، مردم شهر به مسجد رفتند و در مراسم ختماش شرکت کردند. خلیل هم خوشحال بود هم ناراحت. ناراحتیاش به خاطر از دست دادن پدر بود؛ خوش حالی اش برای دیدن مردمی بود که به مسجد آمده بودند. آنها خیلی زیاد بودند و خلیل نمیدانست آنها کی هستند. همه ی آنها از خوبی‌های پدر او حرف می‌زدند. کم کم به گورستان رسید. حلوای ساده ای را که همسرش آماده کرده بود از توبره اش بیرون آورد. آن را روی قبر پدر گذاشت و به هر که از آنجا رد میشد میداد تا برای شادی روح پدرش دعا بخواند. در همین موقع چشمش به جوانی افتاد که با اسب و کالسکه به قبرستان آمده بود .او را می‌شناخت. نامش داوود بود. داوود لباسی گرانبها و ظاهری بسیار آراسته داشت. او هم بر سر قبر پدرش یک سینی حلوا گذاشت؛ حلوایی که بوی زعفرانش دل هر رهگذری را میبرد. پدر خلیل، مدتی هم در حجره ی بازرگانی پدر داوود باربری کرده بود. خلیل چند قدمی جلو رفت تا برای آمرزش روح پدر داوود فاتحه ای بخواند. هنوز فاتحه خواندنش تمام نشده بود که صدای داوود را شنید: روزگار را ببین ،پدر تو برای پدر من کار میکرد و بارش را می برد؛ اما حالا مثل دو همسایه ی دیوار به دیوار شده اند و در کنار هم خوابیدند. بله همین طور است. خداوند رحمتشان کند. - عجب روزگاری خانه ی شما در آن سوی شهر و در میان خرابه هاست و خانه‌ی ما در بهترین جای شهر و در میان باغ‌های میوه و گل و ریحان، ولی در اینجا خانه ی پدرانمان در کنار هم است و انگار هیچ فرقی با هم ندارند. بله همین طور است، خداوند رحمتشان کند. خليل بلند شد و حلوایی را که آورده بود، جلو داوود گرفت و گفت: «بفرمایید کمی از این حلوا به دهان بگذارید.» داوود دست او را پس زد و گفت: «نه، میلم نیست. تو از این حلوا بخور که از بهترین آرد و بهترین روغن و زعفران درست شده.» خلیل کمی حلوا از سینی برداشت و گفت: روحش شاد. خداوند از همه ی گناهان ما بگذرد و رفتگان را ببخشد. حلوا را در دهان گذاشت تا پیش از آن که خودنمایی های داوود دوباره شروع شود از آنجا برود. هنوز چند قدمی برنداشته بود که باز صدای داوود به گوشش رسید. ولی سنگ قبرشان خیلی فرق دارد. نگاه کن... سنگ قبر پدر من از مرمر درخشان است. این سنگ سنگین را چهار اسب تنومند از شهری دور آورده اند. سنگهای دور و برش هم بسیار سنگین و زیباست. خليل گفت: «بله همین طور است خیلی سنگین و زیباست.» داوود ادامه داد: «ولی قبر پدر تو چه؟ اصلاً سنگی ندارد و مشتی خاک بر آن پاشیده اند‌. این مرده کجا و آن مرده کجا؟ خلیل که دیگر از حرفهای او خسته شده بود گفت: «تمام این حرفها درست؛ ولی در روز قیامت، تا پدر تو به خود بیاید و بخواهد خودش را از زیر این سنگهای سنگین بیرون بکشد، پدر من به بهشت رسیده است.» این را گفت و از آنجا دور شد. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4