eitaa logo
کتاب
877 دنبال‌کننده
315 عکس
367 ویدیو
66 فایل
📗کتاب یار مهربان است با نامهربانی از کنار آن نگذریم و با کتاب رفیق باشیم🥰 این کانال شما را تشویق به کتابخوانی می کند 📌با ما همراه باشید مدیر محتوی👈🏻 @ah0053
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهان عزیز سلام امروزمان را با مناجات آغاز می کنیم مناجاتی دلنشین با طعم عشق 🤲🏻خدایا... یقین داریم آنچه برای ما رقم خواهد خورد در دستان قدرت توست پس امروز برای همه لحظات زندگیمان آنچه را كه خير و صلاح و موجب خشنودی توست طلب مي.كنیم… آمیـن یا رب العالمین🤲🏻
💊در محضر معصوم امیرالمومنین(ع): 🗣سخن مانند داروست 🍃اندکش سود می بخشد 🍂و بسیارش کشنده است متن عربی: الکلامُ کالدَّواءِ؛ قَلیلُهُ یَنفَعُ، و کَثیرُهُ قاتِلٌ 📚میزان الحکمه ج10                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
خانم عفت قوام زاده همشیره آسید مهدی قوام نقل میکند: آقای هاشمی نژاد تعریف کرد: از یک میوه فروش که روی چرخ میوه ریخته بود برای دیدن سید میوه خریدیم. وقتی خواستیم پول بدهیم، پول را قبول نکرد. گفتم اگر مبلغ را نگیری میوه را نمی‌برم. میوه فروش گفت آقا سید دست من را گرفت و از جهنم به بهشت برد چگونه پول بگیرم؟ بعد تعریف کرد یک روز سید با عیالش از خانه بیرون رفتند من هم که در محل به دزدی شهرت داشتم به خانه‌ی سید رفتم مقداری اسباب جمع کردم و خواستم از خانه بیرون بروم که در خانه باز شد و سید با عیالش وارد شد. نگاهی به من کرد و سلام گرمی کرد و گفت «حالا که تا اینجا آمده‌ای بیا برویم یک چایی بخوریم» داخل خانه برگشتیم. سید برایم میوه و چای آورد. بهم گفت:«اهل کجایی؟» گفتم خاکسفید. گفت:«این فرش دستی ها مال تو. یک چرخ دستی و میوه بخر و داخل آن بگذار. هرچه هم که از بارت ماند و نخریدند شب خودم از تو می خرم.»                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت لایک کنید     ♡
◾️آه مظلوم آیت الله جوادی آملی: مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) می ‌فرمود که این حدیث از غرر روایات ماست، وجود مبارک حضرت امیر داشتند در مسجد سخنرانی می ‌کردند. از شام معمولاً گروهی برای جاسوسی یا خبریابی می ‌آمدند. آمدند محضر حضرت امیر وجود مبارک امام مجتبی هم بچه بود، نشسته بود. به حضرت عرض کردند: «کَمْ بَینَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ این یک سؤالی بود که کسی دسترسی ندارد، مگر اینکه آدم از راه علم غیب بگوید، این‌ها هم علم غیب باورشان نمی‌ شود. سائل سؤال کرد: «کَمْ بَینَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؟ حضرت اشاره کرد به امام حسن که پسر تو جواب بده! وجود مبارک امام مجتبی فرمود: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم وَ مَدُّ الْبَصَرِ‏»؛یعنی اگر آسمان ظاهر را می‌ گویی، ما که متر نداریم، تا چشم می ‌بیند آسمان است. اگر آسمان باطن و ملکوت را می گویی، آه مظلوم است. آه مظلوم مستقیماً به آسمان می ‌رسد، آنجا که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ آنجا که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ ○○~~~~~~~<آه>~~~~~~~~~○○ یقیناً آه مردم غزه دامن صهیونیست‌ها را خواهد گرفت.                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت سی‌‌وپنجم خیالم راحت بود که دیگر از صدمات و بلاها دور شده‌ام و در رفاه و خوشی قرار گرفته‌ام. اما نمی‌دانم چرا غمی تمام وجودم را فرا گرفته. صفیه همان حوریه ای بود که از طرف حضرت زهرا سلام الله علیها به من عطا شده بود. به او گفتم: می‌خواهم بروم میان آن باغ‌های دور و با خود خلوت کنم تا مگر عقده دل بگشایم. و برخاستم و رفتم. زیر هر درختی می‌رسیدم شاخه خم می‌شد و صدا می‌زد که ای مومن از میوه‌ها بچین و بخور و صداهای آنها بسیار دلپذیر بود ولی در گوش من همچون قارقار کلاغ بود و در جواب آنها می‌خواندم. ☆دلم زبس که گرفته است میل باغ ندارم ☆به قدر آنکه گلی بو کنم دماغ ندارم بازگشتم دیدم هادی به در خیمه ایستاده و منتظر من است. گفتم عقده دلم را به هادی بگویم شاید راز آن را بداند! هادی پس از سلام گفت: مهیای حرکت شو که به شهر برویم و علما و مومنین در انتظار تو هستند. گفتم برای چه به شهر برویم! گفت: ای وای پس برای چه تا اینجا آمده‌ای؟ گفتم: نمی‌دانم برای چه مرا به اینجا آورده‌اند! گفت: کفران نعمت مکن تو را از آن ظلمت کده به این عالم درخشان آورده‌اند که از نعمت‌های حق بهره‌مند و دائم السرور باشی. گفتم کدام نعمت؟ برای من هیچ گوارایی ندارد؟ مگر آن شب ندیدی که حضرت عباس و علی اکبر مسلح بودند! و یا معنی آن را نفهمیدی که خط قرمز زیر گلوی علی اصغر بود؟! و اگر کسی فی الجمله محبت و شناختی نسبت به آنان داشته باشد، باید از غصه بمیرد تا چه رسد به اکل و شرب و شادی و سرور و اشتغال به حور و قصور. این‌قدر هم شکم خواره و خودخواه نیستیم که تو خیال کرده‌ای... ادامه دارد...                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙داستان شب صفوان بن مَهران شتران زیادی داشت که از کرایه دادن آنها، معیشت و زندگی خود را می گذراند و از همین جهت به او جمّال می گفتند. نقل می کند که؛ روزی خدمت حضرت امام موسی کاظم(ع) رسیدم. آن حضرت(ع) به من فرمود: ای صفوان همه چیزِ تو خوب و نیکو است جز یک چیز سؤال کردم: فدایت شوم آن چیست؟ امام(ع) فرمود: اینکه شتران خود را به این مرد (یعنی هارون خلیفه وقت) کرایه می دهی عرض کردم: به خدا سوگند من از روی حرص و سیری و لهو چنین کاری نمی کنم. چون او به راه حج می رود، شتران خود را به او کرایه می دهم. خودم هم خدمت او را نمی کنم و همراهش نمی روم، بلکه غلام خود را همراه او می فرستم. امام(ع) فرمود: آیا از او کرایه طلب داری؟ گفتم: فدایت شوم. آری امام(ع) فرمود: آیا دوست داری او باقی باشد تا باقی کرایه ات را به تو برسد؟ گفتم: آری امام(ع) فرمود: کسی که دوست داشته باشد بقای آنها را، از آنان خواهد بود و هر کس از آنان (دشمنان خدا) باشد، جایگاهش جهنم خواهد بود. صفوان می گوید: بعد از این گفتگو با امام کاظم (ع)، تمامی شتران خود را فروختم. وقتی این خبر به هارون رسید، او مرا خواست و به من گفت: به من گزارش داده اند که تو شترهای خود را فروخته ای، چرا این کار را کرده ای؟ گفتم: آری فروختم. چون پیر و ناتوان شده ام و غلامانم از عهده این کار برنمی آیند هارون عصبانی شد و گفت: هرگز هرگز می دانم که تو به اشاره موسی بن جعفر(ع) شتران خود را فروخته ای به او گفتم: من را با موسی بن جعفر چکار؟  هارون گفت: بس است دیگر به خدا قسم اگر حق مصاحبت تو با من نبود، تو را می کشتم. 📚رجال الکشّی، ج۲، ص۷۴۰، ح۸۲۸                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام زندگی مانند یک کتاب📖 است هر روز یک صفحه جدید را شروع می کنی بگذار اولین کلماتی که در صفحه جدیدت می نگاری صبح بخیر باشد…
🪴یک جمله از قرآن فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ در کارهای خیر از همدیگر سبقت و پیشی بگیرید المآئده/٤٨                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند: آقا سید مهدی قوام رضوان الله تعالی علیه مرد بسیار بزرگ و با سعه صدری بود، اعجوبه ای بود! شبی دزدی وارد منزلش می شود همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود آقا سید مهدی بیدار می شود، با کمال خونسردی به او می گوید: می خواهی این فرش را چه کنی؟ دزد می گوید: می خواهم آن را بفروشم. آقا سید مهدی می گوید: اگر بفروشی آن را از تو خوب نمی خرند، من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد. برو آخر بازار عباس آباد، بگو سید مهدی فرستاده! آن را بفروش و برو کاسب شو! بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
37.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا آقای قرائتی رو حفظ کنه چقدر پیر و شکسته شده😟 عجب مثالی زد😍 خیلی جالب و خنده دار و در عین حال درست و حساب شده این کلیپ رو بفرستید برای اونایی که هر هفته درسهایی از قرآن آقای فرائتی رو گوش می دن😃                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
کتاب
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت سی‌‌وپنجم خیالم راحت بود که دیگر
قسمت سی وششم از کتاب سیاحت غرب داریم به پایان کتاب نزدیک می شیم یک یا نهایتا دو قسمت دیگه بارگذاری می شه ان شاءالله 👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت سی‌‌وششم به هادی گفتم دارالسرور وقتی برای ما معنا پیدا می‌کند که بتوانیم انتقام ظلم‌هایی که به اهل بیت شده را بگیریم و الا دارالسرور برای من مثل بیت الاحزان است هادی مدتی سر به زیر انداخت و خاموش ماند پس از آن گفت چه کنم اینجا می‌مانی یا با من دارالسرور می‌آیی گفتم نمی‌دانم همین قدر می‌دانم که در هر کجا باشم در عذابم سر به بیابان می‌گذارم و به خاکستر نشین می‌شوم هادی چاره‌ای ندید به شهر مراجعت کرد به صفیه نیز گفتم تو هم اگر میل داری به وطن خود برگرد که مرا با تو سر و کاری نیست اگر به صدیقه طاهره رسیدی سلامی از من ابلاغ کن و چگونگی حال مرا عرض نما او هم خیمه و خرگاه خود را کند و رفت من هم گوشه خلوتی را جستم و به گریه و زاری و نیاز نشستم پس از ساعتی یک نفر دوان دوان آمد و گفت حبیب بن مظاهر تو را به وسیله تلفن خواسته است گفت در شهر است گفتم یقین هادی در رفتن من به شهر متوسل به او شده است آمدم به پای تلفن پس از اعلام و سلام گویا راز و نیازهای مرا شنیده بودند مرا دعوت کردند تا به دارالسرور بروم و با آنها از غم و مصیبت اهل بیت صحبت کنیم به حبیب گفتم تو به منتهای آرزوی خود رسیدی و جانت را فدای امامت کردی اما من سرورم و امام زمانم را نتوانستم یاری کنم امامی که همیشه در سوز و گداز و آتش حسرت در دل او شعله ور باشد و هیچ شربت آبی بر او گوارا نشود و در عوض شراب و طعام خون جگر خورد و ما از آن قبیلیم ای حبیب شما به واسطه یاری امامتان خوش هستید اما خوشی ما با شما یکسان نیست ای حبیب همانطور که آیه ۱۶۹ سوره آل عمران کشته شدگان در راه خدا را زنده می‌نامد شما حیات گرفتید و من مرده هستم ادامه دارد...                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙داستان شب قسمت اول در قرن دوم هجری، مساله سه طلاقه کردن زن در یک مجلس و یک نوبت، مورد بحث و گفتگوی صاحبنظران بود. بسیاری از علما و فقهای آن عصر معتقد بودند که سه طلاق در یک نوبت - بدون اینکه رجوعی در میان آنها فاصله شود - درست است. اما علما و فقهای شیعه به پیروی از امامان عالیقدر خود اینچنین طلاقی را باطل و بی اثر می دانستند. فقهای شیعه می گفتند سه طلاق کردن زن در صورتی درست است که در سه نوبت صورت گیرد، به این معنی که مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع کند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع کند، آنگاه برای سومین نوبت طلاق دهد. در این هنگام است که حق رجوع در عده از مرد سلب می شود. بعد از عده نیز حق ازدواج مجدد ندارد، مگر بعد از آنکه تشریفات «محلل» صورت گیرد، یعنی آن زن با مرد دیگری ازدواج کند و با یکدیگر آمیزش کنند، بعد میانشان به طلاق یا وفات جدایی بیفتد. مردی در کوفه زن خود را در یک نوبت سه طلاقه کرد و بعد، از عمل خود پشیمان شد، زیرا به زن خود علاقه مند بود و فقط یک کدورت و شکر آب جزئی سبب شده بود که تصمیم جدایی بگیرد. زن نیز به شوهر خود علاقه داشت. از این رو هر دو نفر به فکر چاره جویی افتادند. این مساله را از علمای شیعه استفتاء کردند. همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در یک نوبت واقع شده باطل و بی اثر است و بدین علت شما هم اکنون زن و شوهر قانونی و شرعی یکدیگر هستید. اما از طرف دیگر عامه مردم به پیروی از سایر علما و فقها می گفتند آن طلاق صحیح است و آنها را از معاشرت یکدیگر بر حذر می داشتند. مشکله عجیبی پیش آمده بود، پای حلال و حرام در امر زناشویی در میان بود. زن و شوهر هر دو مایل بودند که مثل سابق به زندگی خود ادامه دهند، اما نگران بودند که نکند طلاق صحیح باشد و آمیزش آنها از این به بعد حرام، و فرزندان آینده آنها نامشروع باشند. مرد تصمیم گرفت به فتوای علمای شیعه عمل کند و طلاق واقع شده را «کان لم یکن» فرض کند. زن گفت تا خودت شخصا از امام صادق این مساله را نپرسی و جواب نگیری دل من آرام نمی گیرد. ادامه دارد...                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح به خیر ره باز کنید، دلبـری آمـده است  بر شیعه امام دیگری آمده است  در مطلـع هشتم ربیـع الثـانی  میلاد امام عسکری(ع) آمده است (قاسم نعمتی) هشتم ربیع‌الثانی، روز باز شدن صدف وجود گوهری ارزشمند است که با آمدنش جهانی را به انتظار موعود(عج) گره خواهد زد. او که پدرش، هادی آل طه(ع) و مادرش حدیث نام داشت و حجتی دیگر از سلاله پاکان است. ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
❤️‍🔥قدرت عشق در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان مردم به سیاه خان شهرت داشت. وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد او جزء یکی از بهترین کارگران آن دوران بود در آن زمان استادان معماری به کارگران قوی نیاز داشتند تا مصالح را به دوش بکشند و بالا ببرند. وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید سیاه خان تنها کسی بود که می‌توانست آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند تا استاد معمار سقف را کامل می کرد. روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که سیاه خان مانند همیشه آجر ها را پرت نمی کند. کریمخان پرسید: چه شده، نکنه نون نخوردی؟! قبلاً حتی یک آجر هم هدر نمی رفت و همه به بالا میرسید! سیاه خان چیزی نگفت، اما استاد معمار پایین آمد و بیخ گوش کریمخان گفت: چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده و به خانه پدرش رفته، سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد. اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار یک سال عقب می افتد. کریمخان فوراً به خانه پدر زن او رفت و زنش را به خانه آورد. بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش جان تازه ای گرفت. کریمخان مقداری پول به آنها داد و گفت: امروز که گذشت، اما فردا می‌خواهم همان سیاه خان همیشگی باشی. فردا کریمخان مجدداً به بازار رفت و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند که از سر معمار هم رد می‌شود. بعد رو به همراهان کرد و گفت: ببینید عشق❤️ چه قدرتی دارد. آنکه آجرها را پرت می‌کرد عشق بود نه سیاه خان.                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡