.
💠رویای بیداری💠
.
🔸بله گفتم و اینجا بود که خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. بلهای برای حضور در صف مدافعان حرم.
🔸کتاب #رویای_بیداری روایت مردیست که فرمان خدا را بر احساس خود ترجیح داد: «کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند، نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.»
@ketabresan
🔸خاطرات شفاهی خانم #زینب_عارفی همسر #شهید_مدافع_حرم ، #مصطفی_عارفی به قلم #نسرین_پرک ، راه و رسم زندگی مومنانه را به نمایش میگذارد. حتما این کتاب رابخوانید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ناشر: #نشر_ستارهها
تعداد صفحات: ۲۰۰ صفحه
نوع جلد: شومیز
قطع: رقعی
مخاطب: عمومی
پیشنهاد مرتبط: #عمار_حلب ، #قصه_دلبری ،
.................
🔸قیمت: ۳۵ هزار تومان اما👇
🎁قیمت با #۱۵_درصد_تخفیف :
🔥🔥۲۹.۷۵۰🔥🔥
.................
جهت #سفارش کتاب و #مشاوره:
@sefaresh_ketab
اطلاع از لیست #همه_کتاب_های کتاب رسان، هزینه ارسال، نحوه سفارش دادن و ...
@ketabresan_order
خرید #سریع و #آسانتر از
www.ketabresan.net
.
.
💠بیست و هفت روز و یک لبخند💠
.
🔸کتاب #بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند اثری است برای زنده نگهداشتن شهدایی که فریاد زدند «ما را #مدافعان_حرم آفریدهاند». فراموش نکنیم به قول #رهبر عزیزمان «امروز زنده نگهداشتن یاد و خاطره #شهدا کمتر از شهادت نیست».
🔸این کتاب روایتی از زندگی #شهید_مدافع_حرم؛ بابک نوری هریس به قلم #فاطمه_رهبر است.
@ketabresan
.
.
🔸عاشقان را سر شوریده به سامان عجب است🔸
.
🔸یک جوان دهه هفتادی که با شهادتش موجی به راه انداخت و همچون ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد. جوانی به نام #محسن_حججی . کتاب #حجت_خدا ۱۱۰ داستانک از #شهید_مدافع_حرم محسن حججی نقل میکند.
@ketabresan
.
💠 بخشی از متن کتاب روایت بی قراری
نمیشه، نمیشه آقاجان، مسئولیت داره. ما مجاز به همچین کاری نیستیم. اگه خیلی اصرار دارین خودتون با مسئولیت خودتون میتونین برین، کسی جلوتونو نگرفته.
این جوابهایی است که مسئول کاروان میدهد. هیچ جوره راضی نمیشود که با گروه برویم زیارت. میگوید خطر جانی دارد. شهر ناامن است و به او اجازهٔ عبور و مرور در شب را ندادهاند.
حسین هم مدام میگوید: برادرِ من، آدم شب شهادت فاطمهٔ زهرا نجف باشه و توی هتل لم بده! ما که تا اینجا جونمونو کف دستمون گذاشتیم مابقی رو هم خدا درست میکنه.
من کناری ایستادهام و گوش میکنم. هیچکدام کوتاه نمیآیند و حسین هم انگار نمیخواهد تنهایی مزهٔ زیارت را در این شب بچشد. یکی میانه را میگیرد و میگوید: هر کی بخواد میتونه بره، فقط این بندهٔ خدا مسئوله، نمیتونه. شایدم نمیخواد خودشو به دردسر بندازه، شما خودتون برین برادر من.
با حسین میرویم سالن غذاخوری. شام مختصری میخوریم و دوتایی راه میافتیم سمت حرم. هر دوتامان ذوق داریم. آخ که صفایی دارد ایوان نجف!
توی ماشین که مینشینیم، اولین کاری که میکنیم، کشیدنِ پردههاست. این را به خواستِ راننده انجام میدهیم. بهخاطرِ سربازهای آمریکایی که همه جا ایستادهاند. حسین نشسته کنار من. یکی دو تا از مسافرها که همراهمان آمدهاند، جلو نشستهاند. راننده، عربی چاقوچله و خوشصحبت است که دستوپاشکسته فارسی صحبت میکند.
از راه و طولِ مسیر چیز زیادی را نمیدیدم جز روبرو. کوچههای تاریک و روشن، نظامیها و بعد خیابانهای عریض و طویل و البته خاک. پیاده که میشویم حسین از راننده کلی تشکر میکند و پول همه را یکجا حساب میکند. هرچه بقیه اصرار میکنند راضی نمیشود. جلوتر که میرویم نگاهی به صورتش میاندازم و میخندد.
#شهید_حسین_محرابی
#همسر_شهید
#کتاب
#شهید_مدافع_حرم