eitaa logo
🏴کیف الناس🏴
343 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.7هزار ویدیو
143 فایل
«بسم الله القاصم الجبارین» «وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ» 💯کانالی متفاوت👌 😊 برای سرگرمی اسلامی ☺️ ارتباط با ادمین @amirmehrab56 آغاز فعالیت دوباره....۱۴۰۱/۰۷/۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 چه گنبدی چه ضريحی عجب ايوانی سلام حضرت ارباب،گدا نميخواهی؟
﷽ تلاوت روزانه قرآن کریم به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صفحه ۲۸۷
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️‌️بدون تعارف با پاکبان پاکدستی که بسته یک میلیارد تومانی را به صاحبش برگرداند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ ویژه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها ▪️نبین توی خرابه‌هام آسمونا جای منه ▪️من دختر شاهم و دنیا واسه بابای منه
🖤سلام علیکم یا حضرت رقیـه سـلام الله 🖤 ▪️️زنـدگی بی تو در این 🖤قافله سخت است پـدر ▪️️گذر عمـر از این 🖤مرحله سخت است پـدر ▪️️دخترت تشنه 🖤اشک است ولی باور کن ▪️️گـریه کردن وسط 🖤هلهله سخت است پـدر 🏴شهادت دردانه امام حسین حضرت رقیه(س) تسلیت باد 🏴
🏴کیف الناس🏴
#قسمت دهم #سالهای نوجوانی هنگام تحویل سال ...🕰😍 روز شنبه بعد از نماز صبح سفره ی هفت سین را
یازدهم نوجوانی شوق رفتن🌹😍 هوای اردیبهشت بسیار دلپذیر شده بود گل🌷 های رنگارنگ در دشت خود نمایی می کردند ، حال و هوای روستا حساب ای تغییر کرده بود عده ای از اهالی مسافر آن بودن مادرم بر عکس هر سال حال و هوای دیگری داشت او هم دلش میخواست همراه با کاروان راهی کربلا شود . چند روز بعد از زمزمه ی کربلا دایی به خانه ی ما آمد و گفت من و مریم داریم میرویم کربلا تو هم که خیلی دوست داری به کربلا بروی موقعیت خوبی برای رفتن است. میتوانی با ما بیایی،مادرم در فکر فرو رفت چند روزی بود که می خواست ماجرا را به پدرم بگوید شب که پدرم از دشت برگشت مادرم موضوع را با پدرم در میان گذاشت ، پدرم فکری کرد. اگر پول قالی که مش رحمت به شهر برده بفروشد ،به دستمان برسد میتوانی بروی.طولی نکشید ،که مش رحمت از شهر برگشت و پول قالی را آورد مادرم سریع برای ثبت نام رفت تا او هم در قافله ی زائران امام حسین قرار گیرد . روز های انتظار اشک 😭از صورت مادرم پنهان نمی شد کوچه های روستا حال و هوای دیگری داشت. روز حرکت چند نفر از مرد های جوان سوار بر موتور ها با در دست گرفتن پرچم سبزی چاووشی می کردند ، همه ی مردم روستا جمع شدند بعضی از خانم ها سینی کوچکی را به دست گرفته بودند که درونش را با پارچه ی قرمز رنگی تزئین کرده بودند و رویش را گلدان قرار داده بودند یک نفر هم اسپند دود می کرد همه سلام و صلوات می فرستادند تا زائران به سلامت باز گردنند وقتی مادرم می خواست سوار اتوبوس شود مرا محکم در آغوش گرفت گفت مواظب خودت باش من که بغض گلویم را می فشرد نمی توانستم صحبت کنم با علامت سر خداحافظی کردم و گفتم مادر جان بیادم باش! وقتی مادرم رفت احساس سنگینی در قلبم می کردم من هم خیلی دوست داشتم با او بروم اما قسمت من نشد. روز های سختی را پشت سر می گذاشتم وقتی از مدرسه به خانه می آمدم جای مادرم خیلی برایم خالی بود. من بیشتر از قبل کار های خانه را انجام می دادم غذای پدر و برادرم را درست می کردم اتاق ها را جارو می کشیدم یک روز عصر چند تا از دوستانم به دنبالم آمدند تا با هم به دشت برویم و کمی پیاده روی کنیم من هم حال و هوا عوض کنم. دشت پر از گل های زرد🌼 و بنفش بود منظره ی خیلی زیبایی بود گل های بنفش🌸 در وسعت عظیمی بر دشت پهن شده بود به کنار رود خانه رفتیم درختان سپیدار با تنه های سفید فضای جالبی ایحاد کرده بود تپه ی گل های زرد حس شادابی در وجودم ایجاد کرد بود. وقتی از دشت برگشتیم هوا تقریبا تاریک شده بود داخل اتاق رفتم شروع به درست کردن غذای فردا کردم اتاق را مرتب کردم و بعد از چند ساعت در کنار پدر و برادرم شام خوردم. نویسنده :تمنا🧡☔️
🥇 قهرمان ۷ هزار سال تاریخ المپیک ایران👆🏼 📷 آقای حسنعلی ضرغام پور پدر ۵ شهید عالیقدر 🇮🇷 کسی که تمام هستی اش، پسرانی نمونه و الهی را بدون هیچ چشمداشتی برای ایران و اسلام داد.
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 حرم خانم رقیه(سلام الله علیها)/ به یه زیارت خاص دعوتید😭😭😭 التماس دعای فرج💔 (سلام الله علیها) ꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شباهت چند دختر به ⭕️ ماجرای بی‌خوابی دختر شهید 💢 وقتی که عروسک‌ها برای دخترها رنگ می‌بازند... 🔰 برشی از سخنرانی ، به مناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها ꧁꧂🏴꧁꧂🏴꧁꧂