eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 😍بالا بلندی😍 🔹تعداد افراد حاضر در این بازی، بهتر است بیش از پنج نفر5⃣ باشد. 🔸 از میان افراد، یک نفر به اصطلاح «گرگ»🐕 می‌شود و به دنبال افراد دیگر می‏گذارد تا دستش ✋به آنها برسد. 🔹فردی که دست گرگ به او خورده، می‏سوزد😩. دیگران هم باید از دست او فرار کرده🏃‍♂، روی جایی که کمی از زمین بالاتر است، بایستند. 🔸وقتی افراد در بالای بلندی قرار می‏ گیرند، گرگ نمی‏تواند به آنها دست بزند. 🔹برای این که افراد نتوانند به مدّت طولانی روی بلندی بایستند🎢، می‏توان قانون شمارش را گذاشت. 🔸هر کسی که بالای بلندی قرار گرفت، باید از یک1⃣ تا ده 🔟بشمارد و وقتی به ده رسید، از بلندی برای یک لحظه هم که شده، پایین بیاید و یا این که بدَوَد 🏃‍♂و روی یک بلندی دیگر بایستد. 🔹این بازی با نام «گرگم به هوا» هم شناخته می‏ شود. 🔸 قاعده و قانون این بازی قابل تغییر هم هست♻️. مثلاً وقتی دست گرگ به کسی می‏خورد، او نیز به همراه گرگ باید به دنبال بچّه‏ های دیگر بدود. 🔹قبل از این که گرگ به یکی از بچّه‏ ها🧒👦 دست بزند، یکی دیگر از بچّه‏ ها می‏تواند کنار او قرار گرفته، دستش🤝 را بگیرد. 🔸 در این صورت، گرگ نمی‏تواند به هیچ کدام از آنان دست بزند؛ امّا نباید مدّت زمانی ⏰که این دو در کنار هم هستند، طولانی شود. 🔹می‏توان شمارش تا یک عدد مشخّص را به عنوان حدّاکثر فرصتی قرار داد که این دو می ‏توانند در کنار هم👬 باشند. 🔸برای فرار بچّه‏ ها هم می‏توان محدوده‏ ای⭕️ را مشخّص کرد. در این صورت، خروج از محدودۀ مشخّص شده، موجب باختن ❌فرد می‏شود. 🔹ورزش🤾‍♂، هیجان😃 و تقویت حسّ همکاری🤝، از فواید این بازی است. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۱۶ 🎾 ⛳️ @ketabkhanehmodafean 🎾⚽️🏸🏓⛳️🎣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻خلاقیت خوبیه برای سرگرم کردن بچه ها👌🏻🌱 اگه یادتون باشه ما خودمون با سکه این روش رو انجام میدادیم😄 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍تمام مسیر تا خانه را هزار جور فکر و خیال می کنم.دلم می خواهد زنگ بزنم به بهزاد،هرچه از دهانم در می آید بگویم و قطع کنم اما حتی حوصله اش را هم ندارم! توی حیاط فرشته را می بینم،به گلدان ها آب می دهد،با دیدنم شیر را می بندد و می گوید: _سلام،خوبی؟چرا رنگت پریده؟ +سلام.چیزی نیست _بابات خوبه؟ +آره می نشینم روی تخت کنار حیاط و به شمعدانی های کوچک و بزرگ نگاه می کنم.می نشیند کنارم و دستم را با مهر می گیرد،همان دستی که هزار بار توی مترو شستمو هنوز انگار پاک نشده. خجالت می کشم از پاکی فرشته،دوست ندارم کثیفی دستم به او هم سرایت کند. بلند می شوم که می پرسد: _چته پناه؟گریه می کنی؟ +هیچی... اعصابم خرابه _بخاطر بابات؟ +نه! _پس دلت گرفته فقط...بیا بریم بالا پیش ما که کلی کار داریم امروز +نه مرسی _نمیای یعنی؟ +نه _مگه قرص نه خوردی دختر؟ببینم حلوا دوست نداری؟ دلم می خواهد حواسم را پرت کنم،خیلی پرت جایی که فعلا نه فکر و خیال مهمانی هنگامه و پارسا باشد و نه بهزاد و بابا! +دوست دارم _پس بزن بریم دیدن بساط حلوا پختن زهرا خانوم سر ذوق می آورم.دیس های گل سرخی را روی میز می چینیم. +بیا پناه این وسائل تزیین روی حلواها _اینهمه برای چی می پزین؟شب جمعه هم که نیست... +نه،زنعمو سفره ی حضرت ابوالفضل داره هر سال مامان براشون حلوا می پزه چون دستپختش عالیه _انقدر تعریف نکن دختر،به قول قدیمیا مشک آن است که خود ببوید... +نخیرم،آن است که دخترش بگوید مامان خانوم می خندم و شیشه ی گلاب را بو می کشم. _وای من عاشق عطر گلابم +آخی،میگم حیف شد آش نیستا _چطور؟ +خب هم می زدی بلکه حاجت روا می شدی و بختت وا می شد . با شیطنت می خندد،همانطور که روی دیس حلوا را با قاشق تزیین می کنم به طعنه می گویم: _ببینم این زنعموت همون نیست که برات از کربلا چادر آورده؟ محکم می کوبد روی پایم و به مادرش اشاره می کند. +چرا همونه خیلی مهربونه _پناه جان +جانم زهرا خانم؟ _شما هم دعوتی،باید حتما بیای +دستتون درد نکنه من کلاس دارم دست روی شانه ام می گذارد و با صدایی آرام نجوا می کند: _اصرار نمی کنم اما بدون آدم اگر لایق نباشه چنین مجلسی دعوت نمیشه،اگر دوست داشتی و به دلت افتاد بیا و برای پدرت دعا کن.شفا بخواه و شفاعت ... اومدن به دله،نه به حرف من و دعوت زنعمو. چرا من اینجا تاب مخالفت با زهرا خانم و خانواده اش را ندارم؟چرا هر لحظه منتظر بهانه ای هستم تا خودم را به آن ها وصل کنم و حس خانواده داشتن را از نزدیک لمس کنم؟هرچه بیشتر در حقم خوبی می کنند بدتر وابسته می شوم برای آماده شدن مرددم که چه بپوشم.اما در نهایت مانتوی بلند مشکی و شال مدل چروک سیاهم را با شلوار جین انتخاب می کنم.از خیر آرایش نمی گذرم اما به یاد تذکرهای همیشگی افسانه در اینجور مراسم ها،کمتر از حد معمول به خودم می رسم. خیلی علاقه به رفتن ندارم اما بهتر از توی خانه ماندن است.البته ذوق فرشته را که می بینم و وسواسی که برای ظاهرش به خرج می دهد،تمایلم برای سرک کشیدن به خانه ی پدری دلداده اش بیشتر می شود! در می زنم و فرشته در حالیکه از همیشه زیباتر شده در را باز می کند. _به به چه خوشگل شدی +راستکی؟ _باور کن +پس دیگه نرم سراغ آینه؟ _دل بکن عروس خانوم! مامانت می فهمه ها +هیس،باشه بریم _پس زهرا خانوم؟ +پایین تو ماشینه _خوب شد اومدم دنبالت بریم می دانم درگیر حس و حال خودش است اما بین راه کلافه اش می کنم از بس پرس و جو می کنم.و تنها چیز مهمی که می فهمم این است که شیدا خواهر محمد،یک دل نه صد دل عاشق شهاب است ... 👈نویسنده:الهام تیموری @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( شرحی عاشقانه بر احادیث قدسی) چپ و راست رفته‌ای و گفته‌ای؛ رفیق تو بودن؛ شبیه تو شدن؛ همدم تو بودن ... سخت نیست! ☆ کافیست به آنچه برایم خوب نیست، و تو همه را برایم شمرده‌ای؛ نزدیک نشوم! و آنچه را در بر گیرم؛ که موجبِ حیاتِ قلبِ من است! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
👆ادامه دارد
سلام و صد درود بر شما دوستداران شعر و ادب ➖➖➖🍃🌸 ادامه‌ی کتاب صوتی رو باهم می‌شنویم..
hafez 76.mp3
2.13M
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی 🎧📙 @ketabkhanehmodafean
hafez 77.mp3
9.1M
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما 🎧📙 @ketabkhanehmodafean
hafez 78.mp3
4.03M
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون 🎧📙 @ketabkhanehmodafean