Payambari_az_nagah_degar.pdf
2.92M
#پیامبری_از_نگاه_دیگر
✍شهیددکتربهشتی
📚
@ketabkhanehmodafean
....تعریف میکنن ،
بعد از شهادت آیت الله بهشتی از امام پرسیدن؛
حالا دانشگاه ها و کارا چی میشن؟
امام فرمودن؛
- آ سیدعلی آقا هستن ..
بعد عزل بنی صدر پرسیدن
حالا اوضاع چی میشه؟
امام فرمودن؛
- آ سیدعلی آقا هستن ..
بعد قضیه منتظری پرسیدن
کی قراره رهبر بشه؟
امام فرمودن؛
- آ سیدعلی آقا هستن ..
+ آ سیدعلی آقا خیلی میخوامت :)♡
#اللهمالحفظقائدناالامامخامنهای
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
#نائب_المهدی
#آقامونه
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_پنـجاه_و_سوم
✍ هنوز پایم به پله ی اول نرسیده صدای شهاب الدین است که در راه پله می پیچد:
+بهترین ان شاالله؟
دستم به سمت گره ی روسری ام می رود و برمی گردم.روبه رویم ایستاده با یک جعبه شیرینی...
نگاهش که به صورتم می افتد اخم می کند و می پرسد:
_گریه می کنید؟
به همه شک دارم؛احساس می کنم بازی خورده ام یا نه،قصدی و ترحمی بوده،شاید هم پدرم از حاج رضا خواهش کرده که نگهم دارند و مواظب رفت و آمدم باشند...یا نه صحبت ها فقط بین زهرا خانوم و لاله بوده و بس.
+مزاحم نمیشم خیره ان شاالله
هنوز حالم جا نیامده و ضعف دارم،دستم را بند نرده می کنم و می گویم:
_شمام می دونستین؟
+چی رو؟
به گره ی ابروانش نگاه می کنم
_علت اومدن من به خونتون
با انگشت پیشانی اش را می خارد و می گوید:
+خب بله
خشکم می زند
_از کی؟!
+همون موقع که اومدین پایین
_پایین؟
انگار کلافه اش کرده ام،دستی به موهایش می کشد و می گوید:
+مگه منظورتون امروز نیست؟خب حالتون بد بود که اومدین پایین
نفسی که توی گلویم حبس شده بود را بیرون می فرستم.بیخودی می پرسم:
_شیرینی برای چیه؟
حتی چشم هایش می خندد
+امر خیر
دلم می خواهد زار بزنم اما خیلی مودبانه می گویم
_بسلامتی
+چرا تنها میرین بالا؟راستی مامان نگفتن عمو اینها قراره...
_ممنون میرم بالا
و مثل روانی ها با جانی که ندارم بدون خداحافظی و سریع به سمت پناهگاه کوچکم می روم.پشت در می نشینم و زانوانم را بغل می کنم،می زنم زیر گریه.
چه روز پر ماجرایی بوده و هست!خیال تمام شدن هم ندارد انگار..تازه باید داستان شیدایی شیدا را می دیدم و می شنیدم!البته برای پسر پاکی مثل شهاب،چه کسی بهتر از شیدا که هم زیبا بود و هم به قول فرشته همه چیز تمام.
کسی در می زند اما حتی حوصله ی در باز کردن هم ندارم.کم کم صدای فرشته بلند می شود
+پناه کجا فرار کردی تو؟باز کن ببینم... پناه...باتوام ها!
خبرای جدید دارم،نمی خوای تو مراسم خواستگاری باشی؟الو...عمو اینا قراره بیان خواستگاری
در را باز می کنم،با خوشحالی بغلم می کند و می گوید:
_بالاخره بختم باز شد
و من هم با آرامشی که انگار یکهو به قلبم ریخته اند می خندم...
👈نویسنده:الهام تیموری
📚
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#ایدههاییبرایتشویقکودکانونوجوانانبهکتابخوانی
#ویژه_معلمان
امروزه با توجه به گسترش وسایل ارتباطی و شبکههای اجتماعی علاقه بچهها به کتابخوانی متأسفانه کم شده.
بهخصوص معلمان در متقاعد کردن بچهها برای کتاب خواندن کار سختی پیش رو دارند.
گری هاپکینز، چند ایده برای تشویق کتابخوانی را از معلمان جمعآوری و ارایه کرده که ما هر هفته یک ایده رو خدمت شما تقدیم میکنیم😍
1⃣ کتابهای موزیکال 😃📖🎶
صندلیها پشت هم در یک خط مستقیم چیده میشوند، و معلم زیر هر صندلی یک کتاب قرار می دهد.
بعد هر بچهای روی یک صندلی مینشیند.
وقتی معلم موسیقی را آغاز میکند، بچهها دور صندلیها حرکت میکنند.
وقتی موسیقی خاموش میشود، بچهها مینشینند و کتابهای زیر صندلیشان را میخوانند.
بعد از چند دقیقه معلم دوباره موسیقی را روشن میکند، بعد از بازی، معلم کتابها را در جعبه ویژهای قرار میدهد که رویش برچسب خورده:
«کتابهای موزیکال»؛
بنابراین بچهها بعدا بقیه داستان را میخوانند.
مری وندیاندر، مدرسه ابتدایی جفرسون، فرانکلین، نیوول، ویرجینیای غربی.
@ketabkhanehmodafean 📚🏃😍