eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 در تازه ترین اثر ادبیات پایداری انتشارات کتاب جمکران زندگی‌نامه داستانی شهیدان طیبه و مرتضی واعظی و ابراهیم و فاطمه جعفریان 📙 🖋 @ketabeJamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید: معرفی کتاب در شبکه قرآن سیما 📚زندگی‌نامه داستانی شهیدان طیبه و مرتضی واعظی و ابراهیم و فاطمه جعفریان (از شهدای انقلاب) 📙 🖋 📡 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓دهه_مبارک_فجر 📚🍉 📖طیبه پارچه را رها کرد و برگشت سمت مادر. به این فکر می‌کرد که مادرشدن و مبارزبودن باهم جمع می‌شوند؟ اگر قرار بود به‌خاطر یکی، آن دیگری را فدا کند، چه باید می‌کرد؟ آیت‌الله خمینی که مرجع تقلیدشان بود، نظرش بر مبارزه بود و رسواکردن این رژیم؛ چه زن و چه مرد. همین حجت را بر طیبه تمام می‌کرد که کفه مبارزه را پایین نگذارد؛ از طرفی امام هم نگفته بود زن نگیرید و شوهر نکنید، بلکه امیدش را بچه‌های توی گهواره خوانده بود؛ این یعنی مادرشدن هم برای او مانعی نبود... 📘 🖋 🛒خرید کتاب: 🔗http://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚علاقه از دوران کودکی به (ره) طوری بوده که همیشه می گفته: من باید قربانی امام شوم. 📹ببینید: مصاحبه تلویزیونی خانم نویسنده کتاب در شبکه یک سیما 📙 🖋 📡 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖طیبه هم آن شب به مادرش فکر می‌کرد، به فاطمه‌خانم؛ اینکه او هم باردار بود. تصمیم گرفت از فردا بیشتروبیشتر ببافد؛ هم جای خودش، هم جای مادر. دلش خواست جای مادر روزه بگیرد و نماز بخواند و کمک‌خرج خانواده‌اش باشد. کوچک بود، اما می‌دانست و می‌فهمید شهریۀ بابا کفاف زندگی‌شان را نمی‌دهد. سن‌وسالی نداشت، اما این را هم می‌فهمید که مامان و بابا، نماز و روزه اجاره‌ای می‌گیرند تا اموراتشان بگذرد؛ می‌د‌انست تکه زمین شریکی دهنو پی خشک‌سالی، محصول چندانی نداشته. همه این‌ها را می‌دانست و خوب می‌فهمید. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖با آمدن برادر و عروسش، تحمل تنهایی و دوری از خانواده، برای و قابل‌تحمل‌تر شد. حالا افراد را مثل اصفهان شناسایی و انتخاب می‌کردند و به‌کلاس‌های قرآنشان دعوت می‌کردند و بعد، سخنرانی بود و تفسیر و افشای ماهیت رژیم. از کتاب و جزوه‌های اسلامی و مذهبی، رونویسی می‌کردند و تعداد زیاد کپی می‌گرفتند. با آمدن فاطمه، طیبه در نگهداری مهدی و رسیدن به کارهای مبارزاتی، سختی کمتری می‌کشید. دیگر حتی لحظه‌ای از همدیگر جدا نمی‌شدند.طیبه کنار ایستاده بود و بلند را نگاه می‌کرد. ابراهیم کاسه‌ای آب پر کرده بود و ذره‌ ذره به مهدی می‌خوراند. منتظر فاطمه و مرتضی ایستاده بودندکه جلوتر رفته بودند زیارت و قرار بود کلی اعلامیه بین قرآن‌ها و کتب ادعیه جاساز کنند. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖واخر زمستان ۵۵، بالاخره دو تا خانه نقلی پشت به پشت هم پیدا و اجاره کردند. می گفت «اینجا رو گرفتیم برای برای برپایی ، ساختن نارنجک، بمب دست‌ساز، تکثیر اعلامیه، جلسه‌های مذهبی و کارگری. فرقی نداره؛ هرجا بریم، وظیفه‌مون همین‌هاست.» طیبه همراه فاطمه کلاس‌های مذهبی را تشکیل می‌داد و بدون جلب‌توجه، برای خانم‌ های محله آبرسان ، از اسلام و قرآن می‌گفت. مرتضی روی کتاب‌های دکتر شریعتی کار می‌کرد و جزوه‌ نویسی داشت. مردها، هردو، شب‌ها نقشه قالی و کاشی می‌کشیدند و صبح‌ها، چند ساعتی می‌رفتند پی کار موقت و بی‌حاشیه. کبری‌خانم، زن صاحبخانه، شیفتۀ کلام طیبه شده بود و با اصرار خواسته بود جلسات در منزل او باشد که بزرگ‌تر و جادارتر بود. اواخر، روسری‌‌اش را جلو می‌کشید و یاد گرفته بود که باید تا مچ دست و گردی صورت را بپوشاند. ذوق داشت بنشیند کنار طیبه و قرآن بخواند و او هم غلط‌ هاش را تصحیح کند. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🔆زندگینامه داستانی ؛ شهیده‌ای که جان داد ولی حجابش را نه! 📣 به چاپ دوم رسید. 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📚 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک . 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 هم آن شب به مادرش فکر می‌کرد، به فاطمه‌خانم؛ اینکه او هم باردار بود. تصمیم گرفت از فردا بیشتر و بیشتر ببافد؛ هم جای خودش، هم جای مادر. دلش خواست جای مادر روزه بگیرد و نماز بخواند و کمک‌ خرج خانواده‌اش باشد. کوچک بود، اما می‌دانست و می‌فهمید شهریۀ بابا کفاف زندگیشان را نمی‌دهد. سن‌ وسالی نداشت، اما این را هم می‌فهمید که مامان و بابا، نماز و روزه اجاره‌ای می‌گیرند تا اموراتشان بگذرد؛ می‌دانست تکه زمین شریکی دهنو پی خشک‌ سالی، محصول چندانی نداشته. همه این‌ها را می‌دانست و خوب می‌فهمید. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖مرتضی زنبیل را از دست صفورا گرفت و راه افتاد. فریادش را فروخورد، اما ترش و اخم‌آلود، تا خانه کلامی حرف نزد. صفورا تند با پشت دست چشم‌هایش را پاک کرد و بی‌حرف و کلام، راه افتاد. دخترها هیچ‌کدام نمی‌دانستند مرتضی آن روز به چه فکر می‌کرد و چرا حرفی نزد. از وقتی پشت لب پسر سبز و صداش دورگه شده بود، چیزهایی را هم می‌فهمید، هم نه. اینکه دوسه تا از هم‌کلاسی‌هاش قید مدرسه را زده بودند و رفته بودند پیِ حمالی و کارگری، رنجَش می‌داد، آرزوها و غصه‌ها و تنهایی این دختر همسایه بود که آزارش می‌داد. هرچه فکر می‌کرد، کاری هم از دستش برنمی‌آمد. تنها پناه دغدغه‌هایش یک نفر بود؛ پسرخاله ابراهیم. جنس حرف‌های ابراهیم انگار مرهمی بود برای درد و رنج پسری که روح و فکرش داشت قد می‌کشید. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖- این، اون زندگی‌ای نبود که می‌خواستم برات بسازم. - ! جانِ من نگو. خودم این زندگی و تو رو انتخاب کردم؛ تا وقتی هم پیشتم، هیچ شکایتی ندارم. دیگه تنهام نذار. هرجا بری، من هم باهات می‌آم. - حتی ته جهنم؟ خندید، بلند شد و رفت طرف آشپزخانه؛ آشپزخانه که نه، یک طرف را دیوار نصفه‌ای کشیده بودند که از هال جدا شود. طیبه اسکاچ و پودر را برداشت و افتاد به جان درودیوار. وقتی همه‌جا برق افتاد، دو سه تا سیب‌زمینی آب‌پز کرد و بعد با پیاز سرخ‌شده تفت داد. ابراهیم هم دو تا نان خرید و پنیر. مزه شام آن شب، هیچ‌وقت از یادشان نرفت. شهیده و شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖مادر و پدر سر سفرۀ داشتند سحری می‌خوردند. - طیبه! چی شده دختر؟ - نترس مامان، فقط اومدم سحری بخورم. می‌خوام روزه بگیرم. -دخترجان! روزه، اون هم مستحب، برای تو زوده. - اصلاً من هم میخوام روزه اجاره‌ای بگیرم. آخرین کلام طیبه مثل تیری نگاه پدر و مادر را دوخت به‌هم. پدر سرخ شد و آرام و سربه‌ زیر پای سفره نشست. مادر نگاهی به حاج صادق انداخت و نگاهی به طیبه. - روزه اجاره‌ای؟ کی به تو همچین حرفی زده؟ - کسی چیزی نگفته مامان‌جون؛ از حرف‌هاتون شنیدم. بابا می‌گفت: «حالا روزۀ اجاره نگیر با این حال‌ و روزت فاطمه‌ خانوم!» - چشم دلم روشن! گوش وای‌ می‌ایستی؟ نه‌خیر، اشتباه شنیدی. طیبه باشرم دست از سفره کشید. خواست بگوید همه‌چیز را می‌داند؛ وقتی از مرتضی پرسیده روزۀ اجاره، نماز اجاره، قرآن اجاره چیست و برادر همه‌چیز را برایش گفته. اما نگفت. حرفی که مادر کتمانش کند، لابد نباید روی زبان بیاید... شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖طیبه برگشت، دوباره دراز کشید و با تکانی که جنین خورد، سر حرفش با بچه باز شد: «عزیزکم! تو دعا کن بابا هرجا که هست، صحیح و سلامت باشه و زودتر بیاد پیشمون. لااقل روزی که می‌خوای بیای بغلم، دیگه کنارم باشه.» بعد قرآن را برداشت و شروع کرد به خواندن. یادش آمد جلسه‌های قرآن و روزهایی که اصفهان بود؛ جمعه‌هایی که جمع می‌شدند و ابراهیم با حرارت آیات را می‌خواند و توضیح می‌داد و تفسیر می‌کرد. اعلامیه‌های امام را می‌خواندند و همگی سعی می‌کردند آن‌ها را از بر باشند و هرچه بیشتر، آن‌ها را تکثیر و نشر بدهند. طیبه شروع کرد به زمزمه‌کردن: «این‌جانب کراراً خطر اسرائیل و عمّال آن را، که در رأس آن‌ها شاه ایران است، گوشزد کرده‌ام. ملت اسلام تا این جرثومه فساد را از بُن نکنند، روی خوش نمی‌بینند، و ایران تا گرفتار این دودمان ننگین است، روی آزادی نخواهد دید. از خداوند متعال، نصرت مسلمین و خذلان اسرائیل و عمال سیاه آن را خواستارم... روح‌الله الموسوی الخمینی.» شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran