Part04_علی از زبان علی.mp3
5.26M
📼 تراک چهارم
*جهاد در رکاب رسول خدا
*شان نزول ایه " مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ..."
*جنگ بدر نخستین نبرد با مشرکان
*خاطراتی از جنگ احد
*ندای آسمانی "لا فَتى اِلاّ عَلِىّ و لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار"
#کتاب_صوتی
#علی_از_زبان_علی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، ق
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#شعرکودکانه
ﺗﻮ از دﯾﺎر ﮐﻌﺒﻪای...
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ، ﭘﺮ از ﺧﯿﺎل و ﺧﻮاﻫﺶ اﺳﺖ
ﻣﻦ آن ﯾﺘﯿﻢ ﮐﻮﭼﮑﻢ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﻧﻮازش اﺳﺖ
❤️
اﮔﺮ ﻧﻮازﺷﻢ ﮐﻨﯽ، ﭼﻮ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﺎزﻣﯽﺷﻮم
ﺑﺮای ﯾﮏ ﻧﮕﺎه ﺗﻮ، ﭘﺮ از ﻧﯿﺎز ﻣﯽﺷﻮم
☘
ﺗﻮ اوﻟﯿﻦ ﺳﺘﺎره ای، در آﺳﻤﺎن ﻗﻠﺒﻬﺎ
ﺟﻬﺎن ﻧﺒﻮد، ﺑﻮده ای، ﺗﻮ در ﺟﻬﺎن ﻗﻠﺐ ﻫﺎ
❤️
ﺑﺮای درک روح ﺗﻮ، ﭼﻘﺪر ﮐﻮدﮐﻢ ﻫﻨﻮز
ﺗﻮ از دﯾﺎر ﮐﻌﺒﻪ ای، ﭼﻮ ذره ﮐﻮﭼﮑﻢ ﻫﻨﻮز
☘
ﺗﻮ از دﯾﺎرﮐﻌﺒﻪ ای، ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺳﻮی ﺗﻮ ﺧﻮش اﺳﺖ
ﺗﻮ ﺑﻮی ﮐﻌﺒﻪ ﻣﯽ دﻫﯽ، ﭼﻘﺪر ﺑﻮی ﺗﻮ ﺧﻮش اﺳﺖ
❤️
ﺗﻤﺎم ﺗﺎر و ﭘﻮد ﻣﻦ، ﮔﺪای ﺗﻮﺳﺖ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ (ع)
ﺳﺮاﺳﺮ وﺟﻮد ﻣﻦ، ﻓﺪای ﺗﻮﺳﺖ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ (ع)
☘
#ولادت_امامعلیعلیهالسلام
#روزپدر
#بهترینبابایدنیا
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 6.mp3
2.9M
🍀#یک_آیه_یک_قصه
قسمت 6⃣
📜سوره مبارکه مائده آیه ۱
🔹يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ..🔹
✅مناسب برای گروه سنی
#کودک_و_نوجوان
🔹 تولید رادیو قرآن
با صدای استاد #مریم_نشیبا
👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📼 تراک چهارم *جهاد در رکاب رسول خدا *شان نزول ایه " مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part05_علی از زبان علی.mp3
8.61M
📼 تراک پنجم
*حضور حماسی در جنگ خندق
*نبرد با بزرگترین جنگجوی عرب
*فتح خیبر
*کندن درب خیبر بدست امیرالمومنین(ع)
*حدیث منزلت : " يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى...."
*قرائت سوره برائت در مکه
*انتصاب به جانشینی پیامبر در غدیر خم
*"مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ..."
*نزول ایه اکمال "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...."
*اعلام جانشینی دوازده امام توسط پیامبر(ص)
#علی_از_زبان_علی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean