#معرفی_کتاب📚
#گلستان_یازدهم
این کتاب خاطرات زهرا پناهیروا، همسر سردار شهید علی چیتسازیان، به قلم بهناز ضرابیزاده است. این کتاب با زبانی صادقانه به شرح زندگی یک سال و هشتماهة مشترک شهید چیتسازیان و همسرشان پرداخته است. «گلستان یازدهم» به زیباترین شکل توانسته است قسمت مهمی از نیمه پنهان زندگی شهید چیتسازیان را به مخاطبان معرفی کند.
@patogh_ketab_ardakan
#درباره_کتاب📚
«گلستان یازدهم» دربردارنده خاطرات مشترک خانم پناهی روا و شهید چیت سازیان از زمان آشنایی، عقد، ازدواج و شهادتشان است و البته مروری هم به سال های بعد از شهادت شهید دارد و زندگی همسر ایشان را روایت می کند.
زندگی شهید چیت سازیان با همسرش یکی از موضوعات جذاب از دفاع مقدس است، زیرا این کتاب دربردارنده خاطرات دوران هشت ماه زندگی مشترک زهرا پناهی روا با سردار شهید چیت سازیان است که به زندگی همسر شهید بعد از شهادت همسر نیز پرداخته شده است و جلوه دیگر این کتاب تولد فرزند شهید در 37 روز پس از شهادت وی است که نامش را علی گذاشتند.
در حقیقت اسم این کتاب به نوعی شخصیت سردار شهید چیت سازیان را معرفی می کند و با محتوای کتاب در ارتباط است و هم از کلیشه به دور است؛ چیزی که در این کتاب زیبا و جذاب است زندگی این دو فرد بود که یک دوران کوتاهی باهم بودند. خانم پناهی روا به دزفول می رود و آنجا در کنار همسرشان زندگی می کند و به نظر من این زندگی یک گلستان بوده؛ و این دو در دزفول در کوچه ای زندگی می کردند که اسم آن کوچه گلستان یازدهم بوده و در نهایت اسم این کتاب گلستان یازدهم انتخاب شده است.
@patogh_ketab_ardakan
#تقریظ_رهبر_انقلاب_بر_کتاب_گلستان_یازدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاصِ مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد و هم در زمین و هم در ملأ اعلی به عزّت رسید. هنیئاً له.
راویـ شریک زندگی کوتاه اوـ نیز صدق و صفا و اخلاص را در روایت معصومانة خود بهروشنی نشان داده است.
در این میان، قلم هنرمند و نگارش آکنده از ذوق و لطف نویسنده است که به اینهمه جان داده است. آفرین بر هر دو بانو؛ راوی و نویسنده کتاب.
@patogh_ketab_ardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک عاشقانه آسمانی...
@patogh_ketab_ardakan
نویسنده کتاب «شهید حججی» این بار کتاب «شهید حدادیان» را مینویسد
محمدعلی جعفری نویسنده چندین کتاب از جمله «سربلند» که به زندگی شهید حججی میپردازد، این بار کتاب «شهید حدادیان» را می نویسد.
این نویسنده در گفتگو با خبرنگار تسنیم گفت: جرقه اولیه این کار از پیام یک مخاطب شروع شد که برایم نوشت: «غرض از مزاحمت؛
یادم می آید زمانی که قرار بود کتاب محسن حججی را بنویسید در شمسه نوشته بودید محمدحسین محمدخانی گرفتارتان کرده بود و از محسن حججی خواسته بودید،کاری به کارتان نداشته باشد،بگذارد روایت کنید و بگذرید...
با «عمار حلب» و «قصه دلبری» ما را هم گرفتار کردید... یک جوری گرفتار کردید که تمام زندگی مان بهم ریخت! و چه بهم ریختن شیرینی... خدا میداند با خواندن سربلند چه بر سرمان می آید...
حالا که «سربلند» به چاپ رسیده است، میخواهم پیشنهاد دهم گرفتار یک محمدحسین دیگر شوید... یک محمد حسین از جنس دهه هفتادی ها! بدجوری آدم را گرفتار میکند، آنقدر که روضه مجسم شب هشتم میشود برای تمام ماه ها... این محمدحسین با دیگران یکفرق اساسی دارد! اگر محمدحسین محمدخانی ما و حاج عمار سوری هاو عراقی ها در قلب حلب به حسین پیوست، محمدحسین حدادیان شب شهادت حضرت مادر،در قلب تهران به دست کسانی اربا اربا شد که ذکر علی علی بر لب داشتند و کینه علی در قلب شان میجوشید... محمد حسین را دراویش اسیر کردند، به مسلخ کشاندند، شهید کردند و بعد هلهله سردادند...
محمدحسین حدادیان بدجوری آدم را گرفتار میکند... حیف است قلمی که اینگونه این همه را اسیر حاجعمار کرده، محمد حسین حدادیان را روایت نکند...» و تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم و این توفیقی بود که خود شهید نصیبم کرد.
جعفری گفت: در میانه نگارش کتاب هستم و در این کتاب قصه شهادت محمد حسین چهره واقعی دراویش را به خوبی نشان میدهد.
شهید امنیت محمدحسین حدادیان بسیجی جوانی بود که روز 30 بهمن سال گذشته در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به دست اغتشاشگران در خیابان پاسداران تهران به شهادت رسید.
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/09/13/1890701/%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%AF
@patogh_ketab_ardakan
#مستند_من_و_حمید
جدیدترین مستند ساخته شده در شبکه استانی قزوین
روایتی از برادران خواهران پدر و مادر و همچنین دوستان و همکاران شهید سیاهکالی
https://hw7.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/bcdcc0d13f83ce00996e2c39a3aceacb12727480-240p__99135.mp4
با تشکر از کارگردان ارزشمند این کار جناب یعقوبی بزرگوار
@patogh_ketab_ardakan
nazry.pdf
255.4K
فایل با کیفیت قابل چاپ
هر روز غذای نذری
شهید سیاهکالی چنین برگه ای را روی در یخچال نصب کرده بودند و اعتقاد داشتن هنگام پخت هر غذا در ایام هفته با ذکر و یاد یکی از ائمه میشود در طول سال غذای نذر شده صرف کرد
@patogh_ketab_ardakan
#درباره_کتاب📚
این رمان درباره سرگشتگی یک پسر جوان و متمول است که به گذشته اش شک کرده و در جستجوی هویت واقعی خود برمی آید. در ادامه داستان، این شخصیت که سیامک نام دارد، با خانواده شهید مهدی زین الدین آشنا می شود و مسیر جستجوهایش تغییر می کند...
کرمیار در کتاب جدید خود از بین عشق و سرگشتگی پلی به عالم شهادت می زند و مخاطب را با زندگی شهید مهدی زین الدین آشنا می کند. شهید زین الدین از فرماندهان دوران دفاع مقدس و متولد سال ۱۳۳۸ است که در سال ۶۳ در سردشت به شهادت رسید. او فرمانده لشگر ۱۷ علی ابن ابی طالب (ع) و رزمندگان قم بود.
@patogh_ketab_ardakan
#گزیده_ای_از_کتاب📚
خانم… خانم!
فرزانه به گوشش اشاره کرد که یعنی نمی شنود.
حمید بلندتر گفت: «می گویم با همین هلیکوپتر برمی گردی.»
من هیچ وقت راهِ رفته را برنمی گردم.
حمید ناچار نشست و با غیظ به او نگاه کرد.
چند لحظه بعد حمید کاغذ و خودکاری از جیب بیرون آورد و به طرف فرزانه گرفت.
مشخصات کامل و آدرس خانه ات را بنویس!
فرزانه کاغذ و خودکار را گرفت و پرسید: «برای چی می خواهید؟»
لازم داریم.
فرزانه نشنید.
برای چی؟
حمید فریاد زد: «برای اینکه بتوانیم جنازه ات را به خانواده ات تحویل بدهیم.»
@patogh_ketab_ardakan
#درباره_کتاب📚
قهرمان کشتی بود؛ وزن فوق سنگین، اما دوستان خوبی نداشت. گرفتار فساد شد، آنقدر آلوده شد که کسی فکر نمیکرد نجات پیدا کند.در بهمن57 مسیحا نفسی آمد، صدها مثل او را نجات داد. آنقدر عاشق امام شد که همه کارهای گذشته اش را ترک کرد. میگفت من حُرّ نهضت امام هستم. از دادستانی به دنبال او آمدند.قرار بود اعدام شود! مثل دیگر رفقایش، بخاطر کارهای گذشته اش. اما او انسان دیگری شده بود. مثل حُر اولین کسی بود که پا در عرصه جهاد نهاد. گنبد،کردستان و... همه جا حضور داشت. صدها مثل خودش را هم راهی جبهه نمود. ترس واژه ای بود که برایش معنا نداشت. آنقدر شجاعانه جنگید که برای سرش جایزه گذاشتند. آذر 59 عراقی ها با خوشحالی خبر شهادت شاهرخ ضرغام را اعلام کردند. دوستانش به دنبال پیکرش رفتند ولی اثری از او نیافتند. شاهرخ از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. میخواست از او چیزی نماند.خدا هم دعایش را مستجاب کرد. مزار شاهرخ به وسعت همه سرزمین ایران اسلامی است.
@patogh_ketab_ardakan
#گزیده_ای_از_کتاب📚
شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می کند ...
@patogh_ketab_ardakan
▪️ #حر_انقلاب / از کاباره تا مقام شفاعت
🔴از #شاهرخ چه میدانید؟
🔹۱۷ آذر سالروز شهادت فرمانده جنگهای نامظم آبادان شهید جاویداناثر ابوالفضل(شاهرخ) ضرغام
▪️جایزه «صدام» برای سر «شاهرخ»
رفقای نااهل پای شاهرخ را به کاباره و گعدههای قمار، باز کرده بودند. هر بار که قمه به دست به خانه برمیگشت مادرش دعا میکرد. اطرافیان به التماسهای او میخندیدند اما او مصرانه امام زمان را صدا میکرد و میگفت: آقا! پسر مرا سرباز خودت کن!
دعای مادر سرانجام کارگر افتاد. بحبوحه انقلاب بود. آن روزها حتی قاب تلویزیونهای ۱۴ اینچ کافهها و کابارهها هم مسّخر چهره و اخبار حضرت امام در نوفللوشاتو شده بودند. رفقای شاهرخ میگویند اولین بار که صورت باصلابت امام خمینی (ره) را که دید پیک تازه لبالب شدهاش را روی میز گذاشت. با آن قامت بلند و شانههای پهنش جلوی تلویزیون ایستاده به صحبتهای آقا گوش کرد و از آن روزبه بعد بهجای قمار کردن و قشونکشی از این محله به محلهای دیگر پای ثابت تظاهرات و منبر مساجد انقلابیها شد.
روز هفدهم آذر سال ۱۳۵۹ بود. نیرویهای اعزامی عملیات بیسروصدا و شبانه به کانال ماهشهر نزدیک شدند و تا نزدیکی صبح ۳۰۰ نفر از نیروهای رژیم بعث را به هلاکت رساندند. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنیصدر از ستون خودیها پشتیبانی نکردند. دشمن پاتک زد و در ناباوری شاهرخ ویارانش تعداد زیادی از رزمندهها به خاک و خون کشیده شدند. شاهرخ در سنگر ماند و با آرپیجی شروع به منهدم کردن تانکهای بیشمار دشمن کرد. در همین حین با فریاد از دوستانش میخواست زخمیها ما را به عقب برگردانند. در همین وانفسا تیری به سینه اش اصابت کردند. یارانش دیدند که آن سرو سهی چطور به زمین افتاد. کمی که دور شدند این را هم دیدند که نیروهای بعثی بالای سر حرّ انقلاب آمدند و با شناسایی او شروع به هلهله و پایکوبی کردند. ابوالفضل ضرغام مدتها بود که با دلاوریهایش کابوس گردانهای بعثی شده بود. کار بهجایی رسید که صدام برای سر او جایزه تعیین کرد.
خبر رشادتهای شاهرخ به جماران رسید. پیر انقلاب جملههایی تاریخی و ماندگار در رثای شهادت شاهرخ ویاران بسیجی شدهاش فرمودند: 《اینان ره صدساله را یکشبه طی کردند. من دست و بازوی شمارا میبوسم و از خدا میخواهم من را با این بسیجیان محشور کند.》
@patogh_ketab_ardakan
#معرفی_کتاب📚
#نه
🔸️جدیدترین اثر نویسنده کتاب های حیفا،تب مژگان ، کف خیابون و...
🔸️کتاب مستند داستانی " نه " روایتی از نسل کشی و تغییر ژنتیکی مردم مظلوم افغانستان به قلم زیبا و جذاب حجت الاسلام محمد رضا حدادپور جهرمی
⚠️تذکر:مطالعه این کتاب را برای افراد زیر ۱۸ سال یا مجرد توصیه نمی کنیم.
@patogh_ketab_ardakan
#درباره_کتاب📚
مستند داستانی " نه " روایت ظلم و نسل کشی، تغییرات ژنی و جنایات هورمونی آشکاری است که صهیونیسم جهانی بر علیه مسلمانان ، مخصوصا مسلمانان مظلوم افغانستان روا داشته و توجه خائنانه صهیونیسم به ملت شریف هزاره را (که با توجه به محدودیت های سیاست غذا و دارو توسط جهان غرب در آن منطقه ، دارای بکرترین ژن و ابدان در میان تمامی مسلمانان هستند) به صورت محدود و خلاصه به تصویر کشیده است .
@patogh_ketab_ardakan
#گزیده_ای_از_کتاب📚
ماهدخت نذاشت جمله هایده کامل بشه... مثل مامانایی که دوس دارن دخترشون زبون باز کنه و حرف بزنه بهم گفت: «بگو عزیزدلم! دیگه چی فهمیدی؟ اگر کسی نمیخواد نشنوه! مهم نیست... برای من بگو!»
گفتم: «ما را برای کشتن و آزار جنسی اینجا جمع نکردن! چون اگر فقط هدفشون این بود، نیازی به این همه دنگ و فنگ و دزدیدن مثلا من و چال کردن و نبش قبر و آوردن اینجا و... نبود! حتی بهمون میرسیدن و ترگل و ورگل نگهمون میداشتن و کاری میکردن که خوشکلتر و تپل تر بشیم و بتونیم بهشون خدمت بکنیم... نه! ... اینا نیست... برای این چیزا اینجا نیستیم... اینا با ما کارها دارن و یه نقشه ای زیر سرشون هست!»
ماهدخت گفت: «نمیدونم از چی حرف میزنی؟ اما فکر کنم باهات موافق باشم. اما میشه بگی مثلا برای چی؟ منظورم اینه که ما را میخوان چی کار؟!»
زل زدم به یه گوشه و آهی کشیدم و گفتم: «نمیدونم! هنوز نمیدونم... اما یه روز میفهمم... راستی کی برنامه تنفس داریم؟
@patogh_ketab_ardakan
روایتی از حاشیههای دیدار #خانواده_های_شهدا با #رهبر_انقلاب
خانهات شهیدآباد است!
#محمد_رسول_ملاحسنی
نویسندهی کتاب #یادت_باشد
.
...سکوت، مثل نور آفتاب دلانگیز پاییزی، همهجای حسینیه پهن شد. جمعیت، همراه آقا نشستند و قاری قرآن شروع کرد به تلاوت؛ از شهدا میخواند برای دل پدر و مادرها. آقا هم زیر لب آیات را زمزمه میکرد و با نگاهش به همه خوشامد میگفت؛ حتی به همان پسرهایی که روبهروی جایگاه، از دور دست تکان میدادند؛ آقا حواسش به همه بود...
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=41140
@patogh_ketab_ardakan
📌 التماس دعا
🔸 خدا نکند کسی بهت بگوید: زیاد برایم دعا کن
🔸 دلت به لرزه می افتد که مگر چه شده انقدر مضطرب و بیتاب شده... بعد اگر شرایطش باشد؛ مشکلش و گرفتاریش را جویا میشوی و در صدد رفع آن برمیایی.
🔸 ولی خدا نکند شرایط پرسش نباشد! دیگر دلت تاب نمی آورد...
🔸 در خلوت و در خواب و بیداری فکرت، ذکرت با اوست؛ پیش او... که آیا مشکلش حل شد؟! آیا دغدغه اش برطرف شد؟!
🔸 خلاصه هرجا میروی و یا می نشینی میگویی: دوستان یک نفر خیلی ملتمس دعاست برایش دعا کنید...
🔸 میدانم که نگفته متوجه منظورم شدی...
🔸 آری صاحب و مولا و سرور و همه چیز من و تو، پیغام داده که: «أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم»
🔸 کاش آب میشدم و این جمله را نمی شنیدم! کاش از شنیدن این جمله دق میکردم! کاش...
🔸 کاش حداقل دعا میکردم... از آن دعاهایی که با #اضطرار است... از آن دعاهایی که همه ی امیدت قطع شده... از همانهایی که همه را بسیج میکنی که آی دوستان فرد مضطری ملتمس دعاست... دعایش کنید...
🔺 آه... که باید دق کرد از این غربت؛ از این تنهایی...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری(س)
@patogh_ketab_ardakan
⚠️توجه. ⚠️توجه
بدلیل استقبال گسترده مردم از مسابقه کتابخوانی مهلت ارسال پاسخ ها تا ۵ دی ماه تمدید شد.
#مسابقه_کتابخوانی🎉
@patogh_ketab_ardakan