#معرفی_کتاب📚
#از_افغانستان_تا_لندنستان
#وحید_خضاب
📚از افغانستان تا لندنستان، خاطرات عمر الناصری (ابوامام المغربی) است، یک جوان اهل مغرب که از کودکی در بلژیک بزرگ شده و بعد از یک زندگی پرفراز و نشیب، به شبکههای تکفیری داخل اروپا متصل میشود، اما در همان زمان بنا به دلایلی دیگر، به عضویت «دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه» (DGSE) نیز درمیآید. کتاب، شرح جذابی است از زندگی پرماجرای عمر الناصری، کسی که هم میخواست «مجاهد» باشد، هم میخواست با «تروریستها» بجنگد؛ کسی که هم از دستگاههای اطلاعاتی غربی میترسید، و هم برای نجات جان خود به آنها پناه برده بود. شرح این ارتباطات، ماجراجوییها و خطرات سهمگینی که او از سرگذرانده را میتوانید در این کتاب بخوانید، کتابی که از سوی وحید خضاب (محقق و مترجم تخصصی جریانات تکفیری) ترجمه شده و از سوی نشر شهید کاظمی روانهی بازار گردیده است.
@patogh_ketab_ardakan
#معرفی_کتاب📚
#من_در_رقه_بودم
#هادی_یحمد
#وحید_خضاب
خاطرات محمد الفاهم (ابوزکریا) عضو جدا شده داعش الفاهم از خانواده ای تونسی و متولد دورتموند آلمان است، که هادی یَحمُد خاطرات او را نگارش و تدوین کرده است. الفاهم در این کتاب ماجرای هجرتش به سرزمین شام برای پیوستن به #داعش و سپس داستان جدا شدن از داعش را روایت می کند.
@patogh_ketab_ardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسوندوکو چیست؟
بیآیید تسوندوکو نباشیم 😅
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب_مسابقه📚 #ویژه_بزرگسال #دست_ابلیس کتاب حاضر، در مورد خاطرات مستر همفر، جا
🗒 گوشهای از خاطرات مستر همفر: باید به مسلمانان تلقین کنیم...😡😡
آیا این جملات آشنا نیستن👆:
🔻عیسی به دین خود موسی به دین خود!
🔻کسی را در قبر دیگری نمیگذارند!
و...
#دست_ابلیس
#خاطرات_مستر_همفر
@patogh_ketab_ardakan
▪️ شمشیر ابن ملجم بر سر تو فرود آمد و قلب کودکان شهر شکست... پیشانی تو شکافته شد و یتیمان خون گریه کردند...
▫️ شهر پُر شده از صدای خاموشیِ کودکان و یتیمانی با کاسه هایی پُر از خالی... و زمزمه سوالی بی جواب، که
دیگر صدای دلنشین آهنگ دَر، از کدام کوچه به گوش خواهد رسید!؟ دیگر آهنگ گام هایش در کدام گوش نجوا خواهد شد؟
▪️ وقتی بهانهی شب های یتیمان و روزهای کودکان پَر کشید، دیگر شب ها ماندند و کیسه هایی پُر از خالی و سکوتی که گوش شهر را کر کرده...
▫️ و اینک یتیمانی که خود مقصرند، مقصرِ نبود پدر در شب قدر؛ وقتی قدرش را ندانستند...
▪️ خدا خُلفِ وعده نمیکند، قدر پدر را ندانی دریغش میکند؛ از آنها علی میگیرد و از ما ولی...
▫️ ایام شهادت #امام_علی علیه السلام را محضر امام زمان و شما شیعیان تسلیت عرض میکنیم.
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #پدر کتابی با داستان های بسیار جذاب و جملاتی ناب برای تحول در ا
#گزیده_ای_از_کتاب📚
دخترانش را می نشاند روی پایش.
در عرب رسم نبود « دخترداری»…
علی با آنها بازی می کرد. نازشان را هم می خرید. چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق می شد، حسین مقابلش بلند می شد.
خودش خدا را یاد کودکانش می داد.
ریشه ای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمی شد.
ثمر دختر علی در کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد… حماسه ی زینب!
دختر را لوس نمی کرد، مقاوم بار می آورد. دختر را ضعیف نمی کرد، مجاهدت یادش می داد.
دخترانه های دختران علی، مادرانه های دختران علی، شد زنانگی های کربلایی…
دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند.
علی پدر زن نمونه ی کربلاست. زینب آنقدر شخصیت عظیمی دارد که می شود؛ زینب کبری
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند رمانی است درباره امام علی علیه السلام #پیشنهاد_پاتو
#درباره_کتاب📚
ناقوسها به صدا درمی آیند داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او کتاب ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق می ورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او می رسد، علاقه مند می شود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک به دست کسانی که دنبال این کتاب ارزشمند هستند، کشته می شود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری می گذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی می شود.
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#درباره_کتاب📚 ناقوسها به صدا درمی آیند داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او
#گزیده_ای_از_کتاب📚
کشیش روی صندلی لهستانی نشست و گفت:« از سر و وضع این خانه پیداست که تنها زندگی می کنی. هرچند اگر زنی هم داشتی, حاضر نبود با تو در اینجا زندگی کند!»
جرج خندید و گفت :« آفرین پدر درست زدی به خال! چون زنم ماه هاست که ترکم کرده رفته خانه اقوامش. می گفت:« کتاب ها هووی او هستند; بنابراین مرا با همسرانم در این حرمسرا تنها گذاشت و رفت.»
بعد انگشت دستهایش را در هم گره زد و گفت:« از این حرف ها بگذریم...چند روز پیش که از مسکو زنگ زدی و گفتی یک کتاب قدیمی پیدا کرده ای کنجکاو بودم آن را ببینم. به خصوص که گفتی موضوعش درباره علی است. حالا حرف بزن که از چای و پذیرایی هم خبری نیست.»کشیش چشم از کتاب ها برداشت و گفت:من اگر در بیروت کلیسایی داشتم,چند نفر از مومنان را می فرستادم به منزلت تا برای رضای خدا, دستی به سر و گوش همسرانت بکشند و تعداد زیادی از آنها را دور بریزند.»
جورج گفت:« حضرت ایوانف , همان امام علی که تو برای صحبت درباره اش پیش من آمده ای در سخنانی به ما می گوید:چون نشانه های نعمت پروردگار آشکار شد, ناسپاس ها را از خود دور سازید, این کتاب ها نعمت های پروردگارند پدر.»
کشیش گفت:« چه جمله زیبایی بود این کلام علی ..
@patogh_ketab_ardakan
#پیشنهادات_پاتوق_کتاب📚
◾به مناسبت شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع)◾
📚کتابهای📚
#علی_از_زبان_علی
#پدر
#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
@patogh_ketab_ardakan