📚 #زنان_عنکبوتی
♥️ #قسمت_اول
چند روز بود که رابط مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود
و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود.
بلا فاصله از فرانسه هم یک پیام دریافت شده بود مبنی بر کلید خوردن پروژه ای در ایران!
اما هر دو رابط، بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرو رفته بودند و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود.
امیر یک نیرو را به طور ثابت پای سیستم نگه داشت
تا به محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند.
روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره، وقتی امیر وارد اتاقش شد
بولتن سبز رنگ روی میز وادارش کرد تا ببیند بچه ها کار را چه طور انجام داده اند.
خیالش از سیر خبرها که راحت شد، صفحه ی لب تابش را روشن کرد،
باید نظر نهایی اش را روی گزارش مفصل گروه های خبرنگاری می داد
تا برای اقدام وارد گردش کار اداره شود.
هنوز چند صفحه نخوانده بود که در با شدت باز شد.
نه سرش را چرخاند و نه نگاه از صفحه برداشت.
فقط سینا بود که وقتی خبر خاصی داشت تمام آداب یادش می رفت.
امیر غرید:
– اگه خوش خبری بگو و الا برو!
سینا بدون تامل گفت:
– آقا امیر… رابط ترکیه ارتباط گرفته!
چشم از صفحه ی مانیتور برداشت و نگاهش را ثابت کرد روی سینا تا بهتر بشنود.
سینا نگاه کنجکاو امیر را که دید جرات پیدا کرد و قدم داخل گذاشت و گفت:
_بفرستم به آرش تا ببینن چی فرستاده؟
– رابط ترکیه برای همه، سر نخ پروژه های مهمی بود که خیلی کم اما خیلی حیاتی ارتباط می گرفت. تا پیام برود روی میز بچه های رمزنگار، ظهر شده بود.
آرش خودش هم همراه پیام آمد و برگه را مقابل امیر گذاشت؛
تنها چند اسم بود و پروژه هایی که با نام خاص کلید خورده بود.
رابط تنها توانسته بود همین ها را بفرستد.
آرش می دانست باید چه کند. اجازه گرفت و از اتاق بیرون رفت. امیر رو به سینا کرد و گفت:
– شهاب کجاست. پیداش کن و بگو تا یه ربع دیگه اینجا باشه!
سینا که رفت امیر از پشت میزش بیرون آمد و منتظر در اتاق قدم زد.
نگاهی به صفحه بزرگ مانیتور انداخت و روشنش کرد.
چند قدم عقب رفت و رو گرداند سمت تخته ی سفید. ماژیک مشکی را توی دست گرفت.
ذهنش داشت چینش صفر تا صدی انجام می داد.
همیشه قبل از نوشتن، اول مطالب را در ذهنش منظم می کرد تا وقتی پیاده سازی می شد،
به نتیجه نزدیک تر باشد و خطای کمتری وجود داشته باشد.
در ماژیک را باز کرد؛ اما بدون آن که چیزی بنویسد، با فشار انگشت دوباره بست.
در دوران دبیرستان و دانشگاه مسئله های سخت را راحت حل می کرد.
این جا هم زیاد معادله حل می کرد و نقشه ها را بازخوانی می کرد و هر بار هم برای پیدا کردن متهمین تشویق می شد،
اما نمی دانست چرا این بار با پیام رابط و حدس هایی که داشت می زد، روحش را می آزرد.
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
✍ این قاعدهی اثبات شدهی زمان است؛
تاریخ تکرار میشود اگر؛
اهل یافتن شکافهای زمان، و جبران تجربههای تلخ گذشتگان نباشیم.
تمام آنچه از عاشورا و بعد از عاشورا بدستان زینب سلاماللهعلیها در تاریخ ثبت شد؛
برای "دیدن" و "فهمیدن" ما بود و ..
جبران مافاتش ... ؛
💥تا حسین آخرالزمان را، عاشورایی دیگر احاطه نکند!
🥀🥀🥀
کاشکی جامعهٔ شیعه به باور برسد
با دعایی پسر حضرت حیدر برسد
سمت هرکس بروی،مثل سراب است،بمان
معجزه عاقبت از کودکِ هاجر برسد
همتی تا که غریبیش به آخر برسد
نگذاریم که دیدار به محشر برسد
🥀🥀🥀
#نیمهی_ماهرجب
#وفاتحضرتزینب
#عقیلهی_بنیهاشم
#عمهجانم
#آجرک_الله_یا_بقیت_الله
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد...
سلام
روزتون نیکو
🍎🍏
ادامهی کتاب صوتی #خون_دلی_که_لعل_شد تقدیم شما
🍏🍎