eitaa logo
کتابخانه ی زینبیون
48 دنبال‌کننده
107 عکس
1 ویدیو
1 فایل
کتابخوانی، برای یک ملت واجب و لازم است. 🌱حضرت امام خامنه ای 🌼خادم کانال جهت امانت کتاب و نظرات شما: اردکان، ترک آباد و احمد آباد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 به نظر می اومد از اینکه من رو توی کلیسا می بینه، یکم ذوق زده ست. گفت: کلیسای خیلی بزرگ و مجللیه! فوق العاده ست، نه؟ گفتم: بله. خیلی زیباست! ادامه داد: از این جهت گفتم که من قبلا به چندتا مسجد هم رفتم 😌و لبخندش رو یکم ببشتر کرد و با حرکت دست و سر حرفش رو مفهوم تر کرد. ...کوچولو و خیلی خیلی سادن.😐 گفتم: البته بستگی به مسجدش داره. مثلا توی ایران مساجد زیادی هستن که شاهکار معمارین. فوالعادن✌ اما... بله داخل مسجد اغلب همونطوره که شما میگید. _ملیت شما چیه؟ +من ایرانیم✌ _فارسی؟ +بله. زیبان ما فارسیه😌 _عجب🤔 پس حدس من اشتباه بود. اجازه بدید... 《کتابی جذاب و خوندنی از خاطرات خانومی که به عنوان سفیر کشورمون داخل جشنواره های مختلف ، علی الخصوص مدل های لباس شرکت میکنه و از خاطراتش برامون میگه خوندنش رو خیلی پیشنهاد میکنم. عالللللیییههه❤️》 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 من در محاسبات نهایی زن را قوی تر از مرد می دانم. اعتقادم این است که مرد هارت و هورتش زیاد است، اما آنکه بالاخره در یک مقابله، اگر این مقابله طول بکشد،پیروز خواهد شد، زن است؛ یعنی زن بالاخره با روش ها و وسایلی که خدای متعال در اختیار و طبیعت او گذاشته؛ بر مرد غالب میشود. این یکی از زیبایی های طبیعت و از اسرار خلقت است. 《حضرت امام خامنه ای》 《کتابی خیلی عالی از جمع فرموده های و آقا در مورد شکوه زن خوندنش به خواهرا و خانومای گل خیلی خیلی پیشنهاد میشه😌❤️ حتما بخونیدش @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 ...تنهایی همه ی وجودش را فرا گرفته بود. در طول زندگیش هرگز تا این اندازه احساس تنهایی و نبود هم صحبت و همراه، اورا آزار نداده بود.😔 یعنی پس از جدایی از همسرش هرگز احساس تنهایی نکرده بود؛ شاید چون هرگز مانند این چند روز بی دغدغه و در آرامش و استراحت به سر نبرده بود. ای کاش کسی بود تا با او صحبت کند... تلفن همراهش زنگ خورد. _بله... +آبراهام!... صدای خشن آقای الیاس نبود. دوستش آیهان از دفتر مجله بود. +حالت چطور است؟ _خوبم دوست من...حال تو چطور است؟ _متشکرم. +مسابقات بین المللی شنا تا چهار ساعت دیگر در تورینو برگزار می شود. قبلا همه ی برنامه ها برای ورود تو انجام شده. منتظر عکس هایت هستیم. خداحافظ. آبراهام، با کمک پذیرش هتل توانست محل برگزاری مسابقات را بیابد و با تاکسی به محل برگزاری رفت. آن روز به لطف مسابقات شنا وقتش پر شد و برای چندساعتی از تنهایی در آمد... 《رمانی جذاب و خوندنی که از خوندنش لذت می برید پر از هیجان و فراز و نشیبه حتما خوندنشو امتحان کنید😁 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 پدر گفت: _بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصار به پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلافت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است. هیچکس به پیامبر نزدیکتر از من نبوده و نیست، اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید. هیچکدام حرفی برای گفتن نداشتند. اما عمر گفت: _رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی. پدر رو به عمر کرد و گفت: +گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم. تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی: ~علی کجاست؟ فضه گفت که اورا به مسجد بردند... من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش، فریاد کشیدی... 《کتابی خیلی زیبا در مورد زندگانی حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) ، مطمئنم از خوندنش لذت می برید❤️ @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 ...گاهی اگر وسیله و پارچه ی نو و زیبایی داشت می داد به عروس های فقیر. خودش لباس های ساده و تکراری اش را می پوشید. نگاهش به دنیا متفاوت از نگاه دیگران بود. خوش نداشت پولش زیادتر از نیازش باشد. چون دختر خانواده ی پولداری بود و پدر هم وضعش خوب بود طبیعتا مادر هم باید خیلی پولدار میشد که نشد. همه ی ارث و میراث و پول را رد می کرد و ... 《...عزیز دلم! یک سال و نیم دنبالت گشتیم، اما همه اش جواب سربالا بود و توهین و بی احترامی . این یک ساله و نیم آب خوردم یاد تو افتادم، غذا خوردم گفتم: محمدعلیم چه می کند؟! لباس هایت را شستم وتا کردم تا اگر آمدی، آماده باشد؛ ولی یک شب خواب دیدم که خبر شهادتت را به هم می دهند. توی خواب هم گفتم: راضیم به رضای خدا...》 {کتابی پر از خاطره های قشنگ از مادر چندتا از شهدای عزیز دفاع مقدس خوندنش پیشنهاد میشه خیلی قشنگه❤️} @Horre_Shohada69 @ketqbkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 کوتاه اما زیبا...❤️ 《دخترک از پنجره بیرون را نگاه کرد. آفتاب با گل های درخشان باغچه حرف می زد و درخت بزرگ، با گنجشک هایی که دوستشان داشت. ناگهان صدای نازک نوزاد با فواره ی گنجشک های روی درخت پر کشید...》 {از قشنگ ترین و جذاب ترین رمانامونه😌 خوندنش به شدت میشه...} @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین (ع) است. این جا در کربلا، در سرچشمه ی جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است. شیطان اکنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد. از خون عاشق... خون شهید... 《کتابی به قلم شهید اهل قلم، آقا سیدمرتضی آوینی روایتی از محرم سال۶۱ قمری که علاوه برتاریخ دقیق، به یک نوشته ی شیوا و جذاب برخورد می کنید. خوندنش رو به همه ی شما بزرگواران میکنم @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 یک دفعه در خود فرو رفت. انگار می خواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت:( مامان، من یه آرزویی دارم... دعا می کنین براورده بشه؟) التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود. خندان پرسیدم:( دختر من چه آرزویی داره؟) از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کرد. _مامان، دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی بهم بده که پنجرش رو به کعبه باز بشه... 《یک رمان خیلی عالی و جذاب و مقداری دخترونه😊 پر از داستان های هیجان انگیز و جالبه خوندنش رو پیشنهاد میکنم مخصوصا به دختر خانوما❤️》 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
بسم رب الزینب(س) سلام علیکم بابت چند روز وقفه در فعالیت کانال از همه ی عزیزانی که باهامون همراه هستن، معذرت میخوام ان شاءالله از امشب یه رونق جدیدی رو به کتابخونمون میدیم دوستاتونو هم به کتابخونه ی خودتون دعوت کنید... @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 ♡ پنج وارونه چه معنا دارد؟!🤔 خواهر کوچکم از من پرسید...😅 من به او خندیدم😂 کمی آزرده و حیرت زده گفت:😳 روی دیوار و درختان دیدم بازهم خندیدم😂 گفت: دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنج وارونه به مینا می داد آنقدر خنده 😂 برم داشت که طفلک ترسید... بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: بعدها وقتی غم😔 سقف کوتاه دلت را خم کرد💔 بی گمان میفهمی پنج وارونه♡ چه معنا دارد {کتابی فوق العاده زیبا و به در بخور از مسائلی که الانه واقعا از معذلات جامعمونه به شدت قشنگ و منطقیه پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنید @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 موسیقی هنریست شنیداری، اگر شما برای خودتان، احساساتتان ، شخصیتتان، روح و روانتان و زمانی که برای گوش دادن به موسیقی می گذارید ارزش قائل باشید، برای شنیدن نیازمند اصولی خواهید بود و قطعا به نتیجه می رسید که هرچیزی که آهنگین باشد ارزش شنیدن ندارد. { کتابی واقعا مفید و جالب که فواید و مضرات موسیقی رو هم از نظر علمی و هم از نظر فقهی و شرعی بررسی میکنه مطمئنم با خوندنش دیدتون نسبت به موسیقی خیلی عوض میشه و نادانسته های زیادی رو براتون روشن میکنه خوندنشو اصلا از دست ندید واقعا @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinavioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 ...گفت: پایت را بگذاری این طرف خط، برزخ شما شروع می شود. بهشت را از دور می دیدم. رفتم آن طرف خط و دویدم. اما نتوانستم بروم. دیدم کنار یک پیرمرد بسیار ضعیف قرار گرفتم. به من گفتند: شما تنها نمی توانی بروی. این پیرمرد همراه شماست. گفتم: این که نمی تواند راه برود. الان می میره! لبخندی به من زد و گفت: این پیرمرد اعمال صالح توست که از تو جدا نخواهد شد... زدم توی سرم پس کی بود می گفت: دلت پاک باشه... نماز چیه... ثواب چیه... {کتابی متفاوت و بسیار تلنگر آمیز از تجربه های نزدیک به مرگ ادامه ی کتاب خیلیا با خوندن این کتاب و کتاب سه دقیقه در قیامت راه زندگیشونو تغییر دادن مطمئنم از خوندنش هم یک تلنگری براتون میشه و هم لذت می برید این کتاب @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم رب الشهدا🍃 دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقرّ بچه ها در هتل کاروانسرا بودم. پسرکی حدود ۱۵ سال همیشه همراه شاهرخ بود. مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آن ها وقتی بیشتر شد که گفتند: این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!!😳 اما من که برادرش بودم خبر نداشتم. عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست؟! خندید و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم : مادرش دیگه کیه؟! گفت: میهن، همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه. من هم آوردمش اینجا! ماجرای میهن را می دانستم. برای همین دیگر حرفی نزدم... {کتابی خیلی زیبا از سرگذشت حر شهدای دفاع مقدس، شهید شاهرخ ضرغام در مورد تلنگری که به ایشون خورد و ایشونو حر انقلاب کرد داخل این کتاب نوشته و مطمئنم لذت می برید از خوندنش @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 ازدواجشان را بر اساس ازدواج فاطمه زهرا(س) پایه ریزی کردند و این مسئله طوری نمود داشت که روزنامه جمهوری اسلامی درباره اش نوشت: در مراسم آسمانی ای که برای پیوند مقدس دو جوان برپا شد، خواهری از پاسداران با برادر پاسداری ازدواج کردند. جالب آنکه در این ازدواج ، عروس خانم به شاگردی از مکتب بانوی اول اسلام، مهریه ای برابر مهریه آن حضرت تقاضا کرد، ولی با پیشنهاد داماد مهریه قابل توجهی در نظر گرفته شد. سپس عروس خانم مهریه اش را طی چک دریافت کرد و به فرمانده سپاه پاسداران اصفهان که در مراسم حضور داشت جهت مخارج پاسداران اهدا کرد. همسرش می گفت: خریدمان هم خیلی ساده بود، روز سوم شعبان با خرید یک حلقه، یک جلد کلام الله مجید، نهج البلاغه و سری کامل تفسیر المیزان باهم پیمان زندگی بستیم. (کتابی فوق العاده زیبا در مورد زندگی شهدا و فوت و فن های ازدواج به سبک شهدا و زندگی های عالی که داشتند و به ما هم سفارش میکنن که همچون کارایی رو انجام بدیم حتما حتما خوندنشو پیشنهاد میکنم به خصوص دخترخانوم ها و آقا پسرایی که قصد ازدواج دارند❤️😊 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻 🍃بسم رب الشهدا🍃 فکر مهران خیلی مشغول بود. نمیدانست کدام راه را انتخاب کند.میخواست با روح الله مشورت کند و نظرش را بپرسد. پاتوقشان شب ها بعد از ساعت خاموشی،در بالای ساختمان ممنوعه بود. _تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم؟من فکرم مشغوله نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم. روح الله نگاه نافذش را به مهران دوخت و گفت:《اره،باید زودتر وارد کاربشیم.معلوم نیس قضیه سوریه تاکی باشه. باید زود خودمون رو برسونیم.الان که سوریه پیش اومده،وقت موندن و درس خوندن نیست.باید بریم و برسونیم خودمون رو...》 روح الله خیلی نگران بود.مدام به زینب میگفت:《دعا کن اونجایی که دوست دارم،بیفتم.》 ...شهادت رسول خیلی چیز ها را برایش روشن کرده بود.از خدا خواست آنچه برایش صلاح است و دوست دارد،نصیبش کند. ( یه کتاب فوق العاده درمورد شهید روح الله قربانی که از زبون همسرش زینب خانوم نقل شده، این کتاب زیبا و فوق العاده رو به شدت پیشنهاد میکنم.)❤😊 @Horre_shohada69 @Ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻 🍃بسم الله القاصم الجبارین 🍃 لنز دوربین شده بود چشم های کمال که از آن فاصله هم میتوانستم داغی نگاهش را روی صورتش حس کنیم. چشمکی زدم😉 و همراه با لبخندی شیطانی دستم را بالا آوردم. کف دستم را بوسیدم لبانم را غنچه کردم و بوسه ای را فوت کردم سمت دوربین، بعد به داخل ساختمان اشاره کردم و باعشقوه تا جلوی در ساختمان رفتم.....ایستادم و مثل وقتی که دو نفر کنار در اتاقی بایستند و برای ورود بهم تعارف بزنند . به دوربین که حالا برایم چشمان داغ کمال بود. اشاره کردم. دستانم را بالا آوردم و روبه دوربین ،دهانم را باز کردم و گفتم:《 بفرمایید.》 (رمانی به شدت جذاب در مورد فتنه ی ۸۸ داستانی هیجانی و جذاب از اتفاقای قبل و بعد این فتنه خوندنشو به همتون پیشنهاد میکنم)😊❤ @Horre_shohada69 @Ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻 🍃بسم رب الشهدا🍃 فرو ریختن خانه را میدیدم،ولی چیزی نمیشندیدم. داخل اتاق های خانه بی هوا و بی هدف می چرخیدم. وسایل خانه را که تکه تکه با علی اقا جمع کرده بودیم نگاه میکردم.ان لحظه حس کردم تنها روی زمین ایستاده ام و کس دیگری روی کره زمین نیست.هیچ کس نیست. به خدا گفتم:"خدا!حالا من که را صدا بزنم؟به کجا چنگ بزنم وخودم را نگه دارم؟" (این کتاب به شدت جذاب و فوق العاده رو به شما پیشنهاد میکنم که درمورد شهید سبز علی خداداده، که از زبون همسرشون نقل شده است)♥️😊 @Horre_shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
✌️🏻 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 شیرین نمی دانشت مصطفی در چه برزخی دست وپا می زند. نمی دانست باید چکار کند. معلم ریاضیشان گفته بود آرزویی که ممکن است فقط در حد و قیافه یک خیال بماند را کنار بگذارید،چون زمانی به خودتان می آیید که می بینید این آرزو مثل بادکنک بوده،حجم زیاد داشته اما فقط باد هوا!😔 شیرین این حرف ها را خوب می فهمید،اما نمی خواست قبول کند. می ترسید اما کنار نمی گذاشت... (همراهان عزیز🌹 اگه رنج مقدس۱ رو خوندین حتمت حتمت ادامه این رمان هم که بخونید این رمان قشنگو به همه ی شما عزیزان پیشنهاد میکنم❤) @Horre_Shohada69 @Ketabkhoone_Zeinabioon
✌🏻 🍃بسم الله القاصم الجبارین🍃 سر ظهر بود و داشتم از پله های بلندو زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم میشد پایین می امدم که یکدفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جاخوردم😳زبانم بند امد،برای چند لحظه کوتاه نگاهمان بهم گره خورد،پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد... آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم.😅 بدون سلام و خدافظی دویدم توی حیاط واز انجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم. زن برادرم خدیجه داشت از چاه اب میکشید،من را که دید دلو آب از دستش رها شد وبه ته چاه افتاد،ترسیده بود. گفت:《قدم چی شده؟چرا رنگ پریده؟》 (کتابی توصیه شده از طرف خیلیا... که درمورد دلاوری ها و رشادت های شیرزنان ایرانیه توی هشت سال دفاع مقدس💪 حتما حتما این کتاب جذاب رو بخونید )♥️😊 @Horre_shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻 🍃بسم الله القاصم الجبارین 🍃 بین زمین و اسمان بودیم، توی هواپیما. داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود. انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگده امریکایی را دیدم که مثل لاشخور دور و برمان می پلکیدند. دلم هری ریخت.ترس برم داشت.فکرم پیش حاجی بود فقط،یک دقیقه گذشت. دودقیقه......‌‌همانطور که سرش به صندلی تکیه داشت، چشم هایش را باز کرد...... (کتابی بسیار فوق العاده در مورد خاطره های سردار عزیزمان که چیز های بزرگی را به ما یاد میدهد خواندن این کتاب زیبا را به شدت به شما پیشنهاد میکنم)😊♥️ @Horre_shohada69 @Ktabkhoone_zeinabioon
✌️🏻 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 وزارت مستعمرات درسال ۱۳۷۰میلادی مرا به مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه فرستاد تا معلومات کافی🧐 به منظور تقویت راه هایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمین وگسترش تسلط بر کشور های اسلامی جمع آوری کنم... ودر همان وقت نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارتخانه به همین منظور اعزام شدند واین افراد کسانی بودند که از نظر قدرت ونیرو وفعالیت،وجوش وخروش به منظور سیطره ی حکومت بر سایر بلاد اسلامی به حد کمال رسیده بودند😲 ...آخرین سخن دبیر کل را فراموش نمی کنم که به هنگام خداحافظی به نام مسیح با ما وداع کردوگفت: آینده وکشور ما در گروه پیروزی شما است،هرچه نیرو دارید در راه پیروزی به کار ببرید... @Horre_Shohada69 (این کتاب، در مورد خاطرات همفر، جاسوس انگلیسی، در مملکت های اسلامیه😡 او در این کتاب از ماموریتش به کشور های مصر، عراق، ایران،حجازواستانبول مرکز خلافت(عثمانی)وهدفش از این ماموریت که جمع آوری اطلاعات کافی برای در هم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی بود واز مسائلی که در این ماموریت برای او پیش می آید در این کتاب میگه. کتابی پر از هیجان و جذابیته که خوندنشو حتما توصیه میکنم ☺️) @Ketabkhoone_Zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 این را بارها گفته ام و خندیده اید. ~ علی بشر نیست~ 👈 باما یکی نیست👉 چشمان او از پشت دیوارها و در ها و درون سینه ها را میبیند🍃 دستان او کوه را مثل پیاله ای سفالین جابه‌جا می‌کند💪 زبان او برنده🔪 و گزنده و اعجاب آور است~ شیر را می ترساند و فولاد را نرم میکند... علی بشر نیست✌ یتیمان عرب دوستش دارند❤️ و پهلوانان عرب از او می هراسند... اینها قصه نیست خالد من جنگاوری علی را دیده ام🗡 من رجز خواندن او را شنیده ام من درباره جنگ خونین او با اجنه شنیده ام.😱 من نه از خود علی که از چرخش ذوالفقارش میترسم آری دشمن او هستم و مرگ او را منتظرم😡 اما اینگونه نیست که محمد بمیرد و تو در میدان گاه برقصی و علی تماشا کند✌... هنوز چرخ اول رقصت تمام نشده زنان و کودکانت بر خاک قبرت نشسته اند و برایت قرآن می خوانند💪... { ی این کتاب برای به تصویر کشیدن فضای دشمنی‌های پنهانی😡 بعد از غدیر و نقشه‌های هولناک منافقان😱 برای اسلام بعد از پیامبر! اثری جذاب و پرکششو نوشته که الان روبه روی شماست... اطلاع از واقعه نقشه شوم ترور پیامبر( ص ) و تصمیم برای سانسور شدید غدیر خم😱، حوادثیه که «ماهان» قهرمان ایرانی داستان✌ با اون روبه رو میشه و ...} @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 شخصی روضه می خواند که حضرت علی(ع)،ضربه ای به عمروبن عبدود زد،افتاد زمین گفت:آخ😩 حضرت(ع)فرمود:کوفت!!😐😂 گفتند: از کجا می خوانی؟ گفت: حضرت، عمرو را به زمین زد یا نه؟🤔 گفتند: بله زد... گفت: خب! آدم که به زمین می خورد معمولا آخ نمی گوید؟🤔 گفتند: چرا می گوید!🙄 گفت: خب وقتی کسی آخ میگه جوابش کوفت نیست؟!😅 اینها که دیگر کتاب و سند و مدرک نمی خواهد...😁😅 《کتابی پر از داستانا و چیزای جالب در مورد علما و بزرگان اگه میخواید آشناییتونو با بزرگان شهرتون و مثل ها و لطیفه ها😅 و ... بیشتر کنید، حتما حتما این کتاب قشنگ🌱، نوشته ی ، امام جمعه ی محترم شهرستان اردکان، رو بخونید😊 @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریارا🌊 فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را... نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردم🌸 که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل هارا!🍁🍂 خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟ خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را... خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست... چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخارا! کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست... چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر مارا؟!🌊 نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرارا... چه خواهد کرد با ما عشق❤؟ پرسیدم و خندیدی💔... فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معمارا... (یه شاهکار ادبی فوق العادههههه از اهل شعر و ادبیات مژدهههههه🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉 حتما بخونیدش😊...) @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon
عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه ی رفقای گل ان شاءالله حال همگی خوب باشه🌱 اول اینکه از طرف تیم از همتون معذرت میخوام بابت کم کاری این چند مدت😞 حلالمون کنید🙃🌱 و دوم اینکه باز شروع کردیم با کلی خبر خوب🎉🎊😁 اولین خبر خوب رو ان شاءالله بعد از صدتایی شدن کتابا میگم😅 ~{فعلا منتظر بمونید}🙄 باتشکر🌱 (س)