eitaa logo
کتابخانه خوب📚
608 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
372 ویدیو
13 فایل
📚اینجا با کتاب های ‌پر محتوا و مفید برای کودک و بزرگ سال آشنا میشی همچنین با قصه های صوتی و مطالب مفید در مورد تربیت فرزند برای سفارش کتاب @mahnazdelfani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗کتاب قصه ی خوبان (داستان حدیث کسا) 📖این کتاب داستان نزول و حضور در خانه (س) و روایت از زبان همان عبای یمانی است که پنج تن آل عبا زیر آن جمع شدند. آقای مجید_ملامحمدی را از زاویه نگاه بسیار متفاوت و عجیبی روایت کرده است. از نگاه یک پارچه یمنی از جنس پشم شتر که پس از رسیدن به مدینه ساکن خانه می شود. ✂️برشی از کتاب قصه‌ی خوبان: من یک پارچه‌ی پشـــــمی هستم که در سرزمین یـــمن بافته شده‌ام. به من می‌گــــــویند: «کَســـایِ یمـــــانی». عرب‌ها ما را بیشتر برای روپوش و عَبا استفاده می‌کردند. به همیـــن خاطر، من هم ‌عبـا شدم. من در یک روز آرام، در میان خریداران شهر مدینه، چشم باز کردم؛ مردی مرا از بازار خرید و به یک خانه‌ی کوچک و دوست داشتنی برد. خانه‌ای که سراسر نور و مهربانی بود. حضرت علی(ع) و همسر مهربانش حضرت فاطمه(س)، در آن خانه زندگی می‌کردند و من اهل خانه را به مرور زمان بیشتر شناختم. 🔺مناسب سنین ۷تا۱۱سال ✍نویسنده: مجید ملامحمدی 📖تعداد صفحات: ۲۴صفحه ▪️ناشر: کتاب جمکران 💰قیمت: ۳۵هزار تومان سفارش @mahnazdelfani کتابخانه خوب 📚@ketabkhanekhob
📌تصاویری از داخل کتاب دوست عزیزم خدا @ketabkhanekhob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗اولین رمان عاشقانه مهدوی 👌مجموعه ۲جلدی ادموند(رمان) 📖 داستان بلندی از آمنه پازکی است که شما را با اتفاقاتی همراه می‌کند که این روزها در دنیای حقیقی از رسانه های داخل و خارج اخبارش را زیاد می شنوید...کتاب ادموند - اولین شخصیت اصلی این داستان شخصی به نام ادموند است، ادموند پارکر، جوانی از خانواده‌ای بسیار معروف و سرشناس انگلیسی، دکترای رشته حقوق و از دانشجویان نخبه است. 📌درباره کتاب ادموند: اگر شما هم هر شب خواب ببینید در یک جاده تاریک و ناآشنا راه گم کرده اید و با ترس و دلهره دنبال یک کورسوی امید می گردید، برای تعبیر خوابتان چه می کنید؟ ادموند جوان داستان ما که در یک خانواده متمول از اشراف زادگان انگلیسی به دنیا آمده مدتی است خوابهایی می بیند که تعبیر آن را نمی داند. سر در گم و نگران روزگار سپری می کند تا این که یک روز از قضا در دانشگاه پایش به ماجرایی باز می شود که یکی از نشانه های خوابش را می یابد. از آن به بعد زندگی ادموند پر از فراز و نشیب می شود. ❓خواندن کتاب ادموند را به چه کسی پیشنهاد می‌کنیم: هر کسی که افق دیدش به وسعت عالم هستی است و به دنبال گم شده ای است که سالها از جانب امتش طرد و آواره شده است این مجموعه را بخواند. 🔺مناسب ۱۶سال به بالا ✍نویسنده: آمنه پازکی ▪️ناشر: شهر کتابخوان 💰قیمت جلد اول: ۱۵۰.۰۰۰تومان 💰قیمت جلد دوم: ۱۶۰.۰۰۰تومان سفارش @mahnazdelfani کتابخانه خوب 📚@ketabkhanekhob
✂️در بخشی از کتاب ادموند می خوانیم: در حالت بی‌پناهی و درماندگی بر زمین سرد و نمناک زانوزده بود که شعاع نور ضعیفی از دوردست‌ها تابیدن گرفت، به‌تدریج گسترش یافت و گویی همه‌جا را روشن کرد. در نگاه اول احساس کرد خورشید شروع به تابیدن کرده و در حال طلوع است، اما وقتی بیشتر دقت کرد مطمئن شد که این خورشید نیست، این نور فراتر از خورشید بود! در کمال بهت و ناباوری مردی را دید، همراه با نور خیره‌کننده‌ای که چشم قادر نبود نگاه از آن برگیرد، مانند زمانی که حضرت موسی (علیه‌السلام) در کوه طور مسحور و مجذوب آتش میان درخت شد، به سمتش می‌آمد، در هیبت عیسی مسیح (علیه‌السلام) همان‌طور که در کتاب مقدس بارها خوانده بود. ترسیده بود اما ترسی همراه با بهت و حیرت! مرد لباسی از جنس نور بر تن داشت، صورتش دیده نمی‌شد، گویی نور با او درحرکت بود و از او منشأ می‌گرفت، تابش نور تا حدی شدت گرفت که ناخودآگاه نگاهش را پایین انداخت. بدن بی‌جانی که بر روی دستانش مانند چوب خشکیده‌ای بی‌حرکت بود، ناگهان از دستش رها شد. وحشت کرد، صورتی که تا چند لحظه پیش غرق در خون بود، اکنون با لبخند دل‌نشینی بر لب، مانند ماه نورانی می‌درخشید و زندگی در آن نگاه زیبا موج می‌زد. خداوند و عیسی مسیح (علیه‌السلام) را زیر لب صدا زد، نفس‌هایش به شماره افتاده بود، لحظه‌ای بعد متوجه شد که دستی به طرفش دراز شده، همان مرد نورانی، با خودش گفت: خدایا، او مسیح (علیه‌السلام) است؟! او می‌تواند به من کمک کند، حتماً خودش است! مگر معجزه او زنده کردن مردگان نبود، پس او مسیح است؛ اما دلش راضی نمی‌شد، این مرد گویی فراتر از مسیح (علیه‌السلام) است، انگشتری عجیب در دست داشت که او از حروف حک‌شده بر روی آن سر درنمی‌آورد، نمی‌توانست حروف را بخواند، اما خیره‌کننده بود، محبت و اطمینان عظیمی در دلش نسبت به آن مرد پدیدار شد، ناخودآگاه دستش را دراز کرد ... @ketabkhanekhob