✌#بیست_و_پنجمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره های زیبا و گران بها که من طراحی کرده و ساخته بودم، اشاره کرد.
خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود.
گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
_طراحی و ساخت این گوشواره کار هاشم است. حرف نداره!
مادر ریحانه گوشواره هارو گرفت و ورانداز کرد.
_واقعا قشنگند، اما ما چیزی ارزانتر میخواهیم.
مادر ریحانه گوشواره هارا روی مخمل گذاشت.
با نگاهش گوشواره های قبلی را جست و جو کرد.
پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه ی کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
_از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم.
از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود.
قیمت واقعیش ده دینار بود.
یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم...
《رمانی خیلی عالی و پرمخاطب که حتما تا الان باید راجبش شنیده باشید.
امتحانشو از دست ندید😍
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#رمان
#رویای_نیمه_شب
@ketabkhoone_zeinabioon