eitaa logo
کتابــ کدهــ تسنیمــ
1هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
232 ویدیو
49 فایل
خوش اومدین به اینجا 💐 کتابکده تسنیم با گلچینی از کتاب ها و محصولات ناب فرهنگی ،آموزشی برای شما خوبان ✨ فروش به صورت مجازی و ارسال وحضوری ⇦زیرزمین مطلب خان @Jo_zm_sh🆔 ۰۹۱۹۶۶۹۲۷۱۶📲 محصولات فرهنگی م :) @farhangi_tasnim
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📗 #الغارات غم نامه ای است بر مقطعی تلخ از زندگی علی ابن ابی طالب (علیه السلام). این کتاب نشان می دهد
●●♡📘♡●● امیرالمؤمنین (ع) همواره می‌فرمود: «ای مردم کوفه! در آن روزی که از نزد شما می‌روم، اگر جز اثاث خانه‌ام و چهارپایان باربرم و غلامم چیز دیگری با خود داشتم بدانید که خائنم.» هزینهٔ زندگی امیرالمؤمنین (ع) از درآمد مزرعه‌ای که در یَنبُع داشت تأمین می‌شد. آن حضرت مردم را با نان و گوشت اطعام می‌کرد، اما خودش نان را در روغن زیتون می‌زد و با خرمای عَجوه می‌خورد. حضرت دست بر شکم خود می‌گذاشت و می‌فرمود: «قسم به آنکه دانه را شکافت و جانداران را آفرید، هرچند هیچ چیزی برای خوردن نداشته باشم، هرگز شکم خود را با خیانت پر نمی‌کنم و گرسنه می‌مانم.» 📚 📚@ketabkadeh_tasnim
📚 این اثر درباره دختر و پسری جوانی است که بین سرداران بزرگ برای حمایت از امام حسین (ع) و یزید تردید دارند؛ در ادامه داستان، این دو جوان طی استدلال های مختلف به حقانیت امام حسین (ع) پی می برند. ـــــــــــــــــــــــ📖ـــــــــــــــــ ((ربیع آرام به او نزدیک شد و به کنایه سخن گفت:«از هانی نپرسیدی که چرا مسلمانان خون یکدیگر را می‌ریزند تا دین رسول خدا را یاری کرده‌باشند؟! در حالی‌که رسول خدا جز با مشرکان و کفار نمی‌جنگید؟!»▫️❗️ سلیمه انتظار چنین سخنی را از ربیع داشت و پیدا بود پیش‌ از ‌این نیز با یکدیگر بسیار گفتگو کرده بودند. خونسرد سر بلند کرد و به ربیع نگریست و گفت: «پرسیدم!» اما ربیع انتظار این پاسخ را نداشت. پرسید: «خب چه گفت؟» «گفت بنی‌امیه از دین خدا بهره نمی‌گیرند، مگر آنچه آن‌ها را به دنیا نزدیک می‌کند. آن‌ها در عمل فرمان خدا را بر خود مشتبه می‌سازند تا عذری برای گناهان‌شان داشته باشند.»))🖇 ✍🏻نویسنده:صادق کرمیار 📚ناشر:کتاب نیستان 🍏رده سنی/مخاطب:عمومی ▫️قالب کتاب:رمان 📖تعداد صفحه:۲۳۴ .ــــــــــــــــــــــ🦋ـــــــــــــــــــ . 📚قیمت کتاب .۱۶۰/۰۰۰ با تخفیف ۱۵۰/۰۰۰ تومان آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh 📚@ketabkadeh_tasnim
♡ 🤍🤍♡ ...تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این همه مشغله یاد تک تک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همه آنها بیش از هر چیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دلبستگی من توی دنیاست. کنار آنها خندیدن، گریه کردند، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیک‌های سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالی هزار رج زندگی ام دست می‌کشیدم خیلی از تنهایی‌ها غصه‌ها و مشکلاتم را با گره رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره‌ای بود که در دلم می‌خواست برای همیشه باز نشود. 🌱 📚@ketabkadeh_tasnim
<📘> درد دوباره از پهلوهایم شروع شد و بعد در یک نقطه از شکمم جمع شد. عرق پیشانی‌ام را پوشاند. درد از شکم به کمرم رفت انگار مهره داغ روی کمرم بگذارند در یک لحظه درد گرفت اما زود آرام شد انگار که اصلاً دردی نبوده است. دوباره صدای طفل در گوشم پیچید:«یا اماه یا خدیجه» مگر می‌شد طنین این صدای بهشتی را بشنوم و درد داشته باشم؟ صدایش آرامشی داشت که نگرانی و درد را از بین می‌برد. این بار هم که صدایش رسید آرام شدم ... .... 🥀 📚
____•♡•____ چشم‌هایش از اشک پر شد. سرش را پایین انداخت و با گوشۀ آستینش اشک‌هایش را پاک کرد. مرد که نباید گریه کند؛ این لازمۀ مرد شدن بود. در دلش گفت چه کسی گفته مرد گریه نمی‌کند؟! حتماً تمام آن مردهایی که این حرف را می‌زنند، خودشان یک وقتی در گوشه‌ای دنج که دلشان گرفته، آرام اشک ریخته‌اند.   •♡• 📘
📚🍉 📖دیگر فایده ندارد! محمدرضا این جمله را در چشمان تک‌تک اطرافیانش می‌دید. دیگران طوری به او نگاه می‌کردند که گویی اگر خودشان در مقام او بودند، اکنون اوضاع فرق می‌کرد. محمدرضا این نگاه را می‌شناخت. روزهای آخر سلطنت پدرش٬ فروغی همین نگاه را داشت. محمدرضا منتظر تماس آمریکایی‌ها بود. آن‌ها آخرین امید او بودند. زمانی که مردم ایران در خیابان‌ها گروه‌گروه کشته می‌شدند، سران آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلیس 14 تا 17 دی سال 1357 در کنفرانس (جزیره) گوادلوپ برای بررسی وضعیت ایران دور هم جمع شدند. در پایان این کنفرانس به این نتیجه رسیدند که محمدرضا دیگر نمی‌تواند متحد غرب باشد. کارتر دیگر او را نمی‌خواست. 📘 🖋 📚@ketabkadeh_tasnim
•📘 مرد ظاهرا آرام و موجهی دارد. با آن کت و شلوار معمولی و خوش دوخت ،با آن کیف سامسونت، با آن خودروی سواری، از هرکسی بپرسی می گويند کارمند بانک است . اما کسی می داند پشت این نقاب آرام وموقر چه کسی قرار دارد؟ واقعا او کیست؟ موش؟گربه؟یا عزرائیل؟ 🍉 📚 📚@ketabkadeh_tasnim
📚 بی نماز ها خوشبخت ترند ؟؟ 🌿 کتاب ؟! مجموعه داستان هایی دخترانه با موضوع ، و و فضیلت های آنهاست ✨ 🌸 خانم دولتی که حدود دو سال برای تولید این کتاب زحمت کشیده است، نه در گوشه کتابخانه بلکه ساعتها پای دختران دانش آموز کشور نشسته و با هنرمندی تمام یک اثر و را رقم زده است. 🍉 : دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود؛ تا خود صبح درس خواندم و چرت زدم اما چه فایده؟! چه فایده که امروز جای نمره بیست ، یک هفده خوش آب و رنگ نصیبم شد.آخه هفده هم شد نمره ؟ 🤦🏻‍♀️ خدا با من لج افتاده ! 🙄😑 وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره ام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخند زنان می آید سمت من. از لبخندش حالم بد میشود؛باید هم لبخند بزند؛باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمره کلاس را گرفته است.😒 💳 قیمت : ۶۴.۰۰۰ تومان 📚 انتشارات : ستاد اقامه نماز ✍🏻 نویسنده : فاطمه دولتی 📖 تعداد صفحات : ۱۳۶ صفحه ✅ مناسب برای سنین ۱۰ تا ۱۶ سال 🪴🦋🪴🦋🪴🦋🪴 📱آیدی مشاوره و خرید@Jo_zm_sh 📚@ketabkadeh_tasnim
•♡• «چه مهتابی، ماه چه درخششی داشت! از دریچهٔ اتاقک کاروان‌سرایی در نزدیکی بین‌الحرمین نور مهتاب صورتم را نوازش می‌داد. هنوز خستهٔ راه بودم. باورم نمی‌شد که کربلا و سیدالشهدا و علمدارش را زیارت کرده باشم. من کجا، کربلا کجا و تبریز کجا! 🍉 📚
📗 کتاب 🔺 کتابی که رهبر انقلاب توصیه کردند خانم ها بخوانند. 🔺چالش هایی که یک بانوی مسلمان به عنوان ممتاز ایرانی در فرانسه با آن مواجه شده است... 🔺 کتابی جذاب و دلنشین ✂️👇 پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوال هایی که درباره حجابم می شد و به خصوص درباره ی وضعیت و شرایط ایران متوجه شدم آنجا کسی من را نمی بیند. آن که آن ها می دیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود، نه نیلوفر شادمهری. آن ها چیز زیادی از ایران نمی دانستند. اگر بخواهم دقیق تر بگویم، شناختی که از ایران داشتند فاصله زیادی حتی با واقعیت داشت؛ چه رسد به حقیقت. و من شدم ایران!... 🍏قیمت کتاب ۱۵۵/۰۰۰ت 🍎قیمت با تخفیف ۱۵۰/۰۰۰ت 🎓🎓🎓🎓 آیدی مشاوره و خرید @Jo_zm_sh 📚@ketabkadeh_tasnim
🤍♡ببین عباس من! نسبت تو و فرزندان فاطمه نسبت برادر با برادر و خواهر نیست. همچنانکه نسبت من با علی، نسبت همسر و شوهر نیست. نمی‌دانم به دست تضرع کدام دخیل بسته‌ای یا دعای نیمه شب کدام دل‌شکسته‌ای یا نَفَس اعجازگر کدام رسول کمر به کرامت بسته‌ای، خدا لباس کنیزی این خاندان را بر تنم پوشاند. این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم می‌شدم اگر خدا دست مرا نمی‌گرفت. این وصلت هزاران پا از سر من زیاد بود اگر دست خدا مرا از زمین بلند نمی‌کرد. تو مبادا گمان کنی که ما همسان و هم‌شأن این خانواده بی‌نظیریم. اینها تافته‌های جدابافته عالمند. اینها زمینی نیستند. آسمانی‌اند. خدا به اهل زمین منت گذاشته‌است که این دردانه‌های خود را چندصباحی راهی زمین کرده است. آسمان و زمین و ماه و خورشید، از صدقه سر این‌ها آفریده شده‌است.i پدرت معلم مسیح بوده است در گهواره نور و منادای کلیم بوده است در کوه طور. مبادا پدر را به لفظ خالی پدر صدا کنی! مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی! مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی! آقای من! و بانوی من! این صمیمانه‌ترین خطاب تو باشد با سروران و موالی‌ات. مبادااز پشت سرشان قدمی فرا پیش بگذاری! مباداپیش از آنها دست به غذا ببری! مبادا پیش از آنها آب بنوشی! مبادا پیش از آنها آب بنوشی ... 🍉 سقای آب و ادب 📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📚#همه_نوکرها این داستان که حاصل مطالعه و پژوهش در زمینه عاشورا پژوهشی است روایتی با بیان و نگاه امن
مثل اینکه قرار نبود ما از منطقه «ثعلبیه» چندان هم بی دردسر عبور کنیم. از ثعلبیه به بعد، وجب به وجبش دردسر بود و پیچیدگی های خودش را داشت. یکی از اتفاقاتی که هیچ مانور مثبت یا منفی از طرف ما نمیشد روی آن داد اما دشمن تا فهمید، استفاده های خودش را کرد و ترک تازی ها نمود، خبر مذاکره اثر بخش فرمانده با تعدادی از مسیحیان بود. خب مذاکره به نفس خود، چیز بدی نیست اما اگر کسی در شرایط جنگی، خودی هایش آنگونه پشت او را خالی کرده و حساب و املاکش را بلوکه کرده و حتی از ارسال تجهیزات و پشتیبانی هم دریغ کرده باشند، مذاکره اثر بخش آن فرمانده با اهل کتاب مخصوصا مسیحیان اطراف منطقه «زباله» خبر چندان مسرت بخشی نخواهد بود. چرا؟! چون اولین استفاده ای که دشمن تکفیری میتوانست بکند این بود که بگوید: «حتی خودی هایش کمکش نکردند و مجبور شد دست به دامن نامسلمانان شود! او دست دوستی به طرف اهل کتابی دراز کرده که اگر قبولش داشتند، حداقل مسلمان میشدند!» با اینکه ما خبر داشتیم. اصلا قصه دست دوستی و دراز کردن و این حرفها نبود! آن هیئت چند نفره مسیحی، پیشنهاد همراهی با ما و شرکت در نبرد احتمالی دادند و کلی اظهار دوستی و علاقه به فرمانده کردند و آخرالامر، تصمیم گرفتند به ما بپیوندند. 🤍♡. 📚