📚#معرفی_کتاب 📚
🌟عنوان:ریحانه پیامبر🌟
✍به قلم:محسن نعماء
🖨ناشر:انتشارات جمکران
👨👩👧👦رده سنی:نوجوان(ج_د)
📓📚📓📚📓📚📓📚📓📚
کتاب ریحانه پیامبر در نظر دارد قطره ای از دریای معنویت حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) به تصویر کشیده کشاند.
این کتاب برای گروه سنی نوجوان نوشته و در گروه عناوین «گنجشک های جمکران» چاپ شده است.
📓📚📓📚📓📚📓📚📓📚
👇لینک دسترسي به کتاب اینجاست👇
✨https://ketabejamkaran.ir/70727✨
🔰📚#معرفی_کتابخانه_های_ایران_و_جهان🔰📚
📚🏘کتابخانه ناکانوشیما، ژاپن🏘📚
❇️این ساختمان شباهتی با ساختمانهای قدیمی و سنتی ژاپنی ندارد، اما این کتابخانه در سال 1904 ساخته شده و در واقع متناسب با بقیه شهر اوزاکا است.❇️
🏘📓🏘📓🏘📓🏘📓🏘📓
🛑بسمه تعالی
🛑با سلام و احترام خدمت همه آقایان و پدران بزرگوار
🛑اگر به کتاب خواندن علاقه دارید اما تنهایی حوصله نمیکنید، اگر مدتهاست یک دورهمی صمیمانه با دوستانتان تجربه نکردید ، اگر احساس میکنید نیاز به یک تغییر جدید در روند زندگی تان دارید با ما به دنیای کتاب و کتابخانه سفر کنید و در دورهمی های صمیمانه کتاب که ویژه آقایان و پدران بزرگوار برگزار میشود شرکت نمایید .
🛑ساعتی را به دور از دغدغه های روزمره در کنار علاقه مندان به کتاب و دوستانتان بگذرانید و از لحظات عمر خود بهره مفید ببرید 👏👏👏👏👏
🛑اولین جلسه دورهمی کتاب پدران آگاه
🛑سه شنبه شب یعنی شب چهارشنبه همین هفته ۲۷. ۹. ۱۴۰۳
🛑ساعت ۱۹ شب(۷ شب )
🛑همراه با دورهمی یلدا
🛑مکان : کتابخانه حضرت قائم عج الله
🛑منتظر حضور گرمتان هستیم.
🛑کانون و کتابخانه حضرت قائم عج الله
📚کتاب #هنر_همیشه_برحق_بودن
🖌نویسنده #آرتور_شوپنهاور
📝ترجمه #عرفان_ثابتی
🔸️درباره کتاب:
هنر همیشه بر حق بودن، نوشتهی فیلسوف معروف آلمانی آرتور شوپنهاور است. ژانر این کتاب را میتوان در دستهی کتابهای #فلسفی و #روانشناسی قرار داد.
شوپنهاور در کتاب هنر همیشه بر حق بودن، 38 اقدام متفاوت را برای برنده شدن در بحث و مجادله ارایه میکند. راهکارهایی که صرف نظر از اینکه حقیقت چیست، برای پیروزی در بحث و جدل لفظی، کاربردیاند.
کتاب هنر همیشه بر حق بودن تنها برای پیروزی ما نیست بلکه به ما کمک میکند تا نسبت به افرادی که همیشه حق به جانب هستند یا دست کم تلاش میکنند خود را بر حق جلوه دهند واکنش مناسبی داشته باشیم و آفات بحث و جدل را بشناسیم یا در صورت لزوم خودمان از مطالب کتاب استفاده کنیم.
هنر همیشه بر حق بودن.pdf
1.83M
📚کتاب #هنر_همیشه_برحق_بودن
🖌نویسنده #آرتور_شوپنهاور
📝ترجمه #عرفان_ثابتی
#روانشناسی
#فلسفی
#جهان_کتاب
🆔️Jahaneketab
🔴 فقط چند درجهی ناقابل !!
الان چند روزه که از سر صلاتِ صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، مدام اعلام میکنن: زنهار ! هشدار! آگاه باشید که هوا این هفته سرد خواهد شد!!
حالا که چی؟ چند درجه! فقط چند درجهی ناقابل! هوا قراره سرد بشه! مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدیها اداره میکنند که اینقدر هول و ولا برشون داشته! و گرنه قدیمیترها خوب یادشونه زمستونای سرد و بخاریهای نفتی پِِت پِتی رو!!
خرمنهای سفید برف و چکمههای رنگیِ کفش ملی رو!
اون زمانا از اول مهر، هوا رو به خنکی میرفت، آبان دیگه سرد بود. اصلا مدرسهها بخشنامه داشتند از وسط آذر بخاریها رو روشن میکردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس!
از همون اولِ پاییز، لباس کامواییها و ژاکتها و کلاهکش و شالها و... از تو بقچه در میومد! کی مثل الان با یه تا پیرهن و تیشرت میگشت تو خونه؟
دولا سهلا لباس میپوشیدی، یه بافتنی ماماندوز هم روش. جورابا از پامون کنده نمیشد.
اوایلِ آبان بخاریهای نفتی و علاالدین های سبز و کِرمیرنگ از تو انباریها میومد بیرون. تویست هم بود که ژاپنی بود و باکلاس، تازه بو هم نمیداد! بخاریهای نفتی اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش. همشونم سبز و سیاه.
ملت یا بشکه ۲۲۰ لیتری نفت تو حیاط داشتند یا اگه باکلاس بودند یه تانکر بزرگ ته حیاطشون!
نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود که تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ،
وگرنه تاریک و ظلمات باید پیت به دست میرفتی تا تهِ حیاط عینهو کوزت. برف که اکثر وقتا روی زمین نشسته بود حتی شده ۵ سانت. اگر هم برف نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکههای ۲۲۰لیتری، نفت رو منتقل کنی به گالنهای کوچیکتر!
اون موقع یه وسیلهی کارآمدی بود که ازقضای روزگار اسم خاصی هم نداشت. یه لوله کرم رنگ با یه چی نارنجی شبیه آکاردئون روی سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم نداشت ولی خیلی کارراهانداز بود.
کرسی یا بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند! یعنی سرد و سردتر که میشد، درب اتاق ها یکییکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال!
دی و بهمن عملا خونه فقط یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونهی گرم.
اتاقها در حد سیبری سرد بود و اگه یه وقت خدانکرده قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی ورداری، باید یه نفس عمیق میکشیدی، درو باز میکردی، به دو میرفتی و به دو برمیگشتی. و دقیقا تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند: درو ببند!! وای سوز اومد!! باد بردِمون!!
گاهی هم که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت، یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لولهی سفالی سیمپیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش مینشستی تا گرم شی، دو قدم دور میشدی نوکِ دماغت قندیل میبست!
بخاری محل تجمع کل خونواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا به بخاری رو پیدا کنند، حتی روایته که بعضیا از هول دور موندن از بخاری، شام رو هم نصفه ول میکردند.
پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده و کفشای خیس بود که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.
و اما روی بخاری، آشپزخونهی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای پختن و داغ شدن یا خشک کردن. اگر هم نبود، پوستای پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی نفت، زیرِ عطرِ پوستِ پرتقالهای نیمسوز گم بشه.
موقع خواب، باید یه دستشویی میرفتی و با آب یخ خودت رو میشستی
دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش گلگلیِ یخ! بالش رو با احتیاط پهن میکردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره؛ سرت رو که میذاشتی رو بالشِ گرم، انگار گرمیِ آفتابِ وسطِ تابستون بود که آروم، لابهلای موهات نفوذ میکرد. پتوهای ببر و طاووسنشان و لحافهای پنبهای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم. صدای گُرگُر بخاری آرامشبخشترین لالایی شبانه بود .
بیرون سرد بود،خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون. دلمون گرم بود به فرداهایی که میومد. فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیامون، شادی بچههایی که با چکمههای رنگیِ کفشملی تو راه مدرسه، گوله برفی سمت هم پرتاب میکردند، بچههایی که گرچه دستهاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود ولی دلاشون گرمِ گرمِ گرم بود.
❄💧❄💧❄