eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ♥️ #قسمت_دوم صدای تقه،­ سرش را برگرداند سمت دری که با فشار دست سینا باز شد. نگاه
📚 ♥️ سینا لبخند پهنی زد و گفت: – همیشه پای یک زن در میان بوده. حالا پای نود زن. کار سخت نیست، تلخه! باخت هم رو شاخشه! دو سر باخته! شهاب دستی به موهای لختش کشید و به مزاح سینا با تامل لبخند ­زد و گفت: – شاید همسایه­ ها اشتباه گزارش داده باشن، شاید این خونه با گزارشی که از رابط ترکیه داریم هیچ ارتباطی نداشته باشه… به نظرت می­شه امید داشت که هیچ خبری نیست؟ با این دید یک بررسی کنیم. قال قضیه کنده شه! سینا با انگشت ضرب گرفت روی فرمان و گفت: – خونه­ ای که برای هر ورود باید یک­ بار زنگ فشرده بشه، و هر کس نمی­ تونه واردش بشه؛ یعنی رفت و آمد ها کاملا شناخته شده و با حساب کتابه. یعنی مشتری­ ها، مشتری واقعی نیستند، یا اگر واقعی هستند براشون برنامه ­ای چیده شده که خودشون خبر ندارن و… شهاب با تأمل و مرور چند روز گذشته و ثبت رفت و آمد ها و گزارش نیروی خارج آرام لب زد: – یعنی آدم ­های داخل خونه، نیروهای آموزش دیده و پای کارن! سینا ادامه داد: – شاید می­آن مشق بگیرن، ببرن رونویسی کنن. با رصد این مدت ما، این برداشت عاقلانه­ تره… باید جوانب قضیه رو کامل دید. در خانه که باز شد، هر دو در سکوت خیره شدند به ماشین تویوتای تیره ­ای که از آن خارج شد. شهاب سر تکیه داد به صندلی و سینا ضرب انگشتانش روی فرمان تند تر شد و گفت: ‌- ساعت ده شب و اینم آخرین زن این موسسه­ ی بی­ نام. البته تیمی که یه هفته این­جا مستقر بوده هم، خبر رو تایید کرده ولی این­ طوری کار پیش نمی­ره، باید بریم داخل ساختمون! ما که دو روزه این­جاییم جز این رفت و آمد ها چیزی ندیدیم. فکر کنم اون کسی که زنگ زده و خبر داده یه برنامه­ ای دیده. کروکی رو داریم؛ دو تا در داره که یکی از درها از کوچه­ ی بغلیه. حفاظش رو می شه رد کرد اگر یه دوربینه باشه. می­ مونه موقعیت داخل که اول باید دستمون بیاد. شهاب با فرمانده تماس گرفت و توضیح کار را داد و قرار فردا را گذاشتند. ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 کتاب را که برداشتم داشتم 🔆 نهج‌البلاغه را نگاه می‌کردم که ناخوداگاه یاد روزهای کودکی‌ام افتادم... ☺️ یادم آمد ⛅️ نزدیک عصر، چشمم به در بود تا بابا از راه برسد؛ زنگ درِ خانه بلند می‌شد انگار دنیا را به من داده بودند 🎊 می‌دویدم در را باز می‌کردم، همراهِ 🌿 مادر برایش چایی می‌آوردیم چه روزهای شیرینی بود... دوباره به صفحه‌های کتاب نگاه کردم، به حکمتی که می‌گفت: 💫 یعنی حق پدر بر فرزند این‌ست که فرزند در همه‌چیز جز در نافرمانی از خدا . . . از پدر اطاعت کند . . . 🌸🍃 📗 نهج البلاغه حکمت ۳۹۹ 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوسالی بود که هر بار از جلوی کتابخونه رد میشدم میگفتم یه روز اینو باید بخونم ببینم چیه ... ولی هر بار اسمش و حجش منو جذب نمی کرد.. ☺️ همش تعریف می شنیدم بعضی ها از خوندنش میگفتن خسته شدیم و بعضی ها هم با کلی لذت ازش حرف میزدن.. تا اینکه دو روز پیش انگار حس کردم داره صدام میزنه و بی اختیار رفتم و برش داشتم... دو روزه که دارم باهاش زندگی میکنم و لحظه به لحظه حس میکنم لیلا شدم و حتی گاهی دلم برای مبینا تنگ میشه و دلم داداش علی میخواد و پدری که مثل کوه هست از صبر و استقامت... بعضی از صفحه هاش ازش چیزهایی یاد گرفتم که شاید چندین کتاب به این زیبایی بهم اینها رو یاد نداده بود... وسطاش به نویسندش غبطه خوردم و دعاش کردم... حس خوب کتاب رو دوباره به روح و جانم کشوند... نمی دونم نظر بقیه چیه ولی من دوسش داشتم... شاید داستان لیلی شدن آدمها باشه برای رسیدن به خدا... 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا