ا❁﷽❁ا
👊🏻گاهی اوقات یک دست هم صدا دارد!
⚠️ اولین باری که سفر #کربلا رفتم، هنوز آمریکاییها توی عراق بودن و مرز #عراق پر از سربازانشان بود. حضور آن اشغالگرها برایم غیرقابل تحمل بود. یادم افتاد این سرزمین انگار خالی از #اشغالگر و #دیکتاتور نبوده؛ از آمریکاییها و صدام گرفته تا سالها قبل، خلیفههای ستمگر عباسی. در خیال خودم به این فکر کردم اگر به این سربازها بگویند اینهایی که دارند از مرز رد میشوند، #ایرانی هستند؛ چه احساسی پیدا میکنند و اگر قدرت داشتند، چطور مانع #زیارت_اباعبدالله(ع) میشدند؟ یک آن رفتم به گذشته، به قرنها قبل؛ به آن زمانی که خرج #زیارت_امام_حسین(ع)، دادن یک دست بوده است. از خودم پرسیدم تا کجا و چقدر حاضرم علاقهام را به #امام_حسین(ع) نشان بدهم؟ آیا حاضر میشدم یک دستم را از دست بدهم اما عوضش زیارت بروم؟
📕 و حالا بیشتر از ده سال بعد، کتاب #یک_دست_ها به دستم رسیده است. کتابی که کمحجمیاش انگیزه شده تا یکروزه تمامش کنم و بدانم جریانش از چه قرار است. کتاب یکدستها نوشته #سید_ناصر_هاشمی مربوط میشود به دوران #امام_هادی(ع) و خلیفه غاصب وقت، #متوکل_عباسی؛ اما شخصیت اصلی داستان، دانشمندی است که محب امام هادی(ع) و از یاران و شیعیان ایشان است. به حکم #تقیه مذهبش را پنهان کرده است. دانشمندی که شهرتش باعث میشود، خلیفه از او بخواهد که معلم فرزندانش باشد. داستان بیشتر در فضای #قصر_خلیفه و خانه این دانشمند که #ابن_سکیت نام دارد، میگذرد. خلیفه با اینکه از هیچ سختگیری به امام و شیعیانش دریغ نکرده اما از اینکه #حب_امام تا نزدیک گوشش و در قلب اطرافیانش نفوذ کرده، از مادر خودش تا کنیزک رقصانش، بهخشم آمده است و به جای پذیرش حقیقت، دستور داده شدت سختگیریها افزایش پیدا کند تا جایی که فرمان #تخریب_بارگاه_امام_حسین(ع) و #قطع_دست زائرانش را داده است. ابنسکیت شاهد این ماجراهاست و غصههایی که میخورد و کمکهایی که به شیعیان میکند. و سرانجام روزی
که مذهبش برای خلیفه آشکار میشود و چه زیبا در دفاع از حقیقت سخن میگوید و چه زیباتر هزینه این #حقیقت_گویی را میچشد.
😍 بعداز خواندن این کتاب میفهمیم غلط است که میگویند #یک_دست_صدا_ندارد؛ چرا، #یک_دست_شیعیان صدا دارد و دلها را تکان داده است. باز هم پی میبریم، #تشیع ثروتمندترین #اعتقاد_بشری است؛ چراکه حاضر نیست درقبال تمامی ثروت دنیا دست از محبتش به #رسول_الله و #اهل_بیتش بردارد. این را #امام صادق(ع) به ما یادآوری کرده است.
🤔 بعداز خواندن کتاب از خودم میپرسم اگر این #علما و اندکشیعیان مقاوم طول تاریخ وجود نداشتند و برای حفظ #اعتقاد_شیعه و #ولایت_اهل_بیت هزینههایی مثل لای دیوار گذاشته شدن، کتک خوردن بابت #یازهرا گفتن، قطع شدن دست و غیره را بهخاطر مصلحت اندیشی عقل نمیدادند آیا هرگز این اعتقاد از بین رسانههای باطل و غالب طول #تاریخ به دست ما میرسید؟ که امروز بهراحتی و پرسروصدا #راهپیمایی_اربعین برگزار کنیم و برای بردن نام #اباعبدالله هیاهو راه بندازیم؟ و آیا من در این نقطه تاریخ حاضر هستم از خودم بگذرم تا اعتقاد شیعه نسلبهنسل و سینهبهسینه منتقل بشود؟
✅ خواندن کتاب یکدستها با حجم کم و داستانی بودنش گزینه مناسبی است برای خواندن در این روزها تا هر کداممان بعداز خواندنش از خودمان بپرسیم: با ادعای شیعه بودنی که داریم و اعتقادی که به این آیه #قرآن «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ» داریم تا کجا حاضریم پای اعتقاداتمان بایستیم و هزینه بدهیم؟ حاضریم مثل آن پیرزن، نه یک دست که هر دو دستمان را در راه اماممان بدهیم و همچنان خوشحال باشیم؟ هزینه دادن پای #امام_عصر(عج) در دنیای امروزی چقدر و چطور است؟ آیا من هم میتوانم زمانی که «فاذا مُحَّصوا بالبلاء» میشوم جزء آن اندکدینداران باشم و دینم «لعق علی السنتهم» نباشد؟ میتوانم وقتی حدیث «مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ» را در دفاع از مردم مظلوم #غزه میخوانم در ازای هزینه دادن بابتش هم مثل آن فرد #یمنی خطاب به #فلسطینی_ها بگویم: شرمنده بودیم که فقط غزه بمباران میشد و ما بمباران نمیشدیم! حالا خیالمان راحت شد که در این عرصه نیز با مردم غزه پیوند خوردهایم.
✍🏻#یادداشت از: #زینب_هادی
📚#یک_دست_ها
تهیه کتاب👇
https://ketabejamkaran.ir/130016
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🔥 #فاطمه_بختیاری داستانی #ایرانی از #انقلاب_اسلامی_ایران برای #نوجوانان نوشته است که فقط باید در همین قالب سنجیده و ارزیابی شود. نباید این اثر ایرانیانقلابی را با داستانهای #فانتزی_مدرن، با داستانهای #حماسی_اساطیری، با داستانهای #ترسناک و حتی با داستانهای #مذهبی امروز مقایسه کرد. #پدربزرگ_و_راز_صندوقچه را فقط باید در قالب داستان ایرانیانقلابی دید و در مقایسه با همردیفان خودش به دنبال تشابهها و تفاوتها گشت. پیشفرض من نیز همین بود. من خواندن این داستان را با این نگاه شروع کردم که قرار است داستانی شعاری بخوانم که برای نوجوان امروز نوشته شده است؛ اما صفحه به صفحه که پیش رفتم دیدم بله، این داستان شعاری است اما نه آنطور که فکر میکردم. این داستان از شعارهای آدمبزرگها نگفته است؛ #پدربزرگ_و_راز_صندوقچه از شعاری گفته است که صدیقه نوجوان، آن را زندگی کرده است. درست است که در برخی بزنگاههای داستان، ممکن است اینطور به نظر بیاید که #نویسنده نتوانسته است احساسات خود را در قبال انقلاب کنترل کند و رها و آزاد قلمش را نثار آرمانهای #انقلاب و روایت تاریخ آن کرده و شعارهایی گفته؛ اما این مسئله به قصهگویی کتاب لطمهای نزده است. حتی ماجرای خالهثریا و آن تحول درونی که تمامِ زندگیاش را تغییر داد و فکر میکنم سریع اتفاق افتاد و خوب میشد که بیشتر پروبال میگرفت هم همینطور است.
🧩 قطعات پازل #کتاب خوب چیده شدهاند؛ از انتخاب کلمات مناسب سن مخاطب گرفته تا تعداد شخصیتها و شخصیتپردازی هرکدام، #پیرنگ و سیر حوادث و پیامهایی که در دل هر فصل میتوان پیدا کرد. مخاطب میتواند این پازل استاندارد را در #پدربزرگ_و_راز_صندوقچه ببیند؛ در داستان صدیقه و قم و انقلاب اسلامی ایران، در داستان دختری که با پدر و مادرش از #فرانسه به #ایران آمد و آنها را در این خاکِ مبارزپرور از دست داد و با عکسهایشان در کنار پدربزرگ زندگی کرد؛ پدربزرگی که حبه انگورش را خیلی دوست داشت و برای رساندن امانتی آنها به این دختر نوجوان به سختیهای فراوان افتاد. چه امانتیای؟ این یک راز است. رازی بین پدربزرگ و صدیقه و همه مخاطبانی که این کتاب را میخوانند.
⬇️⬇️⬇️