﷽
تلاوت روزانه قرآن کریم به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان
صفحه ۲۵۷
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩#امام_حسین علیه السلام:
خداوند واجب را از امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرده است، چون میدانسته که هر گاه این فریضه ادا گردد و برپا شود، تمام فرائض دیگر از آسان و دشوار بر پا داشته خواهد شد!
📚وسائل الشیعه، جلد۱۱، ص۴۰۳
#محرم
꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⚠️ باور میکنید این مقدسنماها حسین(ع) را کشتند؟!
⭕️ امام را به قتل رساندند و رفتند تا نماز عصر بخوانند!
👈 این خطر در کمین ما هم هست؛ مراقب باشیم!
꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
نماهنگ طلوع - محمد حسین حدادیان.mp3
3.45M
🏴 نماهنگ طلوع
🎤 محمد حسین حدادیان
🗓 شب پنجم محرم، شهادت عبدالله بن حسن بن علی (علیهالسّلام)
📆 ۱۲ مرداد ۱۴۰۱ . استودیویی
꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شفا گرفتن تمام بیماران یک بیمارستان در کمتر از یک هفته توسط حضرت رقیه سلام الله علیها
꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
05.mp3
3.4M
🏴🏴🏴
#همراه_کاروان
روز پنجم محرم
💠شبث بن ربعی ریاحی که بود و چه نقشی داشت؟
💠تاسیس کننده خوارج چه کسی بود؟
💠اولین بیعت کننده با یزید که بود؟
💠علت درخواست امام حسین (ع) برای بازگشت به مدینه
#محرم
#تاریخ_عاشورا
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی که به زودی زود
روبروی حرم اباعبدالله
اینطوری مناجات کنی...🤲🌹
#روزتون_حسینی ✨
꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
88.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« یادت میاد برام دعا میکردی
میگفتی پیر شی دخترم الهی »
با مدّاحی: حاج #مهدی_رسولی
#شب_سوم_محرم_الحرام ۱۴۴۶
🏴کیف الناس🏴
#قسمت_هفتم پدر در حالی عرق سردی بر پیشانی اش نسشته بود سراسیمه خودش را از دالان داخل حیاط گذاشت دست
#قسمت_هشتم
#سادات_بانو🧕🏻
آژان در حالی که با قدم های محکم به سمت من می آمد لب هایش را بهم فشرد بود گره ای در ابرو هایش انداخته بود دستانش را به سمت من دراز کرده بود هر لحظه امکان داشت چادر از سر من بکشد که با صدای بلندی شروع به فریاد کردم پدر سراسیمه در حیاط را باز کرد و جلوی آژان ظاهر شد.
آژان در حالی که دست و پایش را گم کرد بود خودش را به سمت دیوار رساند سعی می کرد از کوچه تنگ خارج شود که ناگهان چند تا از همسایه ها با سر صدا از خانه خارج شدند و با یک حرکت او را داخل خانه ی ما انداختد مادر که با سر صدا های ی که از کوچه شنیده بود ترسیده بود از مطبخ بیرون آند که چشمش به آژان افتاد رنگ از چهره اش پرید
با صدای بلند فریاد زد چی شده !
پدر در حالی که با عصابیت فریاد زد شما برید توی مطبخ
من و مادرم داخل مطبخ رفتیم و صدای های مبهم شنیدیم
که آژان فریاد می زد پدرتان را در می آورم
ازتان شکایت می کنم به نظمیه 😱
اما بی فایده بود پدر و مرد همسایه بیشتر از این حرف ها عصبانی بودند
حسابی او را کت زدند تا دیگر مزاحم ناموس مردم نشوند
بعد هم با تنی زحمی او را در کوچه رها کردند
من که از این وضعیت حسابی ترسیده بودم کنار حوض رفتم به آرامی اشک ریختم 😢
نویسنده : تمنا🌺