🌸
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
+++
قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی خار کجا
+++
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
+++
منتی بود نهادی که خریدی ما را
رو سیه برده کجا میل خریدار کجا
+++
هر کسی را که پسندی بشود خادم تو
خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا
+++
کاش در نافلهات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا
+++
مهر من گر که فتد در دل تو میفهمم
شهد دیدار کجا دوریِ از یار کجا
+++
به خدا چون دل زهرا نگران است دلم
یک شه تشنه لب و لشگر بسیار کجا
+++
کاش زینب نرسد کوفه بدون تو حسین
زینب خسته کجا کوچه و بازار کجا
+++
یاد گیسوی رقیه جگرم میسوزد
دست عباس کجا پنجه اغیار کجا
🌸
قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج
تیر رفته برنمیگردد به آغوش کمان
هرچه بر خود میپسندی را بگو با دیگران
فرق دارد نازنینم نیش جان با نوش جان
گر دلی را بشکنی تعریف حالت این شود
همچو مرغی که قفس باشد برایش آسمان
گرخرد کامل شود انسان نمی بیند زیان
بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان؟
🌼 شعر
🌸«دهه ی فجر اتحاد ملت»
🌷 آمده ماهِ شادی
🌱 ماهِ قشنگِ الله
🌷 پیروز شدیم چه زیبا
🌱 بیست و دویِ بهمن ماه
🌷 امام خمینیِ ما
🌱 بودن عزیزِ ملت
🌷 آمدن ازسفر تا
🌱 با خود بیارن عزت
🌷 روز دوازدهُم بود
🌱 آن روزِ شادی و شور
🌷ملت قهرمان بود
🌱 خوشحال و شاد و مسرور
🌷 ریختن به پایِ او گل
🌱 سوسن و یاس و سنبل
🌷 چه دلنشین می خوندن
🌱 قناری ها و بلبل
🌷 خوشحال بودن شهیدان
🌱 از اون همه محبت
🌷 از همدلی وگرمی
🌱 از اتحادِ ملت
🍃شاعر سلمان آتشی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
#قصه_کودکانه
🐘✨گوش فیل جادویی✨🐘
یکی بود، یکی نبود. آقافیله ای بود که مثل همه فیل ها دو گوش پهن و بزرگ داشت. اما گوش های این آقافیله، با گوش فیل های دیگر خیلی فرق داشت. فرقش چی بود؟ جادویی بود! جادویش هم این بود که صداهای خیلی خیلی دور را هم به راحتی می شنید.
خود آقافیله تو جنگلهای هندوستان زندگی می کرد، یعنی یک فیل هندی بود. اما اگر آن سر دنیا، مثلاً تو جنگل های آفریقا، یک بادام ریز از درختی به زمین می افتاد و «تقی» صدا می داد، آقا فیل هندی این صدای «تق» را می شنید. یا اگر توی بیابان های عربستان، یک سنگ کوچولو از زیر پای شتری در می رفت و تالاپی آن طرف تر می افتاد، این صدای «تالاپ» به گوش آقافیل هندی می رسید.
روزی از روزها، فیل هندی نشسته بود زیر سایه درخت و استراحت می کرد. یک دفعه با گوش های جادویی اش صدای گریه شنید. گریه، گریه یک بچه آدمیزاد بود که از او کمک می خواست.
فیل هندی که خیلی هم مهربان بود، از جا بلند شد و گفت: باید بروم و ببینم چه بچه ای از کدام سر دنیا کمک می خواهد!
این را گفت و راه افتاد. اول رفت به طرف چپ دنیا. هر چه گشت بچه ای را ندید که جایی گیر افتاده باشد و از او کمک بخواهد.
بعد راه افتاد و رفت به طرف راست دنیا. آنجا هم خبری از بچه ای که گریه می کرد و کمک می خواست نبود.
بالا و پایین دنیا را هم رفت و برگشت. هیچ جا نشانی از آن بچه پیدا نکرد.
اما عجیب بود که صدای گریه بچه، یک ریز به گوش فیل هندی می رسید. بچه گریه می کرد و می گفت: «فیل هندی، کمکم کن!»
فیل هندی، خسته و ناامید برگشت به سرجای اولش توی جنگل های هندوستان، زیر سایه درخت نشست و با خودش گفت: «حتماً اشتباه می شنوم! معلوم است که دیگر پیر شده ام و جادوی گوش هایم را از دست داده ام!»
از این فکر، غمگین شد. آهی کشید و شروع کرد به گریه کردن. از بس که گریه کرد، آب از خرطومش راه افتاد. آن وقت یک اتفاق عجیب افتاد. از توی خرطوم او، پسربچه کوچولویی بیرون آمد و گفت:«ممنونم فیل هندی که کمکم کردی! کم کم داشتم خفه می شدم.»
بعد هم با دستمالش، خرطوم آقافیله را پاک کرد و رفت دنبال کارش. از این ماجرا، فیل هندی چند درس خیلی خوب گرفت:
درس اول این بود که: حواس جمع، بهتر از گوش جادویی است.
درس دوم این بود که: شنیدن صداهای نزدیک هم به اندازه شنیدن صداهای دور مهم است.
درس سوم این بود که: فیل هندی! این قدر به گوش های جادویی ات نناز!
#قصه_متنی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
استقلال و خودباوری_صدای اصلی_416985-mc.mp3
21.17M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌼 صدای پای انقلاب
🍃 استقلال و خود باوری
#مناسبتی
#دهه_فجر
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی ما👇
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐫 شتر ساده دل و 🐧کلاغ ناقلا
در روزگاران قدیم در جنگلی سرسبز شیری بزرگی بود که سلطان همه حیوانات جنگل بود همه حیوانات به او احترام می گذاشتند.
شغال وگرگ و کلاغ از دوستان نزدیک او بودند آنها درکنار شیر راحت زندگی می کردند.
اتفاقا روزی شتری که از کاروان دور مانده بود به جنگل وارد شد وقتی شیر بزرگ و قوی را دید به او احترام گذاشت و درخواست کرد تا از خدمتکاران صدیق و باوفای او باشد.
شیر از حرفهای شتر خوشش آمد و گفت: به نظر شتر خوبی می آیی، می توانی بدون هیچ ترسی درکنار ما درجنگل زندگی کنی.
روزگار به خوبی گذشت تا اینکه یک روز شیر بافیل بزرگی جنگید و زخمی شد و دیگر قادر نبود به شکار برود به همین خاطر اطرافیان او شغال و گرگ و کلاغ هم که از غذاهای شیر استفاده می کردند دیگر غذایی نداشتند و گرسنه ماندند.
پس به فکر راه چاره بودند که کلاغ ناقلا به شیر پیشنهاد کرد که شتر را شکار کند تا توانایی پیدا کرده بتواند دوباره به شکار برود، شیر قبول نکرد و گفت:
شتر از من امان خواسته اینکار از جوانمری به دور است
کلاغ ناقلاگفت: حرف های شما درست است ولی در مواقع خاص باید یک نفر فدای جمع شود یا همه ما فدای شما ای سلطان بزرگ تا زودتر خوب شوید.
شیر سکوت کرد و کلاغ ناقالاراضی و خوشحال نزد دوستانش رفت و گفت:
حالا باید نزد شتر رفته و از حال و روز سلطان بگوییم و اینکه همه ما مدیون شیر بزرگ سلطان جنگل هستیم.
فردای آن روز همگی پیش شتر رفتند وشتر ساده دل هم حرف آنها را باور کرد و قرار شد همگی نزد شیر رفته خودرا فدای سلامتی او کنند تا بدین ترتیب محبت های او را جبران کنند.
ابتدا کلاغ ناقلا رو به شیر کرد و گفت: جانم به فدای تو ای سلطان بزرگ ما طاقت نداریم مریضی تو را ببینیم بیا و مرا شکار کن و بخورتا زودتر خوب شوی.
شغال گفت: تو که فقط پر و استخوانی از خوردن تو چیزی نصیب شیر نمی شود او با خوردن تو سیر نمی شود اگر سلطان قبول کند و مرا بخورد گوشت من می تواند او را سیر کند.
گرگ گفت: گوشت تو تلخ است و برای شیر ضررداردای سلطان بزرگ بیایید و مرا بخورید.
کلاغ ناقلا گفت: همه می دانند که گوشت گرگ زهر دارد و خفگی می آورد بدین ترتیب نوبت به شتر ساده دل رسید او فکر کرد او را هم از این بلا نجات می دهند.
پس رو به شیر کرد و گفت: اگر اجازه دهید من غذای امروز شما باشم گرگ و شغال و کلاغ ناقلا باهم یک صدا گفتند: پیشنهاد خوبی است، چون گوشت تو شیرین است و برای سلامتی شیر بسیار مفید..
ناگهان همگی به شتر حمله کردندو آن بیچاره را خوردند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه