eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
246 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
789 ویدیو
336 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔊🔊📣📣🔊📣 قرآموزان عزیز وکتاب خوانهای برتر ی که بن جایزه گرفته اند جوایز آماده شده فردا پنج شنبه از ساعت ۹ الی الی ۱۱و۳۰ تشریف بیاورند جایزه خود را دریافت نمایند 📢توجه کنید حتما باید بن جایزه را داشته باشید📢 آدرس کوچه شهید حسینعلی جلالی پلاک ۳۱ خانه قرآن امام حسن مجتبی علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزوی مورچه کوچولو_صدای اصلی_54037-mc.mp3
5.34M
🌃 قصه شب 🌃 🐜 آرزوی مورچه کوچولو 🌼مورچه کوچولویی بود که دوست نداشت کار کند و فقط دوست داشت استراحت کند. هر چقدر هم که پدر و مادر مورچه کوچولو به اومی گفتند در فصل بهار ما باید کار کنیم تا در زمستان مشکلی نداشته باشم مورچه کوچولو گوش نمی داد که نمی داد. مسابقه ایی برگزار شد و قرار شد که جایزه زرنگ ترین مورچه ، پرواز در آسمان باشد مورچه که آرزوی پرواز داشت... 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی گل سرخ_صدای اصلی_54058-mc.mp3
4.97M
🌃 قصه شب 🌃 آرزوی گل سرخ 🌹 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑با سلام و احترام 🛑 🛑گروه کتابخوانی آفاق 🛑کتابخوانی بر خط 🛑با ما باشید 👇👇👇 هر هفته پنج شنبه شب ها راس ساعت۲۱ قسمتی از یک کتاب در گروه گذاشته میشود و دوستان علاقه مند می‌توانند نظرات و برداشت های خود را درباره مطالب کتاب بیان کنند . 🛑جمعه شب ها چالش های ما را از دست ندهید کلی چالش با حال داریم 😍🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🛑کتابخوانی کاملا متفاوت 😊 🛑کتاب های در حال خوانش رمان من عاشق امید شدم و غرب زدگی جلال آل احمد . اویک سلمان شد . 🛑با معرفی گروه ما به دیگران سهمی در ترویج فرهنگ مطالعه کتاب و کتاب خوانی داشته باشید . 👏👏👏 https://eitaa.com/joinchat/420414255Cd2220b0f1a لینک گروه 👆👆👆👆 🛑کانون و کتابخانه حضرت قائم عج ا... 🛑کتابخوانی برخط۷.۲۶ 🛑 امشب ساعت ۲۰.۳۰ 🌷کتابخانه حضرت قائم‌ عج ا....
🎉 🎊 مژده به : 👈دانش آموزان 👈 دانشجویان 👈و تمامی علاقه‌مندان به کتاب و کتابخوانی 📚"جمعه بازار کتاب"📚 فروش کتب دست دوم 📓تست و کمک درس و کنکور دانشگاهی 📙عمومی و غیر درسی ( مذهبی، تاریخی، علمی ادبیات و داستان و...) 💶 با تخفیف‌های ویژه ( تا ۷۰ درصد) 💵 زمان: از جمعه ۳۰ شهریور به مدت ۵ هفته. مکان: کتابخانه‌ی عمومی زهرائیه (ابتدای خیابان فردوسی ، کوچه شهید کسمایی) درآمد حاصله صرف هزینه‌های کتابخانه خواهد شد. ---------------------- 📚--------------------- 🆔️https://eitaa.com/zahralib_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍄💭بوی خوش دوستی💭🍄 کلاغک هنوز از لانه بیرون نیامده بود. مامان کلاغک گیج شده بود و هرکاری می کرد تا او را راهی مدرسه کند، کلاغک یک بهانه ای می  آورد. اول گفت: « بال چپم درد می کنه.» بعد گفت:«نه! فکر کنم سرما خوردم. سرم گیج می ره. ممکنه بیافتم کف جنگل.» وقتی که مامان کلاغک از گوشه  ی چشمش با تعجب به او نگاهی می کرد کلاغک گفت: «اصلا مدرسه به چه دردی می خوره؟ هان؟»  این جا بود که دیگر صدای مامان کلاغک درآمد و گفت: «این حرفا چیه؟! تو که مدرسه را خیلی دوست داشتی!» چشم  های کلاغک از اشک پر شد و دیگر طاقت نیاورد. پرید توی بغل مامانش و با گریه گفت: «آخه مامانی، همکلاسی  هام همدیگر رو با اسم های زشتی صدا می کنن. به منم می گن سیاسوخته. من اصلا دوست ندارم. تازه قارقارمو هم مسخره می کنن. خیلی بد هستن مامانی. من دوست ندارم برم مدرسه.» و به گریه اش ادامه داد.  مامان کلاغک فکری کرد و اشک های او را پاک کرد و گفت: «گریه نکن قشنگم! پاشو زود برو مدرسه که داره دیرت می شه. بعدش هم همه دوستانت رو دعوت کن تا بیان لونه ما. می خوام براتون یه کیک خوشمزه درست کنم و با دوستانت بیشتر آشنا بشم.»  کلاغک اشک هایش را پاک کرد و گفت: «ولی آخه...»  مامان کلاغک زود حرفش را قطع کرد و گفت: «ولی آخه نداره! زودباش راه بیوفت! الان کلاس شروع می شه. زودباش!» بالاخره کلاغک با غصه  ی زیاد پر زد و پر زد تا به درخت بلوط مدرسه رسید. رو شاخه سومی نشست. دوستانش یکی یکی شروع به پچ پچ و خندیدن کردند و کلاغک سعی کرد توجهی به حرف های آن ها نکند تا این که آقای شانه  به  سر گفت: «ساکت پرنده  ها!» و درس را شروع کرد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود که با صدای نوک زدن آقای دارکوب کلاس آن روز تمام شد و قبل از این که پرنده  ها شلوغ بازی را بیاندازند کلاغک بلند شد و گفت: «بچه  ها! مامانم برای خوردن کیک همه  شما رو دعوت کرده. بیایین با هم بریم به لونه ما.» همه  جوجه ها با هم جیغ کشیدند و پرپر زنان پرواز کردند به سمت لانه  کلاغک. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد. بوی کیک از ده تا درخت مانده به لانه  شنیده می شد. پرنده  ها یکی یکی به لانه کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید. بوی کیک همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوشبویی، چه شکلی می تواند باشد. تا این که مامان کلاغک جلو آمد و گفت: «سلام پرند ه  های رنگارنگ و زیبا! خوش به  حالت کلاغک که این همه دوستای رنگ رنگی داری.»  بعد رو به پرنده  ها کرد و به اون ها گفت: «من از صبح اسمِ قشنگِ دونه دونه  شما رو صدا کردم و این کیک رو درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده.  قناری... بلبل... گنجشک... طوطی... قرقاول... سینه  سرخ... پلیکان... کبوتر... کلاغک... » و بعد کیک را آورد و جلوی پرنده  ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده  ها همین طور که کیک را می خوردند به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه پرنده  ها همدیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود.    🍄 💭🍄 🍄💭🍄 🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4