خب....نوبت معرفی دوتا بازی قشنگ برای امروزه:
۱. «الفبا بازی»: این بازی شبیه اسم فامیله، با این تفاوت که به جای نوشتن لیستی از چیزهای مختلف با یک حرف؛ لیستی از یک مورد خاص، با همه ی الفبا یا بخشی از الفبا باید بنویسیم.
مثلا اسم پسرانه که اولش با همه ی حروف الف تا ی باشه...
اسم شهر که اولش با همه ی حروف بی نقطه باشه(آ،ح،د،ر،س،ص،ط،ع،ک،ل،م،و،ه،ی)...
روش بازی هم همونه که هرکس زودتر بنویسه، استپ میگه و بازی متوقف میشه و شمارش امتیازات!
۲. اسمشو میذاریم «پا بادکنکی!»:😊
دو نفره هم می شه، اما اگر چهار به بالا باشین هیجانش فوق العاده است.
اعضای هر گروه یک رنگ بادکنک انتخاب می کنه و بعد از باد کردن به مچ پاشون می بندن. حالا اعضای هر گروه باید سعی کنه با پا، بادکنک اعضای حریف رو بترکونه و در کنارش نذاره اونا بادکنکش رو بترکونن!🤩
هر گروهی زودتر بادکنک همه ی اعضاش بترکه، بازنده است....
#تعطیلات
#بازی_گروهی
#دورهمی
#شاد_و_قوی_و_امیدوار
#خانه_بمانید_لطفا
#ما_پیروزیم
@ketabkhanehkoodak
سلام مامانا
سلام باباها
سلام بچه ها
🌺🌺🌺
نکنه الان نشستین، زانوی غم بغل گرفتین و می گین یادش به خیر عصر پنج شنبه هایی که میرفتیم گردش و مهمونی!🤨
درسته همه مون دلتنگ وضعیت عادی هستیم، اما بیاین این روزها رو یه جوری #بسازیم و یه جوری بگذرونیم که چند وقت دیگه، بعد از شکست کرونا، بشینین کنار هم و بگین یادش بخیر عصرپنجشنبه های کرونایی!😍چه کارای جالبی می کردیم....
👏👏👏👏👏
خب....نوبت معرفی دوتا بازی قشنگ برای امروزه:
@ketabkhanehkoodak
سلام قهرمان!
امشب اگر بودی، کجا بودی؟!
چه جای سؤال است...همین الان هم می توانیم شما را با ماسک و دستکش، وسط معرکه تصور کنیم... اصلا مگر می شود معرکه ای باشد و یک طرفش ملت ایران باشد و شما وسط معرکه نباشی....
آه که چه قدر بزرگ و عزیزی قهرمان!
دست فرماندهی ات را از همان بالا بالاها روی سر ما نگه دار:
روی سر پرستاران و پزشکانی که روزهاست لحظه ای آرام و قرار نداشته اند...
روی سر طلبه ها و بسیجی هایی که روزهاست باز همه فن حریف شده اند و در صف تیمار بیماران و غسل درگذشتگان و خرید سالمندان و کمک به فقیران و ضدعفونی خیابان و همراهی با کادر درمان می بینیمشان...
روی سر مادرانی که روزهاست -شاد و قوی و امیدوار- درِ خانه را به روی خودشان و کودکانشان بسته اند و شده اند یک مادرِ همه فن حریف تر از همیشه....
دستت را از سر ملت بزرگ ایران برندار فرمانده!
ما شما را هرروز و هرلحظه ، گوش به فرمان ولایت، وسط معرکه به تماشا نشسته ایم و به دعای خیرت دل بسته ایم...
راستی... امشب درست ۸۴ روز و شب است که پر کشیده ای....
#کرونا_از_ما_بترس_که_قهرمانِ_قهرمانان_ما_این_اَبَرمرد_است
#قهرمان_من
#قهرمان_کودکان_من
@ketabkhanehkoodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام...روز جمعه تون به خیر😍
امروز یک اوریگامیِ کمی تا قسمتی سخت تر، براتون آوردیم.
یک گل خوشگل که البته بچه های بزرگتر حتما می تونن به تنهایی درستش کنن و کوچکترها هم کمی نیاز به تمرین و دقت دارن!
در این روزهای عید و شادی، گل بسازین و خونه رو گل بارون کنین!🌺🌺🌺
#کاردستی
#عید
#اوریگامی
#تعطیلات_نوروزی_کرونایی
#شاد_و_قوی_و_امیدوار
@ketabkhanehkoodak
چه روز زیبایی...
چه صبح قشنگی...
چه عید بزرگی...
برای یه جشن کوچولو تو خونه، چه کار باید بکنیم؟!🤩
_یه کیک ساده ی خونگی! ( چه بهتر که بچه ها تو پختش کمک کنن؛ سخت هم نگیریم: یه بسته پودر کیک از سوپر محل، سه تا تخم مرغ، کمی روغن و کمی شیر، کارمون رو راه میندازه! تزیینش هم چند تا شکلات و خامه شکلاتی! از این آسونتر؟!😋)
_چند تا بادکنک رنگی روی در و دیوار!🎈🎈🎈
_ریسه و شرشره! (باز هم سخت نگیریم! بسپاریم به خود بچه ها تا با کاغذ براتون گل و پروانه و ستاره درست کنن و به نخ بکِشین و ریسه بسازین و بزنین به دیوار!🎊🎊🎊)
_خوندن یک شعر یا قصه درمورد حضرت اباعبدالله ع (بازم مشارکت بچه ها رو فراموش نکنین...)
_یه بازی باحال دسته جمعی!🎉
_یه سلام دسته جمعی به محضر ارباب : السلام علیک یا اباعبدالله...💖
خوش بگذره تو این جشن باصفا!😍
#جشن_خانگی
#عید
#تعطیلات
#شاد_و_قوی_و_پرامید_در_خانه_می_مانیم
#کرونا_شکست_می_خوره
@ketabkhanehkoodak
سلام. عیدتون مبارک🌺
آماده هستین امروز یه سرگرمی حالْ خوب کن برای بچه ها داشته باشیم؟!
کوچیک و بزرگ نداره، همه مون عاشق رنگ و رنگ بازی هستیم. مگه نه؟!
پس «امروز روی صورت همدیگه نقاشی بکشین!»😍😍😍
چقدر باحاله این کار!
رنگ انگشتی دارین؟! خب پس دیگه حله! یه ملحفه پهن کنین، رنگا رو بذارین وسط، و نوبتی روی صورت هم نقاشی بکشین! آخرشم یه عکس یادگاری!
رنگ انگشتی ندارین؟!
آرد چی؟!
نشاسته؟!
ماست خامه ای؟!
اگه هیچکدوم رو ندارین، که هیچ!
وگرنه می تونین به یکی از روش های زیر، یه رنگ انگشتی سالم برای این بازی آماده کنین:
۱. آب و آرد به نسبت تقریبی ۴ به ۱ + کمی نمک + کمی روغن : روی شعله ی کم هم بزنید تا قوام بیاد.
۲. آب و نشاسته ذرت به نسبت تقریبی ۲ به ۱ + کمی نمک : روی شعله ی کم هم بزنید تا قوام بیاد.
۳. آب و نشاسته به نسبت تقریبی ۲۰ به ۱ + کمی شکر : روی شعله ی کم هم بزنید تا قوام بیاد.
۴. ماست خامه ای پرچرب(خودش آماده است!)
برای رنگ، اگر رنگ خوراکی دارین یا رنگ های طبیعی مثل پودر لبو و زعفران و دارچین، که عالیه!
اگر نه، می تونین خیلی خیلی کم، در حد چند قطره از گواش استفاده کنین.
رنگ ها رو مخلوط کنین و بذارین سرد بشه.
حالا وقت یک دورهمی رنگی رنگی باحاله!
خوش بگذره!
#رنگ_بازی
#تعطیلات_باحال
#من_یک_مادر_شاد_و_قوی_هستم
#خانه_بمانید
@ketabkhanehkoodak
یا حق
«نبرد با دیو»
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود آسمون، زیر درخشش آفتاب و برق مهتاب، یه سرزمین قشنگی بود به اسم ایران.
ایران بزرگ بود، سرسبز بود، زیبا بود.... دشت داشت، دریا داشت، جنگل داشت،کویر داشت.... مردمی داشت صبور و مهربون. خونه هاشون باصفا، شهرهاشون زیبا، مسجداشون خونه ی خدا....
۱
@ketabkhanehkoodak
ایران، یه رهبر داشت. یه رهبر بزرگ به اسم بابا روح الله. بابا روح الله مهربون بود، باخدا بود، باصفا بود، عاشق بچه ها بود....
ایران یه دشمن بزرگ داشت، یه غول هزارسر که می خواست هرطور شده، ایران رو تصاحب کنه. می خواست خونه هاشو، مردماشو، دریاها و جنگلاشو برای خودش بگیره!
اما بچه ها!
بابا روح الله قوی و شجاع بود، مردم ایران هم قوی و شجاع بودن و تونسته بودن نماینده ی قَویِ اون غول هزارسر، یعنی شاه بدجنس رو از ایرانِ قشنگ بیرون کنن.
اما غول بیکار نمونده بود....به هردری می زد تا بتونه دوباره نماینده های بدجنسش رو بفرسته تو ایران و به مردم زور بگه! اما باباروح الله نمی خواست و نمی ذاشت.
تا اینکه غول هزارسر رفت سراغ یه دیو بدجنس و سربازاش! گفت باید برین ایران رو برای من بگیرین....مسجداشو خراب کنین، پارک ها و خونه هارو تصاحب کنین، مردمشو اسیر کنین...
دیو سیاه که گوش به فرمانِ غول هزارسر بود، سرابازاشو آماده کرد. کلی اسلحه از غول گرفت، بقیه ی دیوها هم اومدن کمکش و با یه لشکر بزرگ حمله کردن به ایران قشنگ!
بچه ها! کی می دونه چی شد؟
کی می دونه باباروح الله چه کار کرد؟
ترسید؟
ایران رو داد به دیو؟
۲
@ketabkhanehkoodak
نه بچه ها....باباروح الله لبخندی زد و گفت یه
دیوک بدجنسی اومده و یه سنگ انداخته و فرار کرده!
مردم ایران، جَوونها، زن ها و مردها و حتی بچه ها هم مثل باباروح الله، لبخند زدند. بابابزرگ ها و باباها و داداش ها و عموها و دایی ها، لباس جنگ پوشیدن و رفتن سراغ دیو و سرابازاش....و اسمشون شد «رزمنده»!
رزمنده هایی که مثل فرمانده شون باباروح الله، باخدا و قوی بودن، مهربون و شجاع!
اما دیو هم قوی بود، بزرگ بود، اسلحه زیاد داشت اما شجاع نبود، باخدا نبود، مهربون نبود و برای همین باباروح الله می گفت ما شکستش می دیم!
رزمنده ها هرروز و هرشب با دیو و سربازاش می جنگیدن. غولِ هزارسر هم از این جنگ خوشحال بود و فکر می کرد به زودی دیو پیروز میشه. جنگ سختی بود...
بچه های رزمنده ها، تو شهرهای قشنگِ ایران، برای باباهاشون نامه می نوشتن، دعا می کردن و منتظرشون بودن...دوست داشتن این جنگ زودتر تموم بشه و باباهای مهربونشون به خونه برگردن.
۳
@ketabkhanehkoodak
اما بچه ها، توی این جنگِ سخت، بعضی باباها شهید می شدن و می رفتن پیش خدا. اون باباها از بهشت، مراقب بچه هاشون بودن و تماشاشون می کردن.... باباروح الله هم بچه های شهیدا رو خیلی دوست داشت.
رزمنده ها که شهید می شدند، بقیه ی دوستاشون خسته نمیشدن، پشیمون نمیشدن، نمی ترسیدن، و دوباره می رفتن به جنگ لشکرِ دیو!
روز ها و سال ها....
۴
@keyabkhanehkoodak
اما رزمنده هایی هم بودن که تو این نبرد، شهید نمی شدن، مجروح می شدن، زخمی می شدن.... چشمشون، دست و پاشون، ریه هاشون...
باباروح الله به اونا می گفت «جانباز»... جانبازان مهربون وقتی از جنگ بر می گشتن پیش بچه هاشون، خیلی سخت بود....اونایی که چشم نداشتن، نمیتونستن دیگه بچه های خوشگلشون رو ببینن؛ اونایی که دست نداشتن نمی تونستن برای بچه هاشون نقاشی بکشن و بهشون سواری بدن؛ اونایی که پا نداشتن نمی تونستن با بچه هاشون تو پارک بدوبدو کنن؛ اونایی که نفس کشیدن براشون سخت شده بود، نمی تونستن زیاد از خونه بیرون برن و با بچه ها بازی کنن؛ اما بچه هاشون عاشقشون شدن...چون می دونستن خدای مهربون، باباهاشون رو خیلی دوست داره، می دونستن «جانباز» یعنی یک بابای قوی و شجاع و مهربون!
بابا روح الله هم عاشقشون بود. همه ی مردم ایران هم عاشقشون شدن....
و بالاخره بعد از هشت سال، رزمنده های ما تونستن دیو بدجنس رو شکست بدن و غول هزارسر رو عصبانی کنن!
مردم و باباروح الله خیلی خوشحال بودن و خدا رو شکر کردن.
۵
@ketabkhanehkoodak